اسطورهای از نسل مادران انقلاب
مادرمقاوم و صبور شهر فریدونکنار و افتخار دیار علویان (استان مازندران) خانم شهربانو ثمنی که همسرشهید بزرگوار مشهدی نوروزعلی یزدانخواه و مادرشهیدان طوبی و خدیجه و قربانعلی و رحیم بود، دعوت حضرت حق را لبیک گفته است و روز پنجشنبه چهارم مرداد ۹۷ مراسم تشییع و تدفین او برگزار شد که توفیق شرکت در تشییع پیکر پاک این مادر صبور وعزیز را نداشتم. پس این چندکلمه را مینویسم تا به سهم خود ادای دینی نموده باشم اگرچه هیچگاه قادر به ادای دین این عزیزان نیستم.
شهیدمشهدی نوروزعلی یزدانخواه، قبل ازپیروزی انقلاب یک بقالی ساده در فریدونکنار مازندران داشت و از این طریق امرار معاش میکرد.روزی برای شرکت در تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه در حال خارج شدن از منزل بود که دختر کوچک یازده ساله او «طوبی» میگوید «بابا من هم میام». پدرراضی میشود تا طوبی را همراه خود ببرد. درهمین لحظه مادر طوبی(شهربانو) که در گوشه حیاط منزل ،مشغول شستن لباسها بود میگوید «طوبی حالا که میخواهی بروی پس خدیجه رو هم باخودت ببر» و لحظاتی بعد خدیجه یکسال و نیمه با چادر نماز برپشت طوبی بسته میشود و دو دختر همراه پدر راهی تظاهرات میشوند، چیزی نمیگذرد که دژخیمان رژیم منحوس پهلوی با گاز اشکآور و تیراندازی به مردم حمله میکنند. در این اثناء طوبی که پدر را در انبوه فشار جمعیت مردم هراسان گم کرده بود درحالی که خدیجه را بردوش داشت به سوی کوچه بن بستی میگریزد و وقتی درب چوبی خانه انتهای کوچه را باز میبیند، وحشت زده و مضطرب در پشت آن پناه میگیرد غافل از اینکه یکی از مأموران شاه با وجود دیدن این اطفال بیگناه دستش را روی ماشه تفنگ ژ۳ گذاشته و به سوی طوبی و خدیجه نشانه میرود! گلوله ژ۳ از درب نازک چوبی عبور میکند و همزمان با شکافتن قلب طوبی، خدیجه را هم به شهادت میرساند. انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد و قاتل این دوطفل بیگناه شناسایی و در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم و پس از آن در آستانه اعدام ،مشهدی نوروزعلی براساس رافت اسلامی و بزرگواری خود، قاتل فرزندانش را عفو میکند.
چیزی نمیگذرد که جنگ شروع میشود. مشهدی نوروزعلی به همراه دو پسر جوان رعنایش به جبهه میروند و در گردانی سازماندهی میشوند. از قضا آن جوان قاتل که به برکت رافت اسلامی و انسانی مشهدی نوروزعلی از مرگ رسته بود پس از توبه برای جبران مافات به صورت داوطلب به جبهه میآید و دقیقا درهمان گردانی سازماندهی میشود که مشهدی نوروزعلی و پسرانش سازماندهی شده بودند! طبیعی است شرم و خجالت در هر مرحله از مواجه شدن با مشهدی نوروزعلی و پسرانش همواره جوان تائب را آزرده میساخت، اما مشهدی نوروزعلی همواره او را دلداری میداد و با بزرگواری به او میگفت»پسر جان چرا ناراحتی و خجالت میکشی؟ تو الان جزیی از لشکر اسلام هستی!خجالت نکش!» روزها و شبها گذشت؛ شب عملیات کربلای چهار فرا میرسد،مشهدی نوروزعلی ودوپسر دلیرش مهیای نبرد جانانه با کفاربعثی وصدامی میشوند، اما فرمانده بابصیرت آنان شهید حاج حسین بصیر و دیگر فرماندهان حاضر در قرارگاه لشکرخطشکن ۲۵ کربلا، ابتدا از مشهدی نوروزعلی تقاضا میکنند آن شب را در قرارگاه و نزد فرماندهان بماند، چرا که او هم دو فرزند خردسال خود را درجریان انقلاب تقدیم درگاه الهی نموده بود و هم دو جوان رعنای او آماده شهادت وجانبازیاند. پس دیگر تکلیفی ندارد که خودش را به خطر بیاندازد. اما پیرمرد باغرور خاصی نمیپذیرد و در پاسخ فرماندهان میگوید «اگر پسرانم امشب به خط دشمن میزنند آنها به تکلیف خودشان عمل میکنند، ولی من تکلیفم جداست و باید به تکلیف خودم عمل کنم!» اصرار و ابرام فرماندهان برای نرفتن مشهدی نوروزعلی به خط مقدم به جایی نمیرسد و سرانجام فرماندهان باواسطه قراردادن فرزندان مشهدی نوروزعلی، اورا مجاب میکنند که برای شرکت افراد خانواده یزدانخواه قرعه کشی صورت بگیرد. پیرمرد با کراهت تن به قرعهکشی میدهد ولی وقتی متوجه میشود در قرعه کشی طوری عمل شده که او از فیض شهادت محروم شود ناراحت و معترض میشود و سرانجام همگی درعملیات کربلای ۴ شرکت میکنند. درآن شب خود و یکی ازپسرانش به شهادت میرسند و تاسالها مفقودالاثر میمانند و پسر دیگر نیز با فاصله کوتاهی در عملیات دیگری به شهادت میرسد.
امروز مردم قدرشناس فریدونکنار مادری را تاعرش بدرقه کردند که درطول سالهای جنگ و پس از آن صبورانه و بدون چشمداشتی مایه امید همه مردم شهر و به ویژه خانوادههای معظم شهدا و همچنین الگویی برای دختران جوان این مرز وبوم بوده وخواهد بود. خاطره عجیبی که این مادر نقل میکرد: «مشهدی نوروزعلی هر وقت از جبهه با من تماس تلفنی میگرفت به من میگفت: شهربانو اگر یک روز فلانی رو(قاتل طوبی وخدیجه رو) نبینم احساس دلتنگی میکنم!» الله اکبر از این عظمت روح وبزرگواری، نثار ارواح ملکوتی خانواده اسطورهای یزدانخواه که به راستی جز رضایت یزدان پاک چیزی نخواستند صلوات و فاتحهای نثار کنیم.
سردار سیدمحمد باقرزاده
رئیسکمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح
شهیدمشهدی نوروزعلی یزدانخواه، قبل ازپیروزی انقلاب یک بقالی ساده در فریدونکنار مازندران داشت و از این طریق امرار معاش میکرد.روزی برای شرکت در تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه در حال خارج شدن از منزل بود که دختر کوچک یازده ساله او «طوبی» میگوید «بابا من هم میام». پدرراضی میشود تا طوبی را همراه خود ببرد. درهمین لحظه مادر طوبی(شهربانو) که در گوشه حیاط منزل ،مشغول شستن لباسها بود میگوید «طوبی حالا که میخواهی بروی پس خدیجه رو هم باخودت ببر» و لحظاتی بعد خدیجه یکسال و نیمه با چادر نماز برپشت طوبی بسته میشود و دو دختر همراه پدر راهی تظاهرات میشوند، چیزی نمیگذرد که دژخیمان رژیم منحوس پهلوی با گاز اشکآور و تیراندازی به مردم حمله میکنند. در این اثناء طوبی که پدر را در انبوه فشار جمعیت مردم هراسان گم کرده بود درحالی که خدیجه را بردوش داشت به سوی کوچه بن بستی میگریزد و وقتی درب چوبی خانه انتهای کوچه را باز میبیند، وحشت زده و مضطرب در پشت آن پناه میگیرد غافل از اینکه یکی از مأموران شاه با وجود دیدن این اطفال بیگناه دستش را روی ماشه تفنگ ژ۳ گذاشته و به سوی طوبی و خدیجه نشانه میرود! گلوله ژ۳ از درب نازک چوبی عبور میکند و همزمان با شکافتن قلب طوبی، خدیجه را هم به شهادت میرساند. انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد و قاتل این دوطفل بیگناه شناسایی و در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم و پس از آن در آستانه اعدام ،مشهدی نوروزعلی براساس رافت اسلامی و بزرگواری خود، قاتل فرزندانش را عفو میکند.
چیزی نمیگذرد که جنگ شروع میشود. مشهدی نوروزعلی به همراه دو پسر جوان رعنایش به جبهه میروند و در گردانی سازماندهی میشوند. از قضا آن جوان قاتل که به برکت رافت اسلامی و انسانی مشهدی نوروزعلی از مرگ رسته بود پس از توبه برای جبران مافات به صورت داوطلب به جبهه میآید و دقیقا درهمان گردانی سازماندهی میشود که مشهدی نوروزعلی و پسرانش سازماندهی شده بودند! طبیعی است شرم و خجالت در هر مرحله از مواجه شدن با مشهدی نوروزعلی و پسرانش همواره جوان تائب را آزرده میساخت، اما مشهدی نوروزعلی همواره او را دلداری میداد و با بزرگواری به او میگفت»پسر جان چرا ناراحتی و خجالت میکشی؟ تو الان جزیی از لشکر اسلام هستی!خجالت نکش!» روزها و شبها گذشت؛ شب عملیات کربلای چهار فرا میرسد،مشهدی نوروزعلی ودوپسر دلیرش مهیای نبرد جانانه با کفاربعثی وصدامی میشوند، اما فرمانده بابصیرت آنان شهید حاج حسین بصیر و دیگر فرماندهان حاضر در قرارگاه لشکرخطشکن ۲۵ کربلا، ابتدا از مشهدی نوروزعلی تقاضا میکنند آن شب را در قرارگاه و نزد فرماندهان بماند، چرا که او هم دو فرزند خردسال خود را درجریان انقلاب تقدیم درگاه الهی نموده بود و هم دو جوان رعنای او آماده شهادت وجانبازیاند. پس دیگر تکلیفی ندارد که خودش را به خطر بیاندازد. اما پیرمرد باغرور خاصی نمیپذیرد و در پاسخ فرماندهان میگوید «اگر پسرانم امشب به خط دشمن میزنند آنها به تکلیف خودشان عمل میکنند، ولی من تکلیفم جداست و باید به تکلیف خودم عمل کنم!» اصرار و ابرام فرماندهان برای نرفتن مشهدی نوروزعلی به خط مقدم به جایی نمیرسد و سرانجام فرماندهان باواسطه قراردادن فرزندان مشهدی نوروزعلی، اورا مجاب میکنند که برای شرکت افراد خانواده یزدانخواه قرعه کشی صورت بگیرد. پیرمرد با کراهت تن به قرعهکشی میدهد ولی وقتی متوجه میشود در قرعه کشی طوری عمل شده که او از فیض شهادت محروم شود ناراحت و معترض میشود و سرانجام همگی درعملیات کربلای ۴ شرکت میکنند. درآن شب خود و یکی ازپسرانش به شهادت میرسند و تاسالها مفقودالاثر میمانند و پسر دیگر نیز با فاصله کوتاهی در عملیات دیگری به شهادت میرسد.
امروز مردم قدرشناس فریدونکنار مادری را تاعرش بدرقه کردند که درطول سالهای جنگ و پس از آن صبورانه و بدون چشمداشتی مایه امید همه مردم شهر و به ویژه خانوادههای معظم شهدا و همچنین الگویی برای دختران جوان این مرز وبوم بوده وخواهد بود. خاطره عجیبی که این مادر نقل میکرد: «مشهدی نوروزعلی هر وقت از جبهه با من تماس تلفنی میگرفت به من میگفت: شهربانو اگر یک روز فلانی رو(قاتل طوبی وخدیجه رو) نبینم احساس دلتنگی میکنم!» الله اکبر از این عظمت روح وبزرگواری، نثار ارواح ملکوتی خانواده اسطورهای یزدانخواه که به راستی جز رضایت یزدان پاک چیزی نخواستند صلوات و فاتحهای نثار کنیم.
سردار سیدمحمد باقرزاده
رئیسکمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح