اجــابـت دعـــا
مرحوم آیتالله محمدی ریشهری
برای دیگر مسلمانها هم دعا کنید
پروردگار را بخوانید که اسلام و اسلامیان را یاری کند. آن همه انسان، در لبنان گرفتارند و یک عدّه خبیثِ مرض جذامی که واقعاً نمیدانم دربارۀ آنها چه بگویم، آنها را گرفتار کردهاند. شاید شما به آنجا نرفته باشید؛ ولی ما در سفر حج به آنجا رفتیم و دیدیم که مردم لبنان، بسیار زیبنده، اهل طاعت و خوب هستند. حالا این اسرائیلیها بر سرشان مسلّط شدهاند و هیچ چیز هم نمیفهمند؛ هیچ چیز! عزیز من! باید دعایت را برای آنها صرف کنی.[1]
عنایتها
این بخش، گزارش برخی هدایتها و عنایتهای بندهنواز الهی و سایهگستری ائمّۀ طاهرین بر محبّان حقیقی، والا و مخلص خویش است؛ عنایتهایی که کم و بیش در زندگی اولیای الهی دیده میشود و گاه به شکل استجابت برخی دعاها، توفیق تشرّف به محضر معصومان: و پیشبینی برخی رویدادها، نمود مییابد.
گفتنی است که به گفتۀ برخی ارادتمندان آیتالله حقشناس، ایشان اهل اظهار کرامت نبوده و در نقل کرامات دیگران نیز مراقب بوده است. ایشان بیشتر به شیوۀ زیستن افراد و نه گزارش کارهای شگفت آنها توجّه داشته است. ایشان خود میفرمود: «این کرامتها برای کسی که سیر إلی الله میکند، چیزی نیست و ارزشی ندارد».[2]
حجتالاسلام سیِّد میرهاشم حسینی در این باره میگوید: متأسّفانه برخی افراد، طوری مسئلۀ ملاقات آیتالله حقشناس با امام زمان[علیهالسلام] را مطرح میکنند که راه را برای مدّعیان دروغینی که ادّعا میکنند با امام چای میخوریم، باز میکند، در حالی که ایشان ملاقات با امام را به این اندازه اصلاً قبول نداشت. ایشان در طول پنجاه سال، حدود چهار مورد تشرّف خود را بیان و در جاهای مناسب تکرار مینمود. این ملاقاتها نیز معمولاً به هنگام اضطرار و قطع امید از همگان بوده که مقبول علماست.
خدایا! زندگی متوسّط به او بده[3]
سالهای اوّلی که در بازار مشغول بودم، آیتالله حقشناس در حقّ من دعایی کرد که بعداً معلوم شد برخی به ظاهر ناملایمات، مربوط به همان دعای ایشان میشود. قضیّهاش هم این بود که سال ۱۳۵۰، مبلغ هشت هزار تومان برای ایشان بردم تا خمس آن را بردارد و به اصطلاح تطهیرش کند. من آن زمان، شبانه درس میخواندم و روزها کار میکردم و این اوّلین باری بود که میخواستم خمس مالم را بپردازم. ایشان به تصوّر آن که قصد دستگردان[4] کردن دارم، پرسید: «ماهی چه قدر میتوانی برگردانی، داداش جون؟». گفتم: حاج آقا! خمس آن را هرچه میشود، یکجا بردارید، میخواهم با بقیّهاش خرید و فروش کنم. ایشان همانطور که پولها در دستش بود، گریه کرد و فرمود: «یک جوان با این سن و سال کمش، این قدر اعتقاد دارد که پولش را تطهیر میکند. خدایا! یک زندگی متوسّط به او بده که نه در دنیایش گیر باشد و نه در قیامت». چهل سال طول کشید تا من معنای دعای آن روز حاج آقا را متوجّه شدم. در طول این سالها به هر کاری دست میزدم، سود چندانی برای من نداشت. چند ایدۀ مهمّ اقتصادی به اینجا و آنجا دادم و همه خوب جواب داد؛ ولی برای من چیز قابل توجّهی نداشت.
با این حال، زندگیام آبرومندانه میچرخید. هر بار خواستم حرکت اضافهای برای توسعۀ کارم داشته باشم، خیلی زود به بنبست رسیدم؛ ولی شکر خدا به خودم و اساس زندگیام لطمهای نرسیده است. فهمیدم که همۀ اینها تأثیر آن دعای حاج آقاست.[5]
حلّ مشکل قضائی
دوستی داشتم به نام احمد بهشتی[6] که در عملیّات مرصاد شهید شد. او یک شب از پایگاه بسیج به سمت خانهاش میرفته است که چند نفر را در حال حمل اثاثیۀ منزل میبیند. آنها از او میخواهند که کمکشان کند و او هم دریغ نمیکند. فردای آن روز معلوم میشود که آنها دزد بودهاند و یک نفر هم شهادت میدهد که احمد را در جمع آنها دیده است. بر این اساس، برایش پرونده تشکیل دادند و پس از مدّتی با وثیقه آزاد شد.
یک روز پیش از روزی که نوبت دادگاهش بود، با هم در مسجد محلّمان بودیم. بعد از نماز به من گفت: سیّد جان! برایم دعا کن. گفتم: دعای من که دردی را از تو دوا نمیکند. بیا پیش کسی ببرمت که درست و حسابی دعایت کند. با هم به سمت مسجد امین الدوله حرکت کردیم. نزدیک مسجد بودیم که دیدیم آیتالله حقشناس از مسجد خارج شد و میخواهد تشریف ببرد. ایشان تا ما را دید، ایستاد و بعد از سلام و احوالپرسی، از من پرسید: «داداش جون! این آقا کیه همراهت؟».
گفتم: ایشان از دوستان خوبم است. مشکلی برایش پیش آمده و از شما میخواهد دعایش کنید.
حاج آقا نگاهی به او کرد و فرمود: «داداش جون! نگران نباش. سحر بلند میشوم برایت دعا میکنم و کارت درست میشود!».
فردا موقع نماز مغرب، دوباره او را در مسجد محل دیدم. از او پرسیدم: دادگاهت چه طور شد؟ گفت: قاضی، پرونده را که خواند، گفت هیچ مدرکی برای اثبات همراهی شما با آن دزدها نیست. شما آزادی و میتوانی بروی. به این ترتیب، مشکل دادگاه احمد حل شد. تقریباً یک ماه بعد از این جریان، برای انجام کاری به منزل حاج آقا رفتم. داخل حیاط با ایشان صحبت میکردم که یکدفعه سرش را به طرف شیروانی خانه بلند کرد و گفت: «احمد جان! آن طرف نرو. آنجا نامحرم هست!». وقتی نگاه کردم، دیدم دوستم، احمد بهشتی است که بعد از آن جریان به گونهای با حاج آقا رفیق شده بود که برخی از کارهای منزل ایشان را انجام میداد. او تا روزی که شهید شد، شیفتۀ حاجآقا بود.[7]
تشرّف به حج
همسر برادرم قرار بود به سفر حج مشرّف شود؛ ولی برادرم چون زمانی که پدر و مادرم در قید حیات بودند، همراه آنها مشرّف شده بود، نمیتوانست او را همراهی کند. برادرم خیلی تمایل داشت که به اتّفاق همسرش دوباره به مکّه برود و برای این کار تلاش فراوانی میکرد؛ امّا ثمری نداشت. چند روز پیش از پرواز همسرش، به من گفت: شما که خدمت حاج آقای حقشناس میروی، سلام مرا به ایشان برسان و اگر میشود از ایشان خواهش کن که دعا کند من هم بتوانم با همسرم مشرّف شوم!
من در اوّلین فرصت که به اتّفاق دو پسرم به دیدار حاج آقا رفته بودم، موضوع را به ایشان گفتم. حاج آقا با توجّه به زمان کم، همچنین شرایط دشوار سفر حجّاج به مکّه که افراد پس از ثبتنام، گاهی تا چندین سال باید در نوبت سفر منتظر میماندند، همین که این درخواست را شنید، فرمود: «کار حضرت فیل است! پروازها شروع شده و همه دارند میروند و یک هفتۀ دیگر هم همۀ پروازها تمام میشود!». با این که میدانستم کار مشکلی است، گفتم: به هر حال، اخوی ما این تقاضا را از شما دارند. ایشان معمولاً وقتی میخواست تفکّر عمیق کند، دستش را جلوی صورتش میگرفت و فکر میکرد. چند لحظهای به همین صورت فکر کرد و بعد فرمود: «از قول من به ایشان بگویید که مشرّف میشوید».
وقتی این خبر را به برادرم دادم، خیلی خوشحال شد، هر چند با توجّه به شرایط موجود، باور آن برای همۀ ما دشوار بود. حتّی پسرهایم از این که شاید این اتّفاق نیفتد، اظهار نگرانی کردند و گفتند: کاش به عمو نمیگفتید! گفتم: ما نمیدانیم! حاج آقا خودش ضامن حرف خودش است. ما که نمیتوانیم برای ایشان تعیین تکلیف کنیم.
برادرم بعداً تعریف کرد که وقتی شما آن خبر را دادید، خیلی امیدوار شدم و دوباره هر تلاشی که به ذهنم میرسید، برای رفتن به این سفر معنوی انجام دادم؛ ولی متأسّفانه نتیجهای نداشت. صبح روز پرواز، همسرم را به فرودگاه بردم.
وقتی ایشان را بدرقه کردم، موقع بازگشت به سمت منزل، حوالی میدان آزادی بودم که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت: اگر میخواهی مشرّف بشوی، دو ساعت وقت داری که فلان مبلغ را تهیّه کنی و به من برسانی. این را هم تأکید کرد که باید همۀ آن مبلغ به صورت چکپول و فقط از بانک سپه باشد. با آن که فراهم کردن آن مقدار پول در آن زمان کم، واقعاً کار دشواری بود، هیجانزده و با عجله خودم را به منزل رساندم. همین که رسیدم، یکی از همسایهها مرا دید و با خونسردی شروع به احوالپرسی کرد. از حالاتم فهمید که عجله دارم.
برای همین پرسید: چه شده؟ چرا این قدر پریشانی؟ وقتی جریان را برایش توضیح دادم، در کمال ناباوری گفت: من مقداری سپهچک دارم؛ شاید مشکلتان با آنها حل شود. وقتی آورد، دیدیم دقیقاً معادل همان مبلغی است که لازم داشتم. در همان فرصت اندک، واریز پولها و بقیّۀ کارهای ثبتنام را انجام دادم و بالاخره با آخرین پرواز حجّاج همراه مسئولان و کسانی که فرصت انجام مستحبّات را ندارند، مستقیم به مکّه مشرّف شدم. در آنجا نیز به راحتی مقدّمات ملحق شدن من به کاروانی که همسرم در آن حضور داشت، مهیّا شد و به این ترتیب، برادرم در اثر دعای حاج آقا، در کمال ناباوری، موفّق شد با همسرش سفر حج را به جا آورد.[8]
رفع مشکل اشتغال
چند روز پیش، جمعه موقع سحر، مشرّف شدم حرم حضرت عبدالعظیم. جوانی از خدّام استخدامی حرم، همین که دید من سر قبر حاج آقا حقشناس نشستهام، آمد کنارم و گفت: من چند سال پیش، آمدم مسجد امین الدوله... حرف او را قطع کردم و پرسیدم: مسجدی که میگویی، کجاست؟ میخواستم ببینم آدرس را درست میگوید! گفت: در بازار. در ادامه گفت: بعد از نماز، آمدم منزل حاج آقا در میدان هروی و از ایشان خواستم که دعا کنند که من استخدام بشوم. حاج آقا نگاهی به من کرد و فرمود: «برو، کارت درست میشود». میخواستم بیایم این جا در حرم حضرت عبدالعظیم[علیهالسلام] استخدام بشوم که- الحمدلله- مشغول شدم.[9]
پانوشتها:
1. مواعظ: ج۴ ص۱۴۸.
2. به نقل از آقای علی قرهگوزلو.
3. در روایات، بهترین روزى، روزى کافى دانسته شده است (ر. ک: إرشاد القلوب: ص۷۴). بر همین اساس، روزىِ اندک کافى، بهتر از فراوانِ غافلکننده دانسته شده است. رسول خدا ۹میفرماید: «إنَّ ما قَلَّ وَ كَفىٰ خَيرٌ مِمّا كَثُرَ وَ ألهىٰ؛ آنچه کم باشد و کفایت نماید، بهتر از آن است که فراوان باشد و بفریبد» (الکافی: ج۲ ص۱۴۰ ح۴).
4. کسى که خمس بدهکار است و نمىتواند یکباره آن را بپردازد، مىتواند معادل آن را از مجتهد یا نمایندۀ او قرض بگیرد و دوباره همان را به عنوان خمس بپردازد و سپس به تدریج، بدهی خود را برگرداند. ثمرۀ این کار- که به آن «دستگردان» گفته میشود- این است که مبلغ خمس، به عنوان قرض به ذمّۀ شخص، منتقل مىشود و او بدهکار خمس به حاکم مىگردد. از این رو میتواند در اموالى که خمس به آنها تعلّق گرفته است، تصرّف کند.
5. به نقل از آقای محمّد مصلح حیدرزاده.
6. احمد بهشتی فرزند اصغر، متولّد ۱۳۴۳ در تهران است که در تاریخ پنج مرداد ۱۳۶۷ در اسلامآباد غرب به شهادت رسید.
7. به نقل از حجتالاسلام سیّد محمّد یوسفی.
8. به نقل از دکتر حمیدرضا اشرفی.
9. به نقل از آقای رضا مطلّبی کاشانی.