بازرگان؛ علمزدهای لیبرالمسلک!
چندی است که نشریات وابسته به خط "سازش، نفاق و فتنه" مطالب متعدد و گوناگونی را در مدح و ثنای اندیشههای فکری و سیاسی «مهدی بازرگان» منتشر میکنند و سعی در القای این نکته به مخاطبان خویش دارند که بازرگان، شخصیتی معتدل و متخلق به اخلاق دینی بود که تلاش مینمود نوعی "دین مدنی" را که متضمن عناصر و دقایقی چون مدارا و رواداری،کثرت گرایی سیاسی و فکری و جامعه مدنی بود را در سپهر سیاست ایران زمین رواج دهد.
نشریات زنجیرهای که به نیابت از ناتوی فرهنگی دشمن در کشور نقش ایفا میکنند، همچنین درصدد برآمدند تا با تحریف، تقطیع و وارونهنمایی واقعیات رخ داده در دوره نخست وزیری بازرگان، روی این نکته باطل و نادرست مانور دهند که تو گویی این انقلابیون وفادار به راه و رسم خمینی کبیر بودندکه با افراطی گری(!) چوب لای چرخ دولت موقت گذاشتند و موجبات سقوط این دولت را فراهم ساختند!
این تفاسیر و تعابیر به غایت جعلی و ریاکارانه زنجیرهایها درحالی بر قلمهای مسمومشان جاری میشودکه ناظران و آگاهان مستقل و آشنا به مسائل سیاسی و تاریخی ایران زمین، بر این امر اصرار میورزند که یکی از دلایل عمده و اساسی فشل شدن دولت موقت، خط مشی لیبرالی و واداده آن بود که تمامی همت خویش را به کار میبست تا به واسطه تاخت زدن حیات و ممات خویش به حمایتهای پیدا و پنهان دولتهای غربی بالاخص دولت آمریکا، موقعیت و جایگاه متزلزل و شکننده خویش نزد افکار عمومی را که خواستار مواجهه انقلابی و ارزشی مسئولین دولتی در مواجهه با دولتهای استکباری بودند، رفع و رجوع کند.
حقیقت امر این است که بازرگان به عنوان پایه گذار نهضت آزادی ایران، از بدو فعالیت تشکل متبوعش تا واپسین دوران حیاتش، اعتقاد راسخی به مختصات فکری و سیاسی لیبرالیسم داشت و سر سوزنی از این موضع عقب ننشست.
بازرگان، در کسوت یک کنشگر سیاسی، ظاهراً سعی مینمود تفسیری مدرن از دین را عرضه کند. او در قامت یک روشنفکر دینی، تمامی تلاش خویش را به کار میبست تا این نکته را به کرسی بنشاند که دین بر دستاوردهای علم –بخوانید علم سکولار- به دیده عنایت نگریسته و هرآنچه در علم مورد وثوق است در دین نیز بی کم وکاست مورد تأیید و تکریم قرار بگیرد!
بازرگان به دلیل تعلق خاطرش به مبانی پوزیتیویستی (اثبات گرایانه) مغرب زمین، تجربه گرایی را تنها روش کارآمد و موفق در دفاع از گزارههای دینی معرفی مینمود و به همین اعتبار تلقی علم گرایانه از دین را در معرض مخاطبان خویش قرارمی داد.
نامبرده در قاطبه آثارش به شدت متأثر و ملهم از آراء فیلسوفان تجربه گرای ملحدی چون "بیکن" و "هیوم" بود و از این رهگذر، رویکردی پراگماتیستی (ابزارانگارانه) را در قبال دین برگزید که یکی از نتایج و تبعات اتخاذ چنین رویکردی، فروافتادن در وادی التقاط و تجربه گرایی افراطی بود.
بازرگان به دفعات در اثنای آثار فکری خویش، تمامی تلاشش را به کار میگرفت که بخش عمده دین مربوط به حوزه اخلاق و معنویت میشود و نبایست دین رامحدود به شریعت و احکام نمود. بدیهی بود که در پیش گرفتن چنین رویکرد و تفسیری در ارتباط با دین، شباهت قریبی با آراء فیلسوفانی چون اسپینوزا داشت، چراکه اسپینوزا و شمار بسیاری از متفکران غربی نیز دقیقاً چنین رویکردی را در قبال دین تجویز میکردند که هدف غایی و نهایی این رویکرد در رابطه با مذهب، ترویج سکولاریسم و جدایی دین از عرصه اجتماع و سیاست بود.
بازرگان با توشه گیری از اندیشههای فیلسوفان غربی درصدد بود، روحانیت شیعه به عنوان تنها مرجع و مأوای راستین دینداران را به حاشیه براند و با کم اهمیت جلوه دادن جوانب شعائر و مناسک دینی، خوراک فکری لازم را جهت فقه ستیزی و به طریق اولی روحانیت ستیزی فراهم کند!
او، در راستای کاربست عینی آراء خویش، تفسیری دنیوی و ابزارانگارانه از دین ارائه میکرد و متناظر با چنین تفسیری، ولایت فقیه را نیز به چالش میگرفت و نه تنها در آثار مکتوبش سرسوزنی با این اصل مترقی اسلامی همراهی و همدلی نشان نمیداد، بلکه گاه و بیگاه سعی مینمود با نیش و کنایه، این اصل بدیهی اسلامی که تمامی فقهای شیعه بر آن تأکید ورزیدهاند را به مهمیز نقد کشد.
اگر بازرگان در منظومه فکری خویش، هژمونی ساینتیسم را میپذیرد، در ساحت سیاسی نیز با تأسی به لیبرالیسم، مراتب ارادت و دلبستگی خویش را به مؤلفههایی چون فردگرایی (ایندیویدوآلیسم) و سودگرایی (یوتیلیتاریسم) اعلام میکند و طبیعی است که نتیجه آن، اتخاذ موضعی سازشکارانه در قبال رژیم طاغوتی باشد که بازرگان نیز ذرهای از این موضع تا اواخر حیات حکومت شاهنشاهی کوتاه نیامد.
حقیقت امر این است که به لحاظ ریخت شناسی فکری و سیاسی، بازرگان دنباله رو سیاستهای سازشکارانه "محمد مصدق" بود چراکه او نیز اعتقاد وثیقی به بقا و دوام رژیم شاهنشاهی داشت و مخالفت و افتراقش با رژیم پهلوی، اختلافاتی جزیی بود و درست از این روی بود که «جبهه ملی» و «نهضت آزادی» هیچ گاه و در هیچ برههای خطری جدی بر سر راه تحقق منویات غربیان نبودند و در بزنگاه ها تاریخی حساس، به ملت خویش پشت کردند و به دامان اجانب و مستبدان پناه بردند.
بازرگان که کباده ملی گرایی و عشق به وطن را میکشید در جای جای آثارخویش با رویکردی شرق شناسانه، بر خلق و خوی ایرانیان نظر میافکند و با روحیهای آکنده از تفرعن و خودبرتربینی، از ایرانی و ایران زمین، چهره و جلوتی خودسر، بی نظم و بیفرهنگ به نمایش میگذارد. این سیاستمدار لیبرال مسلک، که خود را تنها مدافع و دلسوز منافع ایران زمین جا میزد و تظاهر به مردم دوستی میکرد، در مقام عمل راهی جز خدمت به خلق و تودههای به جان آمده از ستم و جور غربیون برگزید!
اگر نگاهی بر قول و فعل بازرگان و همکیشانش در گذر زمان بیفکنیم، به وضوح نسبت به این امر التفات پیدا خواهیم کرد که این سیاستمدار عملگرا و سازشکار، چه در دوران طاغوت و چه در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هرگز سیاست همراهی و همنوایی با توده ها را پیشه نکرد و بیشتر به دنبال زد و بند و سهم خواهی سیاسی بود.
بازرگان دردوران طاغوت، به جای آنکه با رویکرد سرنگونطلبانه خیل مردم در برابر رژیم وقت همراه و هم داستان شود، راه مماشات رابرگزید. همچنین او در دوران پس از انقلاب نیز به عوض اینکه از اقدام انقلابی دانشجویان پیرو خط امام(ره) در اشغال لانه جاسوسی آمریکا حمایت به عمل آورد، به انقلابیون پشت کرد و در برابر اراده عمومی جامعه ایستاد. یکی دیگر از نقاط تاریک در کارنامه سیاسی و فکری مهدی بازرگان، پشتیبانی معنوی و سیاسی او از سازمان منافقین بود چراکه بر کسی پوشیده نیست که بازرگان پدرخوانده سازمان منافقین بشمار میآمد و او بود که با تبلیغ و ترویج رویکرد التقاطی درقبال دین، عملاً شرایط و بسترهای فکری و سیاسی لازم جهت ادامه حیات ننگین سازمان منافقین را هموارکرد. بازرگان در طول دوران زمامداری خویش، با گماردن عناصر معلوم الحال و مسأله داری چون "عباس امیرانتظام" در مسئولیتهای حساس دولتی، وفاداری خویش به جریان معاند و وابسته ملی گرا را اثبات نمود.
او و همفکرانش در دولت موقت به جای پاسخگویی به مردم، انقلابیون هوادار امام راحل(ره) را متهم به افراطی گری مینمودند و سعی میکردند با سیاست فرار به جلو و ژستی حق به جانب، سرپوشی بر عدم کارآمدی خویش بگذارند. البته مردم هوشیار و همیشه در صحنه ایران اسلامی، فریب اقدامات عوامفریبانه بازرگان و دولت متبوعش را نخوردند و همدل و عاشقانه، همچون سیلی خروشان بر سازشکاران لیبرال مسلک شوریدند و بازرگان که تاب مقاومت در برابر انقلابیون عدالتخواه را نداشت، از سمت خویش استعفا کرد.
البته، ترک سمت نخست وزیری توسط بازرگان به معنای بیکار نشستن او نبود چراکه او تمامی تلاش خویش را به کار میبست که با نوشتن مقالاتی مملو ازکینه توزی و عقده گشایی در باب انقلاب اسلامی و انجام مصاحبههای جنجالی و تحریک آمیز، سران جمهوری اسلامی را متهم به استبداد و بی کفایتی در اداره امور کشور نماید و خود و جریان متبوعش را به عنوان دینداران حقیقی معرفی کند، ولی سرانجام، دست این سیاستمدار عملگرای ایرانی رو شد و او علی رغم تظاهر به دینداری، نتوانست نیت و مقصود حقیقی خویش که همان برقرای نظامی سکولار در ایران بود را مکتوم نگه دارد.
بازرگان در سخنرانی مهمی تحت عنوان "آخرت و خدا؛ هدف بعثت انبیاء"، از رویای دیرین خویش یعنی کنار زدن دین از عرصه حاکمیتی و حکومتی پرده برداشت و صراحتاً این نکته را مطرح نمود که هدف اصلی دین، نه سعادت دنیوی بلکه تنها سعادت اخروی مردم است.
به زعم اکثریت، این سخنرانی بازرگان، در واقع نوعی خودزنی سیاسی بود چراکه او تا پیش از این، خود را به عنوان تنها مفسر حقیقی دین معرفی میکرد و از نوعی "دین مدنی" سخن به میان میآورد، این بار به یکباره و بی پرده، رسالت اجتماعی و سیاسی دین را زیر ضرب گرفت و نقشی دکوری و تزیینی برای دین قائل شد.
حقیقت امر این است که بازرگان به دلیل علقه تمام و کمال خویش به تئوریهای غربی، فرجام و تقدیری جز تن دردادن به اصول و مبانی سکولاریستی نداشت و او بنا به مشرب فکری خویش ناگزیر بود که روزگاری، دین را پای لیبرالیسم قربانی کند و چنین نیز کرد. تاریخ پر افت و خیز انقلاب اسلامی نشان داده است که فرجام جریاناتی که از اصول و شئون مذهبی دل شسته و در وادی مغرب زمین طی طریق کرده اند، عاقبتی تلخ و حزن انگیز خواهد بود.
باشد که این جماعت دلداده و مجنون غرب، از تاریخ پند گیرند و تا دیر نشده از خواب غفلت بیدار شوند و به آغوش رهبری، اسلام و انقلاب بازگردند.
* حسین روحانی؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه اصفهان