kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۶۹۵۵
تاریخ انتشار : ۱۵ مهر ۱۴۰۳ - ۲۲:۲۴

روایت صدثانیه‌ای

 
 
ابوالقاسم محمدزاده
آقا وحید
سومین پسرم بود، مادرش بودم و نگران. وقتی می‌گفت می‌خوام برم سوریه‌، نگرانش می‌شدم‌، ولی چیزی بهش نمی‌گفتم‌، روزها حال خوبی نداشتم و شب‌ها تا صبح نمی‌خوابیدم‌، ولی با خودم می‌گفتم؛ بالاخره نیاز هست که این بچه‌ها برن.
پسرم آقا وحید زمانی دوست داشت که بره. منم مایل بودم که وحیدم از خودش و کارش چیزی برای ما تعریف کنه. ولی او چیزی نمی‌گفت.بهش می‌گفتم:
- مادر! شما ساعت ۳ یا ۴ صبح کجا می‌ری؟می گفت:
- مامان کار داریم و می‌رفت.
 بعد از شهادتش فهمیدم که صبح به اون زودی‌، برا بردن حاج قاسم و انجام کارهاشون از خونه می‌رفت بیرون.
موضوع؛ شهید وحید زمانی‌نیا