کد خبر: ۸۶۲۱۵
تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۰

جریان خزنده آشکار!


 پژمان کریمی

 مهندسی فرهنگی مردمان یک جامعه، نه لزوما و صرفا با یورش و اشغال یک سرزمین و نه حتما با تهدید و سرکوب قهرآمیز محقق می‌شود.
مهندسی فرهنگی در حوزه جنگ نرم طبقه بندی می‌شود و مجریان آن، «خودی»هایی هستند که با هویتی فرهنگی - به حق یا ناحق- عنوان «نخبگی» بر پیشانی دارند و از گردانندگان و متولیان و راهبران صحنه فرهنگی جامعه به شمار می‌آیند.
در تاریخ آورده‌اند که: روزگاری در عهود پیشین، اسپانیایی‌ها با تجاوز به حدود سرزمینی و اشغال خاک ملت‌های آمریکای جنوبی توانستند فرهنگ لاتینی را چنان بر مردمان مظلوم چیره سازند که نام آمریکای لاتین بر مجموعه کشورهای هدف تجاوز، مناسبت یابد. استیلای همان فرهنگ لاتینی بود که زمینه تداوم چپاول و استعمار اجنبی را فراهم کرد.
فرهنگی که آدمی را به نفسانیت سوق می‌دهد و ناتوان و ذلیل و بی‌چیز و بی‌اراده در برابر «صاحبان قدرت» معرفی می‌کند،  بواقع آدمی را مقید به کرنش و تسلیم می‌سازد.
اما آیا امروزه با اتکا به قدرت نظامی و تجاوز و اشغال می‌توان همان توشه‌ای را بر گرفت که روزگاری پرتغالی‌ها و یا همان اسپانیایی‌ها و فرانسویان و سایراستعماریون، در تجاوز و اشغال غرب آسیا و برخی نقاط قاره سیاه و آمریکای جنوبی بر گرفتند و سرمست گشتند؟
قطعا خیر! گسترش ارتباطات و پیوندهای بین‌المللی و افزایش آگاهی‌های گوناگون و هشیاری ملت‌ها، موجب بالا رفتن هزینه تجاوز و اشغال شده است.
در تجاوز و اشغال عراق در سال 1382 دیدیم که چگونه آمریکا و متحدانش در عراق زمینگیر شدند و فرصت استعمار چنان‌که می‌خواستند، نیافتند.
پس چاره برای تحقق استعمار نوین، مهندسی فرهنگی بر بستر جنگ نرم و نفوذ فرهنگی است. از لوازم این کار، جذب به اصطلاح نخبگان بومی باخاصیت الگو شدن است. چرا بومی بودن؟ چون این ویژگی،  زمینه اعتماد و الگوگیری مردم جامعه هدف را مهیا می‌کند.
یکی از شیوه‌های جذب نخبگان - واقعی و جعلی - و سپس به میدان فرستادن و نفوذ دادن آنان به عنوان پیاده نظام مهندسی فرهنگی، ایجاد یا تقویت کلونی‌ها یا تشکل‌های آن به اصطلاح نخبگان یا عناصر و نیز احیای نام و آثار آنان است.   
در کشور ما یکی از کلونی‌هایی که به شدت ظرفیت «خودی»‌نمایی و نیابت پذیری از سوی دشمن اجنبی را داشت و هنوز هم دارد - کانون نویسندگان ایران بوده و هست!
این کانون اگر چه در سال 1347شمسی با هدف وفاق میان اهالی قلم ایران پا گرفت اما عملا ماهیت سیاسی ضد دینی داشت - و دارد- و بسیاری از اعضای آن، در خدمت دستگاه پهلوی واهداف شوم استعمار آمریکا معنا می‌شدند.
فردی مانند غلامحسین ساعدی با پرچم کمونیسم قلم می‌زد و بر خلاف ادعای معاندت با رژیم سلطنتی با ساواک درتعامل بود. سیاوش کسرایی عضو گروهک فداییان خلق در اسناد ساواک عنصری غیر خطرناک ارزیابی می‌شود، اسماعیل خویی فردی ملحد بود که با آثار ضد دینی‌اش کاملا مطابق میل سلطنت و آمریکا قدم میزد. شیرین عبادی عنصر حامی بهایت علنا از کشتار مردم بدست دژخیمان پهلوی حمایت کرد. سیمین بهبهانی به عنوان سانسورچی وزارت فرهنگ و هنر شاهنشاهی فعالیت می‌کرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کانونی‌ها یک روز در خدمت مردم ایران نبودند و نخواستند که ماهیت خائنانه خود را ترک کنند و به انقلاب و نظام دینی بپیوندند.  نه فقط این اتفاق روی نداد بلکه کانون در مسیر حمایت از گروهک‌هایی چون منافقین و تجزیه طلبان قرار گرفت و زمینه انحلال قانونی خود را بوجود آورد.
اگر به کارنامه سیاه کانون نگاه کنید می‌بینید ؛در حالی که مردم درگیر جنگ با عراق بعثی و در واقع مواجه با جنگ غیر مستقیم با بیش از 60کشور جهان هستند، کانونی‌ها بیانیه‌هایی در محکومیت آنچه سانسور و سرکوب آزادی بیان و قلم می‌نامیدند، صادر می‌کردند.  همان بیانیه‌ها اسناد و بهانه حمله تبلیغاتی غرب علیه ایران واقع می‌شد و به مثابه اهرم فشار علیه حاکمیت عمل می‌کرد. در سال 73 اعضای همین کانون در بیانیه‌ای که با عنوان «بیانیه 134نویسنده» منتشر شد، تهمت‌های بزرگی به نظام دینی وارد کردند.
از جمله امضاکنندگان این بیانیه سیاه، باید به احمد شاملو (جاسوس نازیستها در ایران)، بهرام بیضایی، اکبر رادی، منیرو روانی پور، عمران صلاحی، احمد محمود، نصرت رحمانی و. . . اشاره کرد.
هم اینک نیز برخی از اعضا - مانند فریبرز رئیس دانا - و هواداران این کلونی، در سطح نشریات و روزنامه‌های زنجیره‌ای و حامی اصلاحات، کاملا آزادانه فعالیت دارند.
با نظر بدان چه گفته شد می‌توان باور کرد و درک نمود که چرا کانون نویسندگان ایران باید در ردیف ابزاری برای نفوذ و مهندسی فرهنگی تصور شوند.  همچنین بر پایه همین تصور است که گاه برای احیای کانون منحله نویسندگان، تلاش‌های پیدا و نهانی صورت می‌گیرد.
بطور مثال، در شهریور سال 93 این کانون غیر قانونی، انتخاباتی غیرقانونی برگزار می‌کند و اعضای جدید هیئت مدیره خود را معرفی می‌کند.
در هفته پیش نیز یکی از اعضای قدیمی کانون «شمس لنگرودی» به مراسمی رسمی در شهر کرج دعوت می‌شود و هدف استقبال اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان البرز قرار می‌گیرد.
این دو اتفاق، به روشنی نشان می‌دهد متأسفانه در سایه شعارهای تسامح و تساهل دولتیان، در داخل بدنه دستگاه فرهنگی دولت، عناصرحامی جریان نفوذ و مهندسی فرهنگی لانه کرده است و کاملا با نقشه فعالیت دارد.
آیا این عناصر ناشناخته و پنهان‌اند؟