داستان یک سقوطِ فراموششده و تولدی دوباره
امینالاسلام تهرانی
امروز 30 ژوئیه برابر است با سالروز...
گاهی خالی از لطف نیست که با سفر به گذشته وقایعی را بازگو کنیم که کسی آنها را به یاد نمیآورد. در تابستان سال 1937 میلادی (1316 شمسی)، جهان شاهد یکی از مهمترین مراحل گسترش تجاوزگری ژاپن در شرق آسیا بود؛ سقوط پکن، شهری با اهمیت تاریخی، فرهنگی و سیاسی برای چین و جهان. این رویداد پس از حادثه پل «مارکو پولو» در تاریخ 7 ژوئیه 1937 (15 تیر 1316) آغاز شد، جایی که درگیری میان سربازان ژاپنی و چینی بهانهای شد برای حمله گستردهتر. تنها چند هفته پس از آن، در 29 ژوئیه 1937 (7 مرداد 1316)، پکن به دست ارتش امپراتوری ژاپن سقوط کرد. نیروهای ژاپنی با تجهیزات برتر و سازماندهی نظامی دقیق توانستند مقاومت نیروهای چینی را درهم بشکنند. این حمله بخشی از جنگ دوم چین و ژاپن بود که خود پیشدرآمدی بر جنگ جهانی دوم در شرق آسیا شد. سقوط پکن تنها یک رویداد نظامی نبود، بلکه ضربهای روانی به مردم چین و نمادی از تحقیر ملی بود.
ژاپن در دهههای ابتدائی قرن بیستم، به ویژه پس از پیروزی در جنگ با روسیه (1905 میلادی / 1284 شمسی)، بهتدریج به یک قدرت امپریالیستی تبدیل شد که اهداف توسعهطلبانه خود را بهصورت نظامی دنبال میکرد. این کشور با الگوگیری از امپریالیسم غربی، سعی داشت نفوذ خود را در شرق آسیا گسترش دهد؛ نخست در کره، سپس در منچوری و نهایتاً در سرزمینهای داخلی چین. تأسیس دولت دستنشانده «مانچوکوئو» در منچوری (1932 / 1311 شمسی) نمونهای آشکار از این روند بود. سقوط پکن نیز بخشی از همین سیاست تهاجمی بود که بیتوجه به حق حاکمیت ملتها صورت گرفت. ژاپن در این دوره نه تنها به دنبال منابع طبیعی و بازارهای مصرف بود، بلکه میخواست هژمونی منطقهای خود را تثبیت کند. این جاهطلبیها به بهای رنج، مرگ و بیخانمانی میلیونها انسان بیگناه در چین تمام شد.
انتقاد از این رفتار امپریالیستی ژاپن از منظر انسانی، اخلاقی و حقوق بینالملل کاملاً موجه است. کشور ژاپن با نقض حاکمیت چین، حقوق بشر و اصول پایهای همزیستی بینالمللی، نه تنها چهرهای جنگطلب از خود به نمایش گذاشت، بلکه زخمهای عمیقی بر پیکره مردم چین وارد ساخت که آثار آن تا امروز باقی مانده است. سیاستهای توسعهطلبانه آن زمان ژاپن نشاندهنده بیتفاوتی کامل این کشور نسبت به کرامت انسانی بود؛ تجاوز به شهرها، کشتار غیرنظامیان و تخریب زیرساختها بخشی از میراث تاریک آن دورهاند. امپریالیسم ژاپنی، در قالب قدرتطلبی دولتهای مدرن ظاهر شد و در ذات خود تفاوتی با استعمارگریهای اروپایی و بعدها آمریکایی نداشت. لازم است چنین وقایعی همواره یادآوری شوند تا نسلهای آینده از تکرار فاجعههایی مشابه جلوگیری کنند و قدر صلح و احترام متقابل میان ملتها را بدانند. البته ژاپن خود در جنگ دوم جهانی گرفتار امپریالیستی دیوانه شد و زیر بمب اتمِ آمریکا کمر دوتا کرد و تاریخ متفاوتی را طی کرد که موضوع این جستار نیست و باید در جای خود بررسی شود.
البته آنچه گفته شد تمام ماجرا نبود؛ یا بهتر است بگوییم که پایانِ پکن نبود! پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 (1324 شمسی) و شکست ژاپن، چین اگرچه از اشغال مستقیم رهایی یافت، اما بلافاصله درگیر جنگ داخلی میان نیروهای ملیگرای «کومینتانگ» به رهبری «چیانگ کایشک» و نیروهای کمونیست تحت رهبری «مائو تسهتونگ» شد. این جنگ داخلی تا سال 1949 (1328 شمسی) ادامه یافت و نهایتاً با پیروزی کمونیستها، جمهوری خلق چین در 1 اکتبر 1949 (9 مهر 1328) اعلام موجودیت کرد. در دهههای ابتدائی، چین با مشکلات عمیقی مانند قحطی بزرگ ناشی از سیاستهای «جهش بزرگ به جلو» (1958–1962 / 1337–1341 شمسی) و... روبهرو بود که باعث مرگ میلیونها نفر و نابسامانی گسترده شد. با این حال، نقطه عطف در مسیر احیای چین زمانی رخ داد که «دنگ شیائوپینگ» در اواخر دهه 1970 (1357 شمسی به بعد) قدرت را در دست گرفت و اصلاحات اقتصادی موسوم به «سوسیالیسم با ویژگیهای چینی» را آغاز کرد. او سیاستهایی را پی گرفت که زمینه را برای جهش اقتصادی چین فراهم ساخت.
در چند دهه اخیر، چین به یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی، نظامی و فناورانه جهان تبدیل شده است. تولید ناخالص داخلی این کشور در سال 2023 (1402 شمسی) به حدود 17.7 تریلیون دلار رسید و جایگاه دومین اقتصاد بزرگ جهان را تثبیت کرد. طبق آمار بانک جهانی، چین بین سالهای 1980 تا 2020 (1359 تا 1399 شمسی)، بیش از 800 میلیون نفر را از فقر مطلق خارج کرد که بیسابقهترین جهش در تاریخ بشر به شمار میآید. همچنین، این کشور بزرگترین صادرکننده کالا در جهان و دومین واردکننده بزرگ است. در زمینه تکنولوژی نیز شرکتهایی مانند «هواوی»، «علیبابا» و «بایدو» به غولهای جهانی تبدیل شدهاند. در حوزه نظامی، چین دومین بودجه دفاعی جهان را دارد و در حال گسترش نیروی دریایی و فضائی خود است. با وجود چالشهایی مانند نابرابری، آلودگی و تنشهای ژئوپلیتیک، چین امروز نقشی اساسی در نظم جهانی ایفا میکند و از کشوری نیمهمستعمره در آغاز قرن بیستم، به یکی از تعیینکنندگان آینده قرن بیستویکم بدل شده است. علیرغم تاریخی پر نشیب و فراز چین تولدی دیگر کرد تا بار دیگر ثابت شود که تلازمی بین افتادن و تسلیم شدن نیست.