کد خبر: ۳۲۱۲۱۳
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۴۰۴ - ۲۰:۵۱

نسل‌کشی خاموش در «کرانه باختری»

مترجم: سید محمد امین‌آبادی
در آغاز برای نوشتن تردید داشتم. بیان رنج برایم هرگز آسان نبوده است. مدت‌هاست در جست‌وجوی واژه‌های درست تقلا می‌کنم، چون همین که می‌کوشم آن‌چه واقعاً دردناک است را به زبان بیاورم، واژه‌ها از هم فرو می‌پاشند. رنج و فقدان در غزه فراتر از درک من است. با این حال، سکوت من از بی‌تفاوتی نبود. از احترامی عمیق سرچشمه می‌گرفت؛ احترامی برای مردمی که اندوهی پایان‌ناپذیر را بر دوش می‌کشند. چگونه می‌توانستم در حالی که برادران و خواهرانمان در غزه در برابر دیدگان جهان نابود می‌شوند، از درد دیگری سخن بگویم؟ با این همه، خودِ سکوت نیز به باری سنگین بدل می‌شود. من اهل کرانه باختری‌ام، جایی که زندگی در حال خفه شدن است؛ نه به اندازه فاجعه غزه، اما همچنان ویرانگر. در هفته‌های اخیر، اسرائیل طرح شهرک‌سازی موسوم به «E1» را در این منطقه پیش برده است؛ گامی در جهت الحاق رسمی که کرانه باختری را تکه‌تکه کرده و امید به تشکیل کشور فلسطین را نابود می‌سازد. همزمان ارتش اسرائیل یورش‌ها، بازداشت‌ها و حملات روزانه به شهرها و اردوگاه‌های ما را شدت بخشیده‌ است.شهرک‌نشینان یهودی نیز همچنان با مصونیت کامل به ایجاد رعب و وحشت در میان جوامع فلسطینی ادامه می‌دهند؛ باغ‌های زیتون را به آتش می‌کشند و درختان را از ریشه می‌کنند، پایگاه‌های غیرقانونی خود را گسترش می‌دهند و به خانواده‌ها در خانه‌ها و در جاده‌ها حمله می‌کنند.
 با گذر زمان، دریافتم که شکستن سکوت، خیانت به مردم در غزه نیست. سخن گفتن-  هرچند دشوار- ضروری است؛ و حتی اگر واژه‌هایم تنها گوشه‌هایی از واقعیت بی‌رحمی‌ای را که هرروز بر ما می‌گذرد بیان کنند، باید در تاریخ ثبت شوند. ثبت این حقیقت، خود نوعی مقاومت در برابر محو شدن است. نسل‌کشی در غزه فوری و بی‌امان است، اما در دیگر نقاط فلسطین، آهسته‌تر اما به‌گونه‌ای‌گریزناپذیر پیش می‌رود. من در کرانه باختری بزرگ شدم و سال‌های زیادی از دوران بزرگسالی‌ام را صرف کار داوطلبانه در آژانس امداد و کاریابی سازمان ملل برای آوارگان فلسطینی (آنروا) کردم. بعدها فرصتی یافتم تا برای تحصیلات تکمیلی به بریتانیا بروم. سال گذشته، در استودیوی کوچک خود در آکسفورد نشسته بودم، از پنجره به بیرون می‌نگریستم و به گزارش‌هایی از وطن گوش می‌دادم. این خبرها همیشه در من حس خشم و سرخوردگی برمی‌انگیخت. اوضاع فلسطین ساعت به ساعت وخیم‌تر می‌شد: «بزالل اسموتریچ»، وزیر دارایی اسرائیل، تهدید کرده بود که زادگاهم «طولکرم» را با خاک یکسان خواهد کرد، همان‌گونه که در غزه این کار را می‌کردند.
مدت کوتاهی بعد به کرانه باختری بازگشتم، و هنوز نخستین روز بازگشت را چنان به یاد دارم که گویی همین دیروز بود. مسیر از اریحا تا طولکرم که باید کمتر از یک ساعت و نیم طول می‌کشید، به‌سبب ایست‌های بازرسی متعدد نظامی در طول راه بیش از چهار ساعت به درازا انجامید؛ سرعت و آسانی سفر کاملاً به خلق‌و‌خوی سربازان اشغالگر بستگی دارد‌، به میل و صبرشان، و این‌که آن روز اراده کنند ذره‌ای شفقت نشان دهند یا نه. پیش از سفر، دوستانم توصیه کرده بودند هر برنامه‌ای را که ممکن است نشان دهد با اخبار فلسطین درگیرم از تلفنم حذف کنم. وقتی همراه با دیگر مسافران از هر ایست بازرسی عبور می‌کردم، هشدارهایشان در ذهنم طنین‌انداز می‌شد. اضطرابِ زیستن زیر نظارت و تهدید مداوم دوباره تمام وجودم را فرا گرفت. در هر توقف، سربازان اسلحه‌هایشان را مستقیماً به‌سوی چهره‌های ما نشانه می‌رفتند و در حین بازرسی، با ما چون مجرمان رفتار می‌کردند. از ما گذرنامه، کارت شناسایی و تلفن همراه می‌خواستند. در یکی از ایست‌های بازرسی، سربازان دو جوان را از خودرو پیاده کرده و آنها را مجبور کردند کفش‌هایشان را درآورند، دست‌هایشان را بالای سر ببرند و در حالی که به عبری بر سرشان فریاد می‌زدند، آن‌ها را با خشونت مورد بازرسی قرار دادند. یکی از سربازان صحنه را با تلفن همراهش فیلمبرداری می‌کرد و دیگران اسلحه‌هایشان را به سوی آن دو جوان نشانه رفته بودند. پس از چند دقیقه طولانی و تحقیرآمیز، طبعاً چیزی پیدا نکردند و سرانجام اجازه دادند حرکت کنیم.
 نخستین چیزی که هنگام ورود به طولکرم با آن روبه‌رو می‌شوی، اردوگاه پناهندگان «نورشمس» است. از میزان ویرانی آن به‌شدت شوکه شدم. بسیاری از ساختمان‌ها به تلی از آوار بدل شده بودند و تعدادی از مغازه‌ها یا به‌کلی نابود شده یا به‌طور جزئی آسیب دیده بودند. بعضی خانه‌ها و مغازه‌ها با بولدوزر تخریب شده یا زیر آوار مانده بودند. روز بعد از ورودم، ارتش اسرائیل چهار فلسطینی را به قتل رساند. این واقعه باعث شد در سراسر شهر اعتصاب اعلام شود. چند روز بعد، یک تک‌تیرانداز اسرائیلی کودکی را در خیابان و زنی سالخورده را در خانه‌اش هدف گلوله قرار داد. در روزی دیگر، پهپادی زنی را هدف گرفت و در حمله‌ای دیگر، نیروهای اسرائیلی برای کشتن یکی از مبارزان خانه‌ای را بمباران کردند؛ اما در نتیجه، چهار غیرنظامی کشته و چند نفر دیگر بر اثر ترکش مجروح شدند. پیش از بازگشت به طولکرم، بارها گزارش‌هایی از این‌گونه «خسارات جانبی» خوانده بودم؛ اصطلاحی مشمئزکننده که فلسطینیان کشته‌شده را به عددی بی‌جان فرو می‌کاهد. هرگز آن زن داغدیده را فراموش نمی‌کنم که هر چهار فرزندش را در یک حمله از دست داد. بی‌اختیار می‌گریست و فریاد می‌زد: «چرا یکی از آن‌ها را برایم باقی نگذاشتند؟» فرزندانش هنگام حمله، بر ایوان خانه‌شان ایستاده بودند.
پهپادها پیوسته بر فراز شهر در پروازند و گاز اشک‌آور و صدای تیراندازی به بخشی از زندگی روزمره مردم بدل شده که ناچار به سازگاری با آن شده‌ایم. در زمان یورش‌ها، حتی نگاه کردن از پشت پنجره خطرناک است، چه برسد به بیرون رفتن از خانه. در کرانه باختری تک‌تیراندازان بر بام‌ها و پهپادهای در حال پرواز آماده‌اند تا به هر «تهدید بالقوه» شلیک کنند؛ مفهومی که می‌تواند هر چیز متحرکی باشد، حتی حیوانی سرگردان. هدف قرار دادن انسان‌ها از پشت پنجره، بر پشت‌بام، یا در خیابان به شکلی تراژیک در کرانه باختری به امری عادی بدل شده است.
هر بار که به روایت‌های دردناک مردم در کرانه باختری گوش می‌دهم که هر روز زیر ستم ارتش اسرائیل زندگی می‌کنند، احساس فرسودگی و اندوه عمیق می‌کنم. اما درست به همین دلیل است که تصمیم گرفتم آن‌ها را ثبت کنم تا مانع محو این روایت‌ها شوم. یکی از جوانان ۲۳ ساله برایم تعریف کرد که چگونه سربازان دست‌هایش را بستند، او را مجبور کردند زانو بزند، و با پوتین بر سرش کوبیدند، در حالی که از صحنه شکنجه فیلم می‌گرفتند. بارها بر صورتش تف انداختند و به عبری دشنام دادند: «بن زونا» یعنی «حرام‌زاده».
پیامدهای این عملیات‌ها فراتر از خانه‌ها گسترده شده است. با کشاورزانی گفت‌وگو کردم که معیشت‌شان به نهالستان‌ها، گلخانه‌ها و محصولاتشان وابسته بود. همه این‌ها بدون هیچ هشدار قبلی توسط نیروهای اسرائیلی تخریب یا مصادره شدند و آن‌ها تنها منبع درآمد خود را از دست دادند. در جنین، به‌ویژه در اردوگاه پناهندگان، روایت‌های هولناک‌تری شنیدم. این مجازات جمعی در طولکرم، جنین، و سراسر کرانه باختری  مثل تخریب غیرقانونی خانه‌ها، یورش‌های شبانه، رفتار غیرانسانی، تحقیر و خشونت همچنان ادامه دارد. حتی در عید، زمانی که مسلمانان سراسر جهان جشن می‌گرفتند، ما نمی‌توانستیم. ما انسان هستیم. ما شایسته حق زندگی با کرامت، آزاد از تهدید و ارعاب مداوم هستیم. ما شایسته زندگی در صلح هستیم نه در واقعیتی که در آن به عنوان مجرم با ما برخورد می‌شود و تنها به دلیل وجود داشتن مجازات می‌شویم.
امروز، حتی در میان چیزی که آن را «آتش‌بس» می‌نامند، برای برادران و خواهران فلسطینی‌ام در غزه سوگواری می‌کنم که همچنان پیامدهای نسل‌کشی و ویرانی را در مقیاسی که فراتر از درک انسان است تحمل می‌کنند. در کرانه باختری، حملة اسرائیل آهسته‌تر اما به همان اندازه حساب‌شده پیش می‌رود و تار و پود زندگی روزمره را از هم می‌گسلد. سخن گفتن از رنج خود، فاجعة غزه را کوچک نمی‌کند، بلکه تأیید می‌کند که این مرگ تدریجی نیز بخشی از همان پروژة نسل‌کشی است.
*«شهد طاها»، مترجم و زبان‌شناس اهل کرانه باختری
منبع: میدل‌ایست‌آی