بوی بارون
تا نقش کرده ایم به پندار ها تو را
ترجیح داده ایم به جان بارها تو را
خاموش مانده اند دغل کارها ولی
فریاد می زنند گرفتارها تو را
فریاد می زنند و تکفیر می شوند
حلاج های مانده سر دارها تو را
با اینکه غافلیم ز تو یوسف عزیز
اما گرفته چشم خریدارها تو را
نام تو تازه است به هرجا که برده ایم
کهنه نکرد این همه تکرار ها تو را
دیگر کجا سزای تو مدح از زبان ماست
وقتی سروده اند سزاوارها تو را
هادي ملک پور