به بهانه شهادت آتشنشانها و ماجرای نامه یک کارگردان به رئیسجمهور
آقای اسکاری! شما هنرمند کدام جامعه هستید؟
تذکر ابتدایی: لطفا مرا متهم به وقتنشناسی نکنید؛ اتفاقا فرصتش هماکنون است. گاهی اوقات حرف را سر موقع بگویی سریعتر به نتیجه میرسی و چندان نیاز به استدلال آوردن نداری، استدلالها فعلا عیان هستند، مثل شعلههای آتشی درشب.
اتفاقا در پی «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» میخواهم بگویم؛ حال که دلهای شما نیز خراشیده شده است از سقوط یک ساختمان، و مادامی که تنور احساسمان گرمِ دودُ آتش است، نانِ یک تجربه بر دیوارهاش میچسبد، و الا اگر سرد شد شاید خمیر تجربه بر دست بگندد و سفره قضاوتی بزرگ خالی بماند!
از شما اجازه میخواهم قضاوت یک هنرمند بینالمللی نسبت به مردم سرزمینش را که کمتر از یک ماه از انتشارشان میگذرد مرور کنیم. این کارگردان خطاب به رئیسجمهور مینویسد:
«یک روز به اورژانس شهر سری بزنند و مخفیانه سوار بر آمبولانسی شوند که قرار است بیماری بیرمق را به بیمارستانی برساند و از نزدیک شاهد باشند چگونه در مسیر، به جای راه باز کردن برای نجات جان یک بیمار، مسابقهای تلخ بین دیگران است برای پیشی گرفتن از هم که پشت آمبولانس حامل یک هموطن رو به مرگ جای بگیرند و از این موقعیت برای زودتر رسیدن به مقصد نهایت استفاده را ببرند. این مثالی ساده، تلخ و تکراری است اما خلاصهای است از وضعیت امروز ما. چه کسی پاسخگوی این بیرحمی پنهان است؟» این کارگردان در ادامه با لحنی نهیبگونه ادامه میدهد: «ما چرا و کی چنین شدیم؟ ما مردمانی که دیگر دوست داشتن هموطن را از یاد بردهایم، ما که خشونتهای پنهان و ریز در رفتار و گفتار روزمرهمان ابزاری شده است برای بیرون کشیدن گلیم فردیمان از اجتماع. ما که دروغ را به عنوان مهارتی برای زیستن دوگانه در بیرون و درون خانه میآموزیم و به کودکانمان میآموزانیم.
ما که تنها نظارهگر و شنونده فراموشکار رنجهائیم.»
این قضاوت بیرحمانه را کنار تصاویر و صحنههای پرتکرار این چند روز بگذارید تا نوشتن این چند خط بهتر مشخص شود، تا شاید برای یک بار هم شده بخواهیم از حق معنوی یک ملت اعاده حیثیت کنیم.
جناب کارگردان اسکاری ایران، شما کدام مردم را در مجامع بینالمللی نمایندگی میکنید؟ فرصتطلبی بیحدی که شما را به نوشتن نامهای به رئیسجمهور وادار میکند خصلت رایج کدام ملت است؟
جناب کارگردان، فرصتطلب پشتش را به آتش میکند، دل به آتش نمیزند.
کسی که به دنبال بیرون کشیدن گلیم فردیاش در اجتماع است را با ایستادن در صفهای اهدای خون، آن هم برای فداکارانی که شاید اصلا زنده نباشند چه کار؟
چگونه فراموشی نوع دوستی را از صدها هزار مطلبی که در فضای مجازی و گهگاه با چشمان خیس و گلوی از بغض گرفته شده برای دعوت دیگران به خواندن «امن یجیب» و دعا برای از کار نیفتادن قلب یک پدر در زیر آوار باور کنیم؟ حضور برشکاران صنعتی داوطلب در سانحه را نیز، زنان داوطلب حاضر در محل برای رساندن غذا به آتشنشانها را نیز.
ما مردمانی که دیگر دوست داشتن هموطن را از یاد بردهایم؟؟ از کدام مردمان سخن میگویید؟ مردمان دعا به دستی که در مساجد و حسینیهها یا کنار مراکز آتشنشانی، شبانه به ریسمان امیدی چنگ زدهاند و دعای توسل را برای زنده ماندن پیکرهای جوانان غیرور زیر آوار چند صد تنی آرزو میکنند؟ یا فرصتطلبی اهدای گلها و همدردیهای مردم در مراکز 125 است؟
جناب کارگردان، گرافیستهایی را که رشادت جوانان را میبینند و در فرصتی اندک رشادتشان را تصویر میبخشند، یا خوانندههایی که قطعهای مینوازند یا شعرایی که این جوانان را ققنوس خطاب میکنند را چه خطاب کنیم؟ کسانی که «تنها نظارگر و شنونده فراموشکار رنجها» هستند؟ و این مرثیهخوانیها را بگذاریم به حساب فراموشی هموطنان؟
چرا از ملتی که شما توصیف کردید چنین صحنههایی خلق شد؟ و براستی شما هنرمند کدام جامعه هستید؟ و تا امروز مردم برای کدام هنرمند برای پیروزیهای جهانی احساس غرور میکردند؟ زمان نوشتن نامه شما به رئیسجمهور، همزمان شده بود با یکی از بیشمار اتفاق رشادتگونه این مردم، یعنی اعلام 1000 شهید در جنگ با داعش.آنچه پنهان است و گهگاه زبانه میکشد، نه آتش بیرحمی که شعلههای خاکستر زیر آوار است برای هر چه ناامیدتر شدن مادری برای سالم بیرون آمدن پسرش که نه برای بیرون کشیدن گیم شخصیاش، که برای بیرون آوردن مردمان باقی مانده در «پلاسکو» دل به شعلهها زده بود.این حادثه تمام میشود و قطعا مصداقی دیگر از همدلی در مراسم تشییع پیکر این بزرگ مردان در تهران و ایران خلق خواهد شد تا جدای از مصادیق بیشمار گذشته، سندی دیگر باشد بر عیار پایین تشخیص و نگاه چرک و اغراق شده و خلاف واقع کارگردانانی که خود را هنرمند اجتماعی خطاب میکنند.جناب کارگردان، این بود خلاصهای از وضعیت امروز ما.
محمدحسین تیرآور