kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۳۸۷۹
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۰:۳۰
جف نیکولز در قصه‌پردازی عقب افتاد

موتورسواران؛ تباهی در یک فیلم و یک سبک زندگی

 
 
 
بهنام ‌علی‌پور
اگر عناصری چون شخصیت، روایت، موضوع، زاویه دید و پیرنگ را از اجزای اصلی و شکل‌دهنده داستان و قصه پردازی بدانیم جف نیکولز در آخرین اثر خود (موتورسواران) از پردازش قصه عقب مانده و آشفته است و در خوشبینانه‌ترین حالت مخاطب را دست کم می‌گیرد. 
موتورسواران با الهام از یک اثر «کمیک» به گردآوری «دنی لیون» و به کارگردانی و نویسندگی «جف نیکولز» ساخته شد؛ اگرچه در وهله اول انتخاب موضوع و بازیگران ایجاد جاذبه می‌کند اما پردازش و نحوه ارائه یک اثر بیش از عوامل تولید و محتوا در خلق یک اثر سینمایی اهمیت دارد، مسئله‌ای که نیکولز در «موتورسواران» خوب شروع کرده و بد تمام می‌کند. 
موضوع در‌ هاله ابهام 
شروع داستان از یک مصاحبه در خشکشویی است؛ «جودی کومر» در نقش «کتی» حکایت کتک خوردن همسرش «بنی» با بازی «آستین باتلر» و نحوه‌ آشنایی خود را با گروه «وندال» (موتورسوران) را برای «دنی» با بازی «مایک فیست» توضیح می‌دهد؛ گروهی که ریاست آن بر عهده «جانی دیویس» با بازی «تام‌هاردی» است. حکایت کتی از گروه پاره پاره بیان می‌شود و حول و محور یک موضوع نمی‌چرخد به همین دلیل پیوند میان عنوان و موضوع ناقص است. 
به زعم این قلم، فیلم بیش از هرچیزی چالشِ‌ مدیریتِ یک گروه آنارشیست، «آزمون ریاست»، «بحران جانشینی»، «بحران انتقال قدرت و رهبری از نسل اول به نسل دوم» و «بحران قوانین‌گذاری» با افزایش عضوگیری را به تصویر می‌کشد؛ اما کارگردان به‌جای پردازش این مسائل مشهود و قابل اعتنا، شروع داستان، روند قصه و نتیجه‌گیری آن را به شکلی مورد پردازش قرار داده است که حکایت از قهرمان‌سازی و اتکای داستان به وجود قهرمان است، درحالی که با تماشای فیلم مشخص نمی‌شود که موتورسواران داستان یک گروه است یا یک شخص، تا جایی که می‌توان گفت موتورسواران یک اثر آشفته‌ است. 
اگر این نکته را در نظر داشت باشیم که نام فیلم رهنمونی است برای شناخت موضوع، روایت و قصه باید حول و محور سرنوشت یک باشگاه موتورسواری باشد در حالی که این‌گونه نیست. شروع قصه، حول و محور شخصیت یکی از موتورسواران به نام «بنی» است که در یک کافه به دلیل پوشیدن جلیقه وندال و مقاومت برای درنیاوردن جلیقه کتک می‌خورد. 
با دیدن این سکانس انتظار می‌رود شخصیت او (بنی) در طول قصه کامل‌تر شود اما هرچه به پایان فیلم نزدیک‌تر می‌شویم، شخصیت بنی در‌ هاله‌ غبار باقی می‌ماند و معلومات تماشاگر نسبت به مجهولاتش از این شخصیت تغییر نمی‌کند. از طرفی اگر «جانی» با بازی «تام ‌هاردی» را به عنوان رئیس گروه موتورسواران و بنی را به عنوان گزینه جانشینی در نظر بگیریم، شخصیت‌پردازی این دو قطعاً بر موضوع اصلی که همان «سرنوشت گروه موتورسواران» است کمک می‌کند ولی نیکولز با بی‌توجهی به این موضوع از کار نیز دریغ داشته است و پیوندی میان موضوع، عنوان فیلم و شخصیت‌های فیلم برقرار نیست. 
به هر ترتیب همه چیز به شکلی طراحی شده که انتظار خلق یک قهرمان و ترسیم داستان حول و محور زندگیِ قهرمان داستان یک امر ‌گریزناپذیر تلقی می‌شود اما داستان یک «تروئیکا» است و حول و محور یک شخصیت نمی‌چرخد؛ بنی، جانی و کوکر هر سه در پیشبرد داستان نقش دارند، با این وجود فیلمنامه هیچ تلاشی برای معرفی شخصیت‌ها نکرده و به معرفیِ حداقلی بسنده می‌کند و تا پایان داستان نیز چیزی از شخصیت‌ها دست تماشاگر را نمی‌گیرد! 
به عبارتی شروع داستان با کتک خوردن بنی و پایان آن با ناامیدی و جدایی بنی از وندال است اما شخصیت بنی مورد پردازش قرار نمی‌گیرد و این فکر به ذهن متبادر می‌شود که اگر فیلم در مورد بنی نیست و عنوان فیلم در رابطه با موتورسواران است چرا در آغاز و پایان فیلم، زندگی بنی به نمایش درآمده؟!
شخصیت‌پردازیِ تاریک و فرمِ وا رفته 
فیلم جدید جف نیکولز با یک نمای جالب توجه از نظر نورپردازی و عناصر صحنه شروع می‌شود؛‌ نمایی از یک سکانس که نوید یک فیلم هیجان‌انگیز را مخابره می‌کند. مسئله‌ای که در نظر اول مخاطب را جذب کرده و امید به دیدن یک فیلم خوب را در دل و ذهن تماشاگر روشن می‌کند؛ اما چراغی که در نما و سکانس اول روشن شده در ادامه به سو‌سو و پِت‌پِت می‌افتد و خاطره خوش سکانس امیدبخش ابتدائی با گذشت زمان کمی از فیلم به یأس تبدیل می‌شود؛ بدین شکل که ابتدا به نظر می‌آید کارگردان با یک «پیش آگاهی»(foreshadow) و با کمک از یک بازگشت به عقب (Flash back) قصد تعریف شخصیت و محور داستان را دارد اما هرچه از سکانس اول می‌گذرد، شخصیت‌پردازی صورت نمی‌گیرد و بیننده‌ای که با سکانس اول انتظار خلق قهرمان و ترسیم زندگی او را داشت؛ انگشت تحیر به دهان گرفته و منتظر فرجی از قصه و کارگردان است که تا آخر داستان نیز چنین فرجی حاصل نمی‌شود!
علاوه‌بر این موضوع، معرفی هر شخصیت یک ضعف دارد. به عنوان مثال بنی، گذشته‌ مجهولی دارد و علت مسئولیت‌گریزی او در قبال گروه و خانواده مشخص نیست، همچنین تماشاگران فیلم اطلاعی در رابطه با جایگاه و خانواده بنی دریافت نمی‌کنند و در یک کلام باید گفت رفتارشناسیِ بنی و ریشه‌های مؤثر بر شکل‌گیری این رفتار نامشخص می‌ماند، درحالی که با توجه به سکانس‌ آغازین فیلم انتظار می‌رفت شخصیت او بیش از هرکسی تعریف شود و بیننده با علت مسئولیت‌گریزی، بی‌احساسی و پرخاشگری او آشنا شود. 
شخصیت کومر به عنوان یکی از راویِان اصلی داستان نیز از همین ضعف رنج می‌برد و مشخص نیست که چه پیوندی میان او و نامزدش وجود داشته که در ابتدای فیلم در تقابل با بنی به راحتی او را رها می‌کند؛ به شکلی که نه کومر تلاشی برای ماندن او می‌کند و نه نامزدش به ماندن و مقاومت در برابر رقیب موتورسوار امیدوار است و این مسئله موجب تولد شبهه در رابطه با شخصیت کومر در ذهن بیننده می‌شود. نکته دیگری که علت آن مجهول است میزان پایبندی کومر به بنی است درحالی که نامزد قبلی خود را به سادگی رها کرده و در طول فیلم در مصاحبه با دنی از مسئولیت‌گریزی بنی بارها صحبت می‌کند. 
یکی از مسائل دیگری که مجهول است ارادت بنی به جانی است که تا پایان فیلم مشهود و قابل لمس است؛ اما مبدا، منشأ و علت این ارادت مشخص نیست و کارگردان برای بیان این مسئله به هیچ وجه احساس وظیفه نکرده است. از طرفی نگاه جانی نسبت به اعضای گروه، پدرانه بوده و امتیاز خاصی برای هیچ‌کس قائل نیست، بنابراین نمی‌توان گفت که این ارادت به‌خاطر رفتار متفاوت جانی با بنی است. علت به تصویر کشیدن شخصیت‌هایی مانند «فانی سانی» با بازی «نورمن ریدس» در موتورسواران مشخص نیست و نبودن چنین شخصیتی هیچ لطمه‌ای به فیلم نمی‌زند، به عبارتی وجود این شخصیت بر روند قصه تاثیرگذار نیست و نقش قابل ملاحظه‌ای در قصه و پردازش داستان ندارد تا جایی که کارگردان نیز توضیح مبسوطی درباره شخصیت او نمی‌دهد. به طور خلاصه باید گفت فیلم فاقد یک شخصیت کانونی (Focal character) و یک موضوع اصلی است و نه تنها خط سیر داستان مشخص نبوده بلکه زاویه دید در حاله‌ای از غبار است. بدون شک خود کارگردان نیز نمی‌داند قصد تمرکز روی چه موضوع و مسئله‌ای را دارد و چه شخصیتی بار روایت را به دوش کشیده و نقش‌پردازِ داستان کیست.
راوی ناشناس‌ و قهرمان‌ ناشناخته‌تر
به همان میزانی که شخصیت‌های این داستان ناشناخته و بدون گذشته هستند راویان این داستان نیز ناشناخته‌اند و از اصول ادبی و سینمایی پیروی نمی‌کنند. در آثار ادبی و سینمایی روایت یا از نگاه قصه‌پرداز (مولف) است که در این صورت راوی بیرون از ماجرا است و به تمامی شئون داستان اشراف داشته و چگونگی قصه پردازی موجب سؤال در ذهن خواننده و تماشاگر نمی‌شود؛ یا از زاویه دید یک یا چند تن از نقش‌پردازان تشریح می‌شود که در چنین وضعی روایت درونی است و باید نسبت روایت‌کننده و چگونگی اطلاعش از رازهای مگو و پچ‌پچ‌ها مشخص شود. در موتورسواران روایت درونی است؛ اما چگونگی پی بردن روایت‌کننده به پچ‌پچ‌ها و رازهای مگو برای تماشاگر مشخص نیست و در بهترین حالت نادیده گرفتن شعور مخاطب.
از طرفی راوی داستان ناشناس است یعنی تا پایان فیلم معلوم نیست که روایت از جانب کومر است یا بنی یا دنی به عنوان پرسشگر! چرا که اگر راوی کومر باشد صحنه‌هایی وجود دارد که با دیدن آن برای تماشاگر سؤال ایجاد می‌شود، به عنوان نمونه: گفت‌وگوهای خصوصی میان بنی و جانی چگونه و کِی به کومر منتقل شده یا اگر پرسشگر راوی است، هنگام تفویض و واگذاری قدرت کجا بوده!؟ و اگر روایتگر بنی یا جانی هستند چرا کارگردان در قصه پردازی از صدای آنها هنگام روایت کردن (Narration) در فیلم استفاده نکرده و زاویه دید (point of view) آنها را مطرح نمی‌کند.
به هر ترتیب، روایت از اصل محدود یا بسیط (Omniscient or limited) پیروی نمی‌کند و کارگردان سردرگمی خود را به عنوان یک اثر هنری پیشکش بیننده و گیشه کرده است. روال معرفی راوی توسط کارگردان و قصه در ابتدا و اواسط فیلم نادیده گرفته شده و فقط در انتهای فیلم کومر به عنوان یک روایت‌کننده ضعیف معرفی می‌شود؛ از طرفی قهرمان داستان نیز ناشناخته است، شاید بتوان گفت این فیلم نه تنها قهرمان ندارد بلکه شخصیت اصلی فیلم نیز ناشناخته است!
موتورسواری؛ یک سبک زندگی 
در نهایت، پایان قصه حکایت از یک انحراف و یک بدعت جدید در دسته موتورسواران دارد، بدعتی که بیماری ‌است و عارضه‌ای که با اضافه شدن افراد جدید دامن‌گیر موتورسواران شده است. معضلی که در نهایت پاپیچ رئیس گروه (جانی) شده و جانش را می‌گیرد، بدعتی که بنی را وادار به کار دیگری به‌جز موتورسواری می‌کند و باعث می‌شود عشق اول خود را که همان موتورسواری است ترک کند. 
این فیلم نشان می‌دهد که چگونه زد و خوردهایِ زودگذر و بدون قصد قبلی در نسل اول موتورسوران به کینه‌جویی و انتقام در نسل‌های بعدی قابل تبدیل است، یا شوخی‌های بی‌غرض با زنان به سوی میل به تجاوز در نسل‌های بعدی می‌رود؛ این تغییر الگو، مرام و رهبری یک بدعت و انحراف است که به نوعی پایانی بر دوره موتورسواران و زندگی کولی‌وار آنهاست. زندگی که دوران افول خود را نسبت به دهه‌های گذشته طی می‌کند و تقریباً به تاریخ پیوسته است.