kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۴۳۱۱
تاریخ انتشار : ۰۲ آذر ۱۴۰۱ - ۲۱:۳۴

باران که گرفته است تسبیح به دست دارد صلوات می‌فرستد بر تو(چشم به راه سپیده)

 
 
 
نبض زمان 
تقویم، روی فصل خزان ایستاده است
گویا پس از تو نبض زمان ایستاده است
حس می‌کنم که پشت همین چشم‌های شاد
مردی همیشه دل نگران ایستاده است
در تو هزار بغض سترون نشسته است
در من هزار درد نهان ایستاده است
در چشم‌هات، این دو پریشان در به در
طرح دو تا پلنگ جوان ایستاده است
این واژه‌های تلخ معطل درون من
دیری در انتظار بیان ایستاده است
پشت دریچه‌های شب‌آلود ذهن من
اندوه شاعران جهان ایستاده است
پاییز در دقایق من مکث کرده است
انگار بی‌تو نبض زمان ایستاده است
مرتضی آخرتی
چشم صاعقه!
صبح است تا سر از شب غیبت برآوری
خورشیدی از مدار کرامت برآوری
با برق یک نگاه خود ‌ای روشنای محض
از چشم‌های صاعقه حیرت ‌برآوری
در خلوتم بریز که در نوبت دعا
دستی از آستین اجابت برآوری
ای ناگهان حضور زمان در طواف تو
کی در زمین شود که قیامت برآوری؟
درگیرودار معرکه ‌ای کاش زودتر
شمشیر از نیام عدالت برآوری
لبریز از سکوتی از این دست مانده‌ایم
لب‌های تو کجاست به صحبت برآوری؟
 مصطفی عابدی
‬پُر از آدینه 
مرا از شرمساری‌ها رها کن
زدست بی‌قراری‌ها رها کن
بیا یک صبح آدینه دلم را
از این چشم انتظاری‌ها رها کن
***
ز ابر آه من آیینه پر شد
دلم از غربتی دیرینه پر شد
ز بس ماندم در این چشم انتظاری
تمام عمرم از آدینه پر شد
***
جهان در حسرت آیینه مانده ست
گرفتار غمی دیرینه مانده ست
شب سردی ست بی‌تو بودن ما
بگو تا صبح چند آدینه مانده ست؟
***
خدایا!، زنده کن شوق دعا را
شبی سرشار کن از خویش ما را
ببین! چشم انتظاران بهاریم
پر از آدینه کن تقویم‌ها را
سید حبیب نظاری
جمعه آخر
ای مهر! بیا و ماه شهریور باش
ای جمعه! بیا و جمعه آخر باش
ما منتظر حلول ماه از قدسیم
ای عید! بیا و جمعه دیگر باش
احسان کاوه
با یک گل 
شهر آینه‌دار می‌شود با یک گل
پروانه تبار می‌شود با یک گل
گفتند نمی‌شود ولی می‌بینند
یک روز بهار می‌شود با یک گل
هادی فردوسی
رکورد کوفه!
هم چاه سر راه تو باید بکنیم
هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه‌ چندم است که می‌خوانی
داریم رکورد کوفه را می‌شکنیم
***
ماه کامل 
سر تا سر جان ما پر از تب نشده
چون جام جنون ما لبالب نشده
ما منتظریم ماه کامل بشود
دور قمری چهارده شب نشده
***
صلوات باران
ای قبله‌ ابرهای بار آور تو
دریا به نماز ایستاده در تو
باران که گرفته است تسبیح به دست
دارد صلوات می‌فرستد بر تو
جلیل صفربیگی
آغوش غنچه‌ها 
اهل ولا چو روی به سوی خدا كنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا كنند
ای یوسف زمانه خدا را برون خرام
تا با نظاره درد دل خود دوا كنند
شد عالمی اسیر ولای تو، رخ نما
تا عاشقانه سیر جمال خدا كنند
روی تو را ندیده خریدار بوده‌اند
 «تا آن زمان كه پرده بر افتد چها كنند»؟
مپسند بی‌بهار رخت غنچه‌های باغ
نشكفته سر به جیب محن آشنا كنند
آهسته چون نسیم گذر كن درین چمن
تا غنچه‌ها به شوق تو آغوش وا كنند
با بوسه مهر كن لب شوریدگان ز مهر
ترسم كه راز عشق تو را برملا كنند
از ما جمال خویش مپوشان كه گفته‌اند
«اهل نظر معامله با آشنا كنند»
خوبان اگر در آینه بینند روی خویش
خود را چو ما برای ابد مبتلا كنند
«پروانه» سوخت زآتش هجران ولی نگفت
 «شاهان كم التفات به حال گدا كنند»
محمد علی مجاهدی (پروانه)