ستاره شانزدهم: محسن، افقهای دور را دید...
ابوالقاسم محمدزاده
حس غریبی است. نام محسن که میآید دل آدم هوایی میشود. هنوز چند روزی از قصه محسن و ماجرای پشت در نگذشته؛ چه حسن تصادفی است. مادری پشت در بود و مادری لب حوض آبی که مهریه مادر سادات زهرا(س) بود و میگفت:
«لب حوض نشسته بودم و ظرف میشستم. مردم میآمدند و میرفتند. کوچه را چراغانی کرده بودند و مراسم محسن بود.»
باورم نمیشد، کودکی که اربعین سال 1344 بدنیا آمد و هنوز چند روزی بیشتر از تولدش نگذشته بود که لباس علی اصغر(ع) را به او پوشانیم و قنداقهاش شد کودک گهواره مجلس عزا و تعزیهخوانی امام حسین(ع ) و حالا چون علی اکبر به میدان رفته بود.
به گذشته برمیگردم و همه چیز را در ذهنم مرور میکنم. محسنم از بدو تولد و آغازین روزهای حیاتش با عشق به سالار کربلا، قنداقهاش به مجلس او کشیده شده بود و ریشههای عمیق محبت به اهلالبیت در دلش ریشه دواند و حالا این نهال عشق به بار نشست و جوان رشیدم در اوج شکوفایی انقلاب، همگام با مردم انقلابی مشهد، در درگیریها و تظاهرات حضور پیدا کرده بود و طعم گاز اشکآور دژخیمان رژیم پهلوی را چشید و تندی و تلخی و سوزشش را به شهد شیرین پیروزی انقلاب پیوند زده بود.
هنوز یک سال دیگر مانده بود که دبیرستانش را به پایان برساند که با فرمان امام خمینی(ره)؛ چون علی اکبر حسین لباس رزم پوشید و به کربلای ایران شتافت و میدان رزم را تجربه کرد و طعم تند و سوزنده گاز اشکآور را با بمب آتشزا بههم آمیخت.
در بحبوحه انقلاب گاز اشکآور چشمش را سوزاند و در میدان نبرد چزابه، بمب صورتش را. اما میدان جهاد را رها نکرد و در عملیاتهای بعدی و بیتالمقدس حاضر شد.
در میدان رزم دست فدا کرد و مدال جانبازی به گردن آویخت اما در میدان رزم ماند. بارها با کسوت بسیجی به میدان جهاد رفت و علاوهبر سنگر جهاد در سنگر دانشگاه و حوزه حضور پیدا کرد و همزمان با درس دانشگاه، دروس حوزوی میخواند.
خوابم را برایش تعریف کردم. همان کنار حوض نشستم را که خندید و گفت: «لیاقت شهادت ندارم» اما داشت.
لایق شهادت بود و میخواست پایان نامهاش را در جبهههای جنگ و خطوط دفاع مقدس بنویسد و در صحنه عمل از پایاننامهاش دفاع کند و چه جانانه سال 1366، عملیات نصر 8، موقف امتحان نهاییاش بود.
بهعنوان بسیجی جبهه رفت و بهعنوان دیدهبان در عملیات حضور داشت و افقهای دور را میدید که با اصابت ترکش گلوله توپ مجروح شد و در سن 22 سالگی، در بیمارستان صحرایی صاحبالزمان(عج) بانه، قبولیاش را از دانشگاه جنگ اخذ کرد و مهر گلرنگ شهادت بر پایاننامهاش نقش بست و روحش تا افلاک پرواز میکرد و من هنوز با همان اشتیاقی که مختص مادرهاست، از قبولی محسنم میگویم. محسنی که ایمان، اعتقاد و معرفت خودش را مدیون راه امام حسین(ع) و امام خمینی(ره) و حضور در جبهههای جنگ میدانست.
محسن امیرکانیان، رساله پایانی خود را در جبهه به رشته تحریر درآورده در حالی که با بیانی ساده، کلیدواژههای پایاننامهاش را به یادگار گذاشت: ایثار و از خودگذشتگی، جهاد انقلابی و معنوی، و شهادت؛ کلیدواژههای پایاننامهاش بود.