کد خبر: ۳۲۱۷۸۲
تاریخ انتشار : ۱۶ آبان ۱۴۰۴ - ۱۸:۳۵
یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس- ۴۸

اجــابـت دعـــا

مرحوم آیت‌الله محمدی ری‌شهری

برای دیگر مسلمان‏ها هم دعا کنید
پروردگار را بخوانید که اسلام و اسلامیان را یاری کند. آن همه انسان، در لبنان گرفتارند و یک عدّه خبیثِ مرض جذامی که واقعاً نمی‏دانم دربارۀ آنها چه بگویم، آنها را گرفتار کرده‏اند. شاید شما به آنجا نرفته باشید؛ ولی ما در سفر حج به آنجا رفتیم و دیدیم که مردم لبنان، بسیار زیبنده، اهل طاعت و خوب هستند. حالا این اسرائیلی‏ها بر سرشان مسلّط شده‏اند و هیچ چیز هم نمی‏فهمند؛ هیچ چیز! عزیز من! باید دعایت را برای آنها صرف کنی.[1]
عنایت‏ها
این بخش، گزارش برخی هدایت‏ها و عنایت‏های بنده‏نواز الهی و سایه‏گستری ائمّۀ طاهرین بر محبّان حقیقی، والا و مخلص خویش است؛ عنایت‏هایی که کم و بیش در زندگی اولیای الهی دیده می‏شود و گاه به شکل استجابت برخی دعاها، توفیق تشرّف به محضر معصومان: و پیش‏بینی برخی رویدادها، نمود می‏یابد.
گفتنی است که به گفتۀ برخی ارادتمندان آیت‌الله حق‏شناس، ایشان اهل اظهار کرامت نبوده و در نقل کرامات دیگران نیز مراقب بوده است. ایشان بیشتر به شیوۀ زیستن افراد و نه گزارش کارهای شگفت آنها توجّه داشته است. ایشان خود می‏فرمود: «این کرامت‏ها برای کسی که سیر إلی الله می‏کند، چیزی نیست و ارزشی ندارد».[2]
حجت‌الاسلام سیِّد میرهاشم حسینی در این باره می‏گوید: متأسّفانه برخی افراد، طوری مسئلۀ ملاقات آیت‌الله حق‏شناس با امام زمان[علیه‌السلام] را مطرح می‏کنند که راه را برای مدّعیان دروغینی که ادّعا می‏کنند‏ با امام چای می‏خوریم، باز می‏کند، در حالی که ایشان ملاقات با امام را به این اندازه اصلاً قبول نداشت. ایشان در طول پنجاه سال، حدود چهار مورد تشرّف خود را بیان و در جاهای مناسب تکرار می‏نمود. این ملاقات‏ها نیز معمولاً به هنگام اضطرار و قطع امید از همگان بوده که مقبول علماست.
خدایا! زندگی متوسّط به او بده[3]
سال‏های اوّلی که در بازار مشغول بودم، آیت‌الله حق‏شناس در حقّ من دعایی کرد که بعداً معلوم شد برخی به ظاهر ناملایمات، مربوط به همان دعای ایشان می‏شود. قضیّه‏اش هم این بود که سال ۱۳۵۰، مبلغ هشت هزار تومان برای ایشان بردم تا خمس آن را بردارد و به اصطلاح تطهیرش کند. من آن زمان، شبانه درس می‏خواندم و روزها کار می‏کردم و این اوّلین باری بود که می‏خواستم خمس مالم را بپردازم. ایشان به تصوّر آن که قصد دست‏گردان[4] کردن دارم، پرسید: «ماهی چه قدر می‏توانی برگردانی، داداش جون؟». گفتم: حاج آقا! خمس آن را هرچه می‏شود، یک‏جا بردارید، می‏خواهم با بقیّه‏اش خرید و فروش کنم. ایشان همان‌طور که پول‏ها در دستش بود،‌ گریه کرد و فرمود: «یک جوان با این سن و سال کمش، این قدر اعتقاد دارد که پولش را تطهیر می‏کند. خدایا! یک زندگی متوسّط به او بده که نه در دنیایش گیر باشد و نه در قیامت». چهل سال طول کشید تا من معنای دعای آن روز حاج آقا را متوجّه شدم. در طول این سال‏ها به هر کاری دست می‏زدم، سود چندانی برای من نداشت. چند ایدۀ مهمّ اقتصادی‏ به این‌جا و آنجا دادم و همه خوب جواب ‏داد؛ ولی برای من چیز قابل توجّهی نداشت.
 با این حال، زندگی‏ام آبرومندانه می‏چرخید. هر بار خواستم حرکت اضافه‏ای برای توسعۀ کارم داشته باشم، خیلی زود به بن‏بست رسیدم؛ ولی شکر خدا به خودم و اساس زندگی‏ام لطمه‏ای نرسیده است. فهمیدم که همۀ اینها تأثیر آن دعای حاج آقاست.[5]
حلّ مشکل قضائی
دوستی داشتم به نام احمد بهشتی[6] که در عملیّات مرصاد شهید شد. او یک شب از پایگاه بسیج به سمت خانه‏اش می‏رفته است که چند نفر را در حال حمل اثاثیۀ منزل‏ می‏بیند. آنها از او می‏خواهند که کمکشان کند و او هم دریغ نمی‏کند. فردای آن روز معلوم می‏شود که آنها دزد بوده‏اند و یک نفر هم شهادت می‏دهد که احمد را در جمع آنها دیده است. بر این اساس، برایش پرونده تشکیل دادند و پس از مدّتی با وثیقه آزاد شد.
یک روز پیش از روزی که نوبت دادگاهش بود، با هم در مسجد محلّمان بودیم. بعد از نماز به من گفت: سیّد جان! برایم دعا کن. گفتم: دعای من که دردی را از تو دوا نمی‏کند. بیا پیش کسی ببرمت که درست و حسابی دعایت کند. با هم به سمت مسجد امین الدوله حرکت کردیم. نزدیک مسجد بودیم که دیدیم آیت‌الله حق‏شناس از مسجد خارج شد و می‏خواهد تشریف ببرد. ایشان تا ما را دید، ایستاد و بعد از سلام و احوالپرسی، از من پرسید: «داداش جون! این آقا کیه همراهت؟». 
گفتم: ایشان از دوستان خوبم است. مشکلی برایش پیش آمده و از شما می‏‏خواهد دعایش کنید. 
حاج آقا نگاهی به او کرد و فرمود: «داداش جون! نگران نباش. سحر بلند می‏شوم برایت دعا می‏کنم و کارت درست می‏شود!».
فردا موقع نماز مغرب، دوباره او را در مسجد محل دیدم. از او پرسیدم: دادگاهت چه طور شد؟ گفت: قاضی، پرونده را که خواند، گفت هیچ مدرکی برای اثبات همراهی شما با آن دزدها نیست. شما آزادی و می‏توانی بروی. به این ترتیب، مشکل دادگاه احمد حل شد. تقریباً یک ماه بعد از این جریان، برای انجام کاری به منزل حاج آقا رفتم. داخل حیاط با ایشان صحبت می‏کردم که یک‏دفعه سرش را به طرف شیروانی خانه بلند کرد و گفت: «احمد جان! آن طرف نرو. آنجا نامحرم هست!». وقتی نگاه کردم، دیدم دوستم، احمد بهشتی است که بعد از آن جریان به گونه‏ای با حاج آقا رفیق شده بود که برخی از کارهای منزل ایشان را انجام می‏داد. او تا روزی که شهید شد، شیفتۀ حاج‌آقا بود.[7]
تشرّف به حج
همسر برادرم قرار بود به سفر حج مشرّف شود؛ ولی برادرم چون زمانی که پدر و مادرم در قید حیات بودند، همراه آنها مشرّف شده بود، نمی‏توانست او را همراهی کند. برادرم خیلی تمایل داشت که به اتّفاق همسرش دوباره به مکّه برود و برای این کار تلاش فراوانی می‏کرد؛ امّا ثمری نداشت. چند روز پیش از پرواز همسرش، به من گفت: شما که خدمت حاج آقای حق‏شناس می‏روی، سلام مرا به ایشان برسان و اگر می‏شود از ایشان خواهش کن که دعا کند من هم بتوانم با همسرم مشرّف شوم!
من در اوّلین فرصت که به اتّفاق دو پسرم به دیدار حاج آقا رفته بودم، موضوع را به ایشان گفتم. حاج آقا با توجّه به زمان کم، همچنین شرایط دشوار سفر حجّاج به مکّه که افراد پس از ثبت‌نام، گاهی تا چندین سال باید در نوبت سفر منتظر می‏ماندند، همین که این درخواست را شنید، فرمود: «کار حضرت فیل است! پروازها شروع شده و همه دارند می‏روند و یک هفتۀ دیگر هم همۀ پروازها تمام می‏شود!». با این که می‏دانستم کار مشکلی است، گفتم: به هر حال، اخوی ما این تقاضا را از شما دارند. ایشان معمولاً وقتی می‏خواست تفکّر عمیق کند، دستش را جلوی صورتش می‏گرفت و فکر می‏کرد. چند لحظه‏ای به همین صورت فکر کرد و بعد فرمود: «از قول من به ایشان بگویید که مشرّف می‏شوید». 
وقتی این خبر را به برادرم دادم، خیلی خوشحال شد، هر چند با توجّه به شرایط موجود، باور آن برای همۀ ما دشوار بود. حتّی پسرهایم از این که شاید این اتّفاق نیفتد، اظهار نگرانی کردند و گفتند: کاش به عمو نمی‏گفتید! گفتم: ما نمی‏دانیم! حاج آقا خودش ضامن حرف خودش است. ما که نمی‏توانیم برای ایشان تعیین تکلیف کنیم.
برادرم بعداً تعریف کرد که وقتی شما آن خبر را دادید، خیلی امیدوار شدم و دوباره هر تلاشی که به ذهنم می‏رسید، برای رفتن به این سفر معنوی انجام دادم؛ ولی متأسّفانه نتیجه‏ای نداشت. صبح روز پرواز، همسرم را به فرودگاه بردم. 
وقتی ایشان را بدرقه کردم، موقع بازگشت به سمت منزل، حوالی میدان آزادی بودم که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت: اگر می‏خواهی مشرّف بشوی، دو ساعت وقت داری که فلان مبلغ را تهیّه کنی و به من برسانی. این را هم تأکید کرد که باید همۀ آن مبلغ به صورت چک‏پول و فقط از بانک سپه باشد. با آن که فراهم کردن آن مقدار پول در آن زمان کم، واقعاً کار دشواری بود، هیجان‌زده و با عجله خودم را به منزل رساندم. همین که رسیدم، یکی از همسایه‏ها مرا دید و با خونسردی شروع به احوالپرسی کرد. از حالاتم فهمید که عجله دارم. 
برای همین پرسید: چه شده؟ چرا این قدر پریشانی؟ وقتی جریان را برایش توضیح دادم، در کمال ناباوری گفت: من مقداری سپه‏چک دارم؛ شاید مشکلتان با آنها حل شود. وقتی آورد، دیدیم دقیقاً معادل همان مبلغی است که لازم داشتم. در همان فرصت اندک، واریز پول‏ها و بقیّۀ کارهای ثبت‌نام را انجام دادم و بالاخره با آخرین پرواز حجّاج همراه مسئولان و کسانی که فرصت انجام مستحبّات را ندارند، مستقیم به مکّه مشرّف شدم. در آنجا نیز به راحتی مقدّمات ملحق شدن من به کاروانی که همسرم در آن حضور داشت، مهیّا شد و به این ترتیب، برادرم در اثر دعای حاج آقا، در کمال ناباوری، موفّق شد با همسرش سفر حج را به جا آورد.[8]
رفع مشکل اشتغال
چند روز پیش، جمعه موقع سحر، مشرّف شدم حرم حضرت عبدالعظیم. جوانی از خدّام استخدامی حرم، همین که دید من سر قبر حاج آقا حق‏شناس نشسته‏ام، آمد کنارم و گفت: من چند سال پیش، آمدم مسجد امین الدوله... حرف او را قطع کردم و پرسیدم: مسجدی که می‏گویی، کجاست؟ می‏خواستم ببینم آدرس را درست می‏گوید! گفت: در بازار. در ادامه گفت: بعد از نماز، آمدم منزل حاج آقا در میدان هروی و از ایشان خواستم که دعا کنند که من استخدام بشوم. حاج آقا نگاهی به من کرد و فرمود: «برو، کارت درست می‏شود». می‏خواستم بیایم این جا در حرم حضرت عبدالعظیم[علیه‌السلام] استخدام بشوم که- الحمدلله- مشغول شدم.[9]
پانوشت‌ها:
1. مواعظ: ج۴ ص۱۴۸.
2. به نقل از آقای علی قره‏گوزلو.
3. در روایات، بهترین روزى، روزى کافى دانسته شده است (ر. ک: إرشاد القلوب: ص۷۴). بر همین اساس، روزىِ اندک کافى، بهتر از فراوانِ غافل‌کننده دانسته شده است. رسول خدا ۹می‏فرماید: «إنَّ ما قَلَّ وَ كَفىٰ خَيرٌ مِمّا كَثُرَ وَ ألهىٰ؛ آنچه کم باشد و کفایت نماید، بهتر از آن است که فراوان باشد و بفریبد» (الکافی: ج۲ ص۱۴۰ ح۴).
4. کسى که خمس بدهکار است و نمى‏تواند یک‏باره آن را بپردازد، مى‏تواند معادل آن را از مجتهد یا نمایندۀ او قرض بگیرد و دوباره همان را به عنوان خمس بپردازد و سپس به تدریج، بدهی خود را برگرداند. ثمرۀ این کار- که به آن «دست‏گردان» گفته می‏شود- این است که مبلغ خمس، به عنوان قرض به ذمّۀ شخص، منتقل مى‏شود و او بدهکار خمس به حاکم مى‏گردد. از این رو می‏تواند در اموالى که خمس به آنها تعلّق گرفته است، تصرّف کند.
5. به نقل از آقای محمّد مصلح حیدرزاده.
6. احمد بهشتی فرزند اصغر، متولّد ۱۳۴۳ در تهران است که در تاریخ پنج مرداد ۱۳۶۷ در اسلام‏آباد غرب به شهادت رسید.
7. به نقل از حجت‌الاسلام سیّد محمّد یوسفی.
8. به نقل از دکتر حمیدرضا اشرفی.
9. به نقل از آقای رضا مطلّبی کاشانی.