kayhan.ir

کد خبر: ۸۸۹۵۶
تاریخ انتشار : ۰۸ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۴۱

قاب





انصاف

یک روز که در کلاس هشتم درس می‌خواندیم. هنگام عبور از محله «چگینی» که از توابع شهرستان قزوین است، یکی از نوجوانان آنجا بی‌جهت به ما ناسزا گفت و این باعث شد تا با او گلاویز شویم.
 ما با عباس سه نفر بودیم و در برابرمان یک نفر. عباس پیش آمد و برخلاف انتظار ما، که توقع داشتیم او به یاریمان بیاید، سعی کرد تا ما را از یکدیگر جدا کند و به درگیری پایان دهد.
 وقتی تلاش خود را بی‌نتیجه دید، ناگهان قیافه‌ای بسیار جدی گرفت و در جانبداری از طرف مقابل با ما درگیر شد.
من و دوستم که از حرکت عباس به خشم آمده بودیم،به درگیری خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض، از او قهر کردیم.
سپس بی‌آنکه به او اعتنا کنیم، راهمان را در پیش گرفتیم، اما او در طول راه به دنبال ما می‌دوید و فریاد می‌زد:
- «مرا ببخشید آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود که یک نفر را کتک بزنید.»
منبع: کتاب «پرواز تا بي‌نهايت» - راوی: پرویز سعیدی.