kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۶۹۷۲
تاریخ انتشار : ۰۹ مهر ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۱
به مناسبت سالگرد شهادت سردار رشید اسلام، سرلشکر یوسف کلاهدوز و همراهان

مأموریت واپسین او ناتمام ماند...

 


«توی عکس‌ها [عکس‌های شهید یوسف کلاهدوز] کم‌کم یک خال توی صورت یوسف می‌بینی؛ روی پیشانی‌اش. دبیرستان که می‌رود، خال درشت‌تر می‌شود و تا آخر عمر با او می‌ماند... کتاب می‌خواند. کسی نبود راهنمایی‌اش کند که چه بخواند و چطور. هرچه پیدا می‌کرد می‌خواند. کم‌کم خوب و بد کتاب‌ها را خودش می‌فهمید... قد یوسف هم بلند شد، مثل آقا جان. رفت توی تیم بسکتبال قوچان. توی یکی از بازی‌ها توپ به انگشت کوچیکه دست راست یوسف خورد و مِفصل اولش در رفت و استخوانش شکست. استخوانش کج جوش خورد و این یادگاری برایش ماند. سال‌ها بعد که شهید شد، این نشانه کوچک هم یکی از علامت‌های شناسایی‌اش بود.»1
این جملات بخشی از کتاب «مژه‌های سوخته» است که حامد کلاهدوز فرزند سردار رشید اسلام، سرلشکر یوسف کلاهدوز درباره زندگی و دوران پدرش نوشته است. زندگی و دورانی که از پرفراز و نشیب‌ترین سرگذشت‌های سرداران سپاه اسلام است و نکات شگفت و حیرت‌انگیز و در عین حال تکان‌دهنده بسیاری در خود دارد.
یوسف که فرزند پدری کلاهدوز در قوچان به نام حسن و یک مادر مهاجر ایروانی به نام عزیزه بود از دانشکده افسری شروع کرد. در آنجا و در آن محیط طاغوتی با دوستی اصفهانی رفیق شد به نام حسن اقارب‌پرست (که او نیز همرزم یوسف شد در مبارزات علیه شاه و همسنگرش در سال‌های دفاع مقدس). ازدواج یوسف کلاهدوز با دخترخاله اقارب‌پرست و ازدواج حسن اقارب‌پرست با خواهر یوسف کلاهدوز، ارتباط این دو دوست را دوچندان ساخت.2
آنها در دانشکده افسری از قرآن و نهج‌البلاغه می‌گفتند و می‌خواندند و مطالبش را با خط خوشی می‌نوشتند و به در و دیوار می‌زدند. در مجالس غیراخلاقی شرکت نمی‌کردند و در بوفه، اغذیه غیرحلال سفارش نمی‌دادند. به جای آن نماز می‌خواندند و در صورت امکان نماز جماعت برپا می‌کردند و اینها از نظر مسئولین آن دانشکده در آن دوران، قابل قبول نبود. اما استادی در دانشکده افسری به نام سیدموسی نامجوی آنها را با دنیای جدیدی آشنا ساخت. دنیای مبارزه مخفی علیه طاغوت و تلاش برای برپایی انقلاب و نظام اسلامی به رهبری
امام خمینی.
یوسف کلاهدوز و حسن اقارب‌پرست در ارتباط با کلاس‌های سروان موسی نامجوی، به عضویت تشکیلات مخفی درآمدند که هدف براندازی رژیم شاه و برپایی حکومت اسلامی داشت. در سال 1345 عده‌ای از جوانان مسلمان و پرشور پیرو امام خمینی، تشکیلاتی سیاسی/ نظامی را به صورت کاملا مخفی سازماندهی نموده و برای نخستین‌بار پس از متلاشی شدن حزب ملل اسلامی و هیئت‌های موتلفه اسلامی، با تلاشی مستمر و با برنامه‌ریزی دقیق و در حالی که خفقان شدیدی بر جامعه حاکم بود، یک سازمان انقلابی اسلامی را تشکیل دادند.
برنامه این تشکیلات تشکّل نیروهای مبارز حول محور خط امام و ولایت فقیه و نفوذ در ارگان‌های لشکری رژیم شاه بود. اعضای مهم آن: «دکتر حسن آیت» و «سرهنگ موسی نامجوی» بودند که «یوسف کلاهدوز» هم به آنها پیوست و بعدا با «محمد منتظری» و جمعی از طلاب انقلابی حوزه علمیه قم، ارتباط برقرار کرده و همچنین یک تشکیلات دانشجویی اسلامی با مسئولیت «دکتر حسن عباسپور» را به خود جذب کردند.
این تشکیلات مخفی سیاسی/ نظامی موفق شد در ارگان‌های حساس رژیم ستم‌شاهی بالاخص ارتش و گارد جاویدان نفوذ کرده و با ایجاد شاخه‌های سری، به دست آوردن اطلاعات مهم نظامی و انتقال آن به نیروهای انقلابی پیرو امام، تامین سلاح مورد نیاز گروه‌های مسلح اسلامی، در دست گرفتن برخی پست‌های کلیدی نظامی جهت وارد آوردن ضربه به رژیم در موقع مناسب، همچنین تربیت افراد مبارز درون این ارگان‌ها، در یک دهه پایانی رژیم شاه خدمات ارزنده‌ای به نهضت امام نمود.3
و شهید کلاهدوز و شهبد اقارب‌پرست، در این تشکیلات وظیفه‌ای دشوار برعهده داشتند که از یک طرف ظاهر خود را حفظ نموده تا ماموران ضد اطلاعات ارتش شاه به آنان شک نکنند و از طرف دیگر تشکیلات مزبور را در میان پرسنل مومن و معتقد ارتش، توسعه دهند.4
راوی کتاب «مژه‌های سوخته» درباره این مقطع از زندگی شهید کلاهدوز و شهید اقارب‌پرست می‌نویسد:
«اردیبهشت سال 1348 یوسف کلاهدوز و حسن اقارب‌پرست را فرستادند مرکز زرهی شیراز که دوره رسته مقدماتی زرهی ببینند... نزدیک یک سال بعد، ‌یوسف و حسن را فرستادند خارج از کشور تا دوره ببینند. حسن رفت آمریکا و یوسف انگلستان... یوسف که به ایران برگشت، ضد اطلاعات ارتش احضارش کرد. گزارش‌هایی به یوسف نشان دادند که در آن‌ها به موارد مشکوکی از سفر حسن اقارب‌پرست اشاره شده بود. حسن در آمریکا با کسی ملاقات کرده بود، یک فعال حقوق بین‌الملل. تعدادی کتاب هم با خودش به ایران آورده بود. در راه بازگشت رفته بود مکه و از آنجا رفته بود عراق و بعد آمده بود ایران. ضد اطلاعات می‌خواست بداند حسن چه کتاب‌هایی آورده است و در عراق چه می‌کرده؟ حسن انگلستان که بود کتاب «ولایت ‌فقیه» امام را از برادرش مهدی گرفته بود و با خودش آورده بود و توی در چوبی اتاق پنهان کرده بود. بالای در را شکافته بود و از آن بالا کتاب‌های ممنوع را بین جداره در می‌گذاشت. یوسف همه این‌ها را می‌دانست.»5
شهید کلاهدوز در بازگشت از ماموریت خارج کشور، با عزم جزم‌تر در خدمت تشکیلات یادشده قرار گرفت و جلسات متعدد قرائت قرآن و آموزش مباحث اسلامی برقرار کرد که از آن طریق ارتشیان مسلمان را جذب تشکیلات نمود. تکثیر و توزیع اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام و طراحی نقشه‌های مقابله با توطئه‌های ارتش و گارد شاه علیه انقلابیون مسلمان پیرو امام خمینی از جمله اقدامات کلاهدوز و یارانش در این دوران بود. شهید کلاهدوز از جهت علاقه‌ای که به هنر و از جمله سینما داشت، یک دوربین سوپرهشت هم تهیه کرد و به فیلمبرداری از برخی نقاط و مناطق حساس نظامی پرداخت.6
از جمله فعالیت‌هایی که شخص شهید کلاهدوز در آنها مشارکت داشت، متشکل کردن افسران انقلابی، طرح ترور شاه و خنثی کردن کودتای 21 بهمن 1357 با از کار انداختن حدود 200 تانک گارد شاهنشاهی بود.
با پیروزی انقلاب، شهید کلاهدوز به فرمان امام و همراه گروهی از انقلابیون، اقدام به تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نمودند. کلاهدوز به عنوان مسئول آموزش و عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نقش بسیار تاثیرگذاری در شکل‌گیری سپاه داشت و از همین روی به قائم‌مقامی فرماندهی کل آن منصوب شد.
تدوين اساسنامه تشكيلات سپاه از جمله مواردي بود كه شهيد کلاهدوز در آن نقش بسزايي داشت و حتی برای رنگ و فرم لباس و طراحی آرم و نشان سپاه نیز حساسیت‌ها ویژه‌ای به خرج می داد.7
در همین حال و احوال، علاقه به هنر و سینما را همچنان حفظ کرده بود و در نوشتن فیلمنامه و تولید فیلم «سفیر» نقش مهمی برعهده داشت.
«داستان قیس بن مسهر به فیلمنامه تبدیل شد و با کمک مالی و حمایت‌های سپاه برای فیلمبرداری آماده شد. فیلمبرداری که شروع شد، یوسف گاهی سر صحنه فیلم می‌رفت و به روند ساخت فیلم نظارت می‌کرد... فیلم سینمایی «سفیر» اولین پروژه تاریخی سینمای بعد از انقلاب بود. سال 61 ، سه سال بعد از انقلاب اکران شد و بیشترین فروش سال را به دست آورد. موقع اکران فیلم، یوسف شهید شده بود. در اولین نمایش فیلم که نمایش افتتاحیه فیلم بود، خانواده ‌شهید را هم دعوت کردند. از حامد [فرزند شهید] که آن موقع 8 سالش بود خواستند که روی سن برود و با یک قیچی که توی سینی برایش آوردند، روبان را قیچی کند.»8
مرحوم فریبرز صالح، کارگردان فیلم در مصاحبه‌ای گفت:
«...وقتی آقای حداد عادل از تلویزیون رفتند، نمی‌دانم از چه کانالی اما کار به دست شهید کلاهدوز رسیده بود و ایشان از من خواستند که کار ساخت این فیلم را برعهده بگیرم... من به اتفاق چند نفر از دوستان که در تلویزیون کار می‌کردند، مامور به خدمت شدیم که این فیلم را برای شهید کلاهدوز بسازیم. کار را شروع کردیم و در نیمه‌های راه بود که متاسفانه ایشان شهید شدند. بعد از آن، سپاه از ما خواست که کار را ادامه دهیم ... با شهید کلاهدوز یک قرار دیگر هم داشتیم. این شهید بزرگوار آنقدر با من خالصانه صحبت کرده بود که قرار ما از حالت یک قرارداد کاری خارج شده بود و بیشتر شبیه یک قول و قرار بود. من به ایشان گفتم که بودجه را قبول نمی‌کنم چون آن‌وقت باید مدام فاکتور نشان بدهم اما ایشان گفتند که من به تو اطمینان دارم و هر کاری که می‌دانی برای بهتر شدن این فیلم لازم است انجام بده. قرارداد ما هم همان دستی بود که به نشانه قول به همدیگر دادیم.9
آخرین ماموریت سردار شهید کلاهدوز گزارش عملیات ثامن‌الائمه و شکست حصر آبادان بود که همراه
4 تن دیگر از فرماندهان ارشد نظامی می‌بایست خدمت حضرت امام ارائه می‌نمود اما این ماموریت واپسین در 7 مهرماه 1360 با سقوط هواپیمای سی–130 ناتمام ماند....
«از کیف یوسف، چیزهایی باقی ماند؛ نیمه‌سوخته. سررسیدش که در آن متن تلگراف فرمانده کل قوا، امام(ره) را نوشته بود و موفقیت عملیات [ثامن‌الائمه(ع)] را گزارش می‌داد و جانمازش که جیب کوچکی داشت و مهرش را توی آن می‌گذاشت... عصر روز 7 مهر [1360]، پنج فرمانده آمدند اهواز که از آنجا با هواپیما به تهران بروند و با امام دیدار کنند و گزارش بدهند. کلاهدوز، فکوری، فلاحی، نامجوی و جهان‌آرا از جیپ پیاده شدند و به سالن فرودگاه رفتند... C-130 از روی باند بلند شد و به طرف تهران چرخید و اوج گرفت... هواپیما نزدیک تهران در منطقه‌ای به نام کهریزک به زمین رسید. با ضربه‌ای که خورد همه‌چیز پرت شد بالا. تابوت‌های چوبی ریخت روی سر مجروح‌ها و سُر خورد جلو. هواپیما کمی روی زمین خاکی رفت. تخته سنگی سینه هواپیما را شکافت و دو تکه‌اش کرد. بال‌ها شکست و سوخت هواپیما بیرون ریخت و منفجر شد. شعله انفجار به آسمان رفت. فرماندهان، مجروح‌ها، خدمه‌ها، جنازه‌ها همه سوختند.»10
دفتر پژوهش‌های موسسه کیهان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مژه‌های سوخته – حامد کلاهدوز- مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس- چاپ اول - 1390
2- زندگی‌نامه و خاطراتی از شهید اقارب‌پرست- علیرضا پوربزرگ ‌وافی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی- چاپ دوم - 1388
3- همان
4- همان
5- مژه‌های سوخته – حامد کلاهدوز- پیشین
6- زندگی‌نامه و خاطراتی از شهید اقارب‌پرست- علیرضا پوربزرگ ‌وافی - پیشین
7- مژه‌های سوخته – حامد کلاهدوز- مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس- چاپ اول - 1390 - صفحه 105
8- همان
9- فیلمی که باعشق ساخته شد- گفت‌وگو با فریبرز صالح - مریم قاضی‌زاده - وب‌سایت تبیان – 4 بهمن 1394
10- مژه‌های سوخته - حامد کلاهدوز - پیشین