مذاکرات امام حسین(ع) با دشمنان از ادعا تا واقعیت
محمد جعفری
مطلب حاضر پاسخ مستدل و علمی یکی از فضلای حوزه علمیه قم به سخنان یکی از سخنرانان ایام محرم امسال است که با برداشتهای نادرست از برخی نصوص تاریخی در پی آن برآمده چنین وانمود کند که امام حسین(ع) در پی مذاکره با طرفهای درگیر در کربلا بود تا با دادن برخی امتیازات، خود را ازمهلکه نجات دهد و از این رهگذر تلویحا توجیهی تاریخی برای مشروعیت انجام مذاکره با دشمنان و دادن برخی امتیازات به آنان اقامه کند.
***
مطالبی که اخیراً از سوی یک سخنران(1)مطرح شد، مرا بر آن داشت تا در نقد آن، چند سطری بنویسم. این احساس وظیفه نگارنده، صرفا به جهت سستی مطالب مطروحه نیست و تنها به این علت هم نیست که سخنران مذکور - مانند نگارنده- در کسوت مبلغ و صیانتکننده از دین و معارف دین است. بلکه آنچه مرا موظف به نوشتن کرد این بود که اولا مطالب مذکور تحریفی بزرگ و خطرناک در موضوع حماسه عظیم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام است و ثانیا این مطالب از سوی جریانی خاص و با اهدافی مشخص در رسانهها برجسته شده است.
چکیده سخنان ایشان چنین است:
« امام حسین(ع) در کربلا و پس از آنکه در محاصره قرار گرفت، قطعا به دنبال این بود که به وسیله مذاکره با عمرسعد و دادن امتیازاتی به طرف مقابل، از طرف مقابل امتیاز بگیرد. امتیازی که امام(ع) حاضر شد به طرف مقابل بدهد، این بود که از قیام دست بکشد و یکی از سه کار در رابطه با آن حضرت انجام شود: 1. به مدینه بازگردد. 2. به یک نقطه مرزی تبعید شود. 3. به شام نزد یزید رفته و با رفاقت! مسئله را بین خود حل کنند و در مقابل این امتیازی که امام (ع) پرداخت میکند، جان امام و همراهانش محفوظ بماند.
این مسئله مورد اتفاق مورّخین است. چند تن از متکلمین معروف شیعه نیز وقوع چنین امری را مغایر با عصمت امام(ع) یا اصول اعتقادی شیعه ندانستهاند. فقها نیز صلح با دشمن را در فرض وجود مصلحت جایز و بلکه در شرایطی واجب میدانند. در شرایط فعلی این واقعیت که امام حسین(ع) چنین بده بستان و توافقی انجام دادهاند سانسور میشود و برخلاف گذشته که متکلمین وفقهای شیعه فراری از مذاکره یا صلح با دشمن نداشتهاند، اما در حال حاضر متأسفانه چنین نیست.»
قبل از نقد سخنان ایشان، نکتهای را متذکر میشوم؛
در بررسی تاریخ، خصوصا وقایع تاریخی مرتبط با اهل بیت علیهمالسلام، باید با دقت نظر بر مجموع نقلها و تحلیل آن با توجه به مجموع قرائن و شواهد تاریخی به حقائق رخ داده دست پیدا کنیم. نه اینکه فقط برخی نقلهایی که با سلیقه شخصی یا حزبی ما سازگار است را ملاحظه کنیم. این حداقلِ لازم برای یک پژوهش تاریخی است.(2)
حال گزارشی از مطالب کلیدی این سخنران را بدون دخل و تصرف در محتوا، نقل کرده و ذیل هر یک آن را نقد میکنیم:
1- «اولا طولانی بودن صحبتهایی که بین امام حسین(ع) و عمرسعد حین ملاقات صورت گرفته نشان میدهد بحثها جدّی بوده و ابعاد مختلفی داشته است. ثانیا صحبتها هم دو طرفی بوده نه اینکه فقط امام(ع) سخن بگوید. ثالثا اگر امام(ع) صرفا میخواست موعظه و اتمام حجت کند، کافی بود که پیک بفرستد نه اینکه خود برای ملاقات برود. این سه مطلب، قرینهای است بر اینکه آنچه رخ داده مذاکره مصطلح و بده بستان و توافق بوده، نه صرفا موعظه و اتمام حجت از سوی امام(ع).
پس اینکه برخی معتقدند که در این ملاقات امام(ع) عمر سعد را موعظه کرده تا دست از قتال با امام(ع) بردارد و اگر او دست بکشد، در لشکر دشمن هم اختلاف خواهد افتاد. (گرچه عبیدالله بن زیاد فرد دیگری را به فرماندهی لشکر منصوب خواهد کرد)، صحیح نیست. این سخن هم که ملاقات امام(ع) با عمرسعد برای موعظه و اتمام حجت و نهی از منکر (قتل پسر پیامبر (ص)) بوده، هیچ شاهد تاریخی ندارد. بلکه تمام شواهد علیه این نظر است».
نقد:
الف- اولا طولانی بودن صحبتها به هیچ وجه چنین دلالتی ندارد و با این مطلب که سخنان حضرت موعظه و اتمام حجت بوده نه توافق، کاملا سازگار است. ثانیا وجهِ صِدقِ عنوان مذاکره(3) بر یک مصداق خاص، گفتوگو برای گرفتن برخی امتیازات و دادن امتیازات دیگر است. در حالی که چنین چیزی در سخنان امام(ع) وجود ندارد(4).
ب- اما اینکه صحبتها دو طرفی بوده نیز دلالتی بر ادعای ایشان ندارد. اتفاقا برای اتمام حجت باید سخن طرف مقابل نیز شنیده شود تا بهانههایش جواب داده شود. به عنوان مثال به این روایت توجه کنید:
«فردی از معنای آیه «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة»(5) از امام(ع) سؤال کرد. حضرت فرمود: خداوند در قیامت از بندهاش میپرسد: آیا میدانستی؟ میگوید: بله، خداوند میگوید: آیا نباید به دانستهات عمل میکردی؟ و اگر بگوید: نه، نمیدانستم. خداوند میگوید: آیا نباید میآموختی؟»(6)
ج- از نکته فوق روشن شد که سخن دیگر ایشان نیز باطل است. ملاقات دو نفری، بسیار کارسازتر از فرستادن پیک بوده است. علاوه بر اینکه قطعا حتی موعظه نیز در مواجهه دو طرفی، بهتر نتیجه خواهد داد. همان طور که حضرت امیرالمؤمنین(ع) توانست با موعظه، زبیر را از جنگ با امام(ع) منصرف کند.
اما بطلان آخرین بخش از سخنی که در این شماره ذکر شد، در ادامه بحث روشن میشود. اتفاقا تمام شواهد، بر ضد ادعای سخنران مذکور است.
2-سخنران میگوید: «در تاریخ طبری آمده که گرچه در ملاقات امام(ع) با عمر سعد احدی حضور نداشته اما بعد از ملاقات، حدسهایی درباره محتوای ملاقاتزده شد که از جمله آنها این بود که حسین(ع) به عمرسعد گفته با هم نزد یزید برویم و مشکل را حل کنیم، (حدس من این است که حضرت از او چنین خواسته زیرا عمرسعد اختیارات کافی برای تصمیمگیری نداشته) اما عمرسعد گفته اگر سپاه را رها کنم خانه و زندگی من را در کوفه خراب میکنند و من چنین اجازهای از طرف عبیدالله ندارم و حضرت نیز در پاسخ گفتهاند من این خسارات را جبران میکنم».
نقد:
این سخن بسیار عجیب است و با یک پژوهش علمی فاصله بسیار دارد. عجیب این است که وی بر مبنای یک نقل که حتی خود ناقل (طبری) هم آنها را مبتنی بر شایعاتی ظنی و بدون مستند میداند، مطلبی را به امام(ع) انتساب میدهد و سعی دارد آن را با سخنان و سلیقه همفکران سیاسی خود تطبیق دهد! و با وجودی که خود، کلام طبری در شایعه بودن این خبر را نقل میکند، اما باز مطلبی سخیف را برای بهرهبرداری سیاسی، به امام(ع) نسبت میدهد.
جالب این است که خود ایشان در مطلبی که نقل کردیم، گفتند: «اگر عمرسعد میپذیرفت که از فرمان ابن زیاد سرپیچی کند، ابن زیاد سریعا فرد دیگری را به جای عمرسعد میگماشت.»
حال چگونه تصور میشود امام(ع) از عمر سعد درخواست کند که با هم به سمت شام برویم؟! فاصله کربلا تا شام بسیار زیاد است. مگر نه این است که ابن زیاد سریعا فرمانده جدیدی برای لشکر میگمارد و در محاصره بودن امام(ع) ادامه پیدا میکند؟! آیا چنین درخواستی معقول بوده؟! آیا آقای سخنران هیچ تأملی نکردهاند؟! یا اینکه تلاش میکنند به هر شکل ممکن، برای یک طرز تفکر خاص، مؤیدی از افعال سیدالشهدا سلام الله علیه دست و پا کنند؟!
کذب و باطل بودن این شایعه ظنی در ادامه این نوشته و در نقد مطالب بعدی، بیشتر روشن خواهد شد.
اما نقل گزارش الفتوح در این زمینه خالی از لطف نیست. وی حتی همان شایعه و حدس رایج در بین مردم را نیز کاملا متفاوت و دقیقا بر خلاف نقل طبری، نقل کرده است:
حضرت فرمود: وای بر تو اى عمر! آیا با من خواهی جنگید؟! از خداى تعالى كه بازگشتت به سوی اوست نمیترسی حال آنكه مىدانى كه من كيستم؟! به نزد من آى و آنان را رها کن. من تو را به قرب الهی میرسانم. عمر سعد گفت:ای ابا عبدالله! از آن مىترسم كه چون به نزد تو آيم، سراى من را خراب كنند...(7)
این نقل (برخلاف نقل طبری) معقول است. چنانچه خواهد آمد، عمر سعد از جایگاه رفیع امام(ع) نزد خدای متعال، مطلع بوده است.
3- سخنران مذکور در ادامه میگوید: در تاریخ طبری به نقل از ابی مخنف چنین آمده: «پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت. (از مضمون آن میتوان حدس زد که محور گفتوگوها چه بوده است) در این نامه او نوشت که: خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلافنظرها حل شد و خدا با لطفش کار امت را سامان داد. حسین(ع) پذیرفته که یکی از این چند کار را انجام دهد؛ ۱- به همانجا که آمده بازگردد.۲- حسین(ع) را به یکی از نقاط مرزی بفرستیم.۳- به شام برود و به طور مستقیم با یزید ملاقات کند و با رفاقت! مسئله را بین خودشان حل کنند.
ابن زیاد در جواب نوشت: «تو نماینده سیاسی ما برای حل و فصل اختلاف با حسین(ع) نیستی. یا باید بجنگیم و یا حسین(ع) باید خود را تسلیم ما کند»
نقد:
این سخن، تحریفی بزرگ در تاریخ است. آن هم تحریفی که نتیجهاش دروغ بستن به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) است! برای روشن شدن صحت ادعای خود، ترجمه دقیق مطلبی که در ارشاد شیخ مفید و تاریخ طبری آمده است را میآوریم:
«حسین(ع) و عمر بن سعد شبانه يكديگر را ديدار كرده و در پنهانى، زمانى طولانی با هم گفتوگو كردند، سپس عمر بن سعد به جاى خويش بازگشت و به عبيد اللَّه بن زياد چنین نوشت: اما بعد، همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پريشانى را برطرف نموده كار اين امت را اصلاح كرد و حسين با من پيمان بست كه 1- یا به همانجایی که از آنجا آمده بازگردد، 2- يا به يكى از نقاط مرزی رود (تبعید شود) و مانند يكی از مسلمانان باشد (و كارى به كار كسى نداشته باشد) در هر چه به سود مسلمانان است شريك آنان و در زيان آنان نيز همانند ايشان باشد، 3- و يا به نزد يزيد برود و دست در دست او گذارده (با او بیعت کند) و هر چه نظر یزید بود همان را انجام دهد، در اين پيمان خوشنودى تو و اصلاح كار امت است.»(8)
چنانکه مشخص شد، سخنران ابتدا در صدر مطلب و سپس در بند سومِ پیمانی که عمر سعد ادعا کرده، تحریف بزرگی انجام داده است.
الف- تحریفی که سخنران در صدر مطلبش کرده این است که گفته: «ابی مخنف میگوید پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و...» وی از این جمله: «پس از ملاقاتها نتیجه این شد که...» که خود به اشتباه، به متن تاریخی اضافه کرده، چنین استفاده کرده که محور و محتوای گفتگوها در این ملاقات، از مفاد این نامه روشن میشود و چنین القاء میکند که به گزارش تاریخ، مطالب این نامه همان چیزی ست که امام (ع) خود فرموده است. البته ایشان این جمله اضافی را از لفظ «ف» در این عبارت استفاده کرده است: «قال ابو مخنف: حدثنى المجالد بن سعيد الهمدانى و الصقعب بن زهير، انهما كانا التقيا مرارا ثلاثا او أربعا، حسين و عمر بن سعد، قال: فكتب عمر ابن سعد الى عبيد الله بن زياد...»(9) مراد سخنران این بوده که «فاء عاطفه» دال بر سببیّت است، لذا معنای جمله همان است که ادعا کرد.
نقد:
اولا «فاء عاطفه» گرچه نوعا دال بر سه امر: «ترتیب- تعقیب- سببیت» است اما در موارد زیادی نیز فقط برای دلالت بر«ترتیب» میآید(10). فاصله شدن لفظ «قال» در این عبارت، مانع ظهور «فاء» در معنای سببیت است.
ثانیا بر فرض «فاء عاطفه» در این جمله هم، دال بر سببیت باشد، حداکثر بر این دلالت میکند که آن ملاقات سبب شد که عمر سعد این نامه را به ابن زیاد نوشت. اما آیا محور و محتوای گفتگوها هم همین مطالب نامه بوده یا نه؟ به هیچ وجه «فاء» بر این مطابقت دلالت ندارد. ممکن است موعظههای حضرت در آن ملاقات باعث شده، عمر سعد که از قبل هم سعی داشت شریک در کشتن امام(ع) نباشد(11)، اکنون به فکر چاره بیفتد و نامهای نوشته و به دروغ مطالبی بیان کند تا بدون آنکه از حاکمیت بر مُلک ری محروم شود، غائله را بدون خونریزی پایان دهد و یا حداقل خود را از شراکت در ریختن خون پسر پیامبر نجات دهد. پس هر چند فاء عاطفه در این جمله، دالّ بر سببیّت باشد، هیچ دلالتی بر اینکه محتوای گفتوگوها، همان مفاد نامه است، ندارد.
ثالثا جالب این است که در نقل ارشاد شیخ مفید اصلا لفظ «فاء» وجود ندارد.(12) اگر هم سخنران مذکور در ترجمه لفظ «فاء» به اشتباه افتاده، اما چرا در سخنان خود صراحتا ادعا میکند که تمام این مطالب مورد اتفاق مورخین شیعه و سنی است؟!
گرچه اهل فنّ میدانند که لفظ «فاء عاطفه»، به هیچ وجه بر آنچه ایشان مایل است، دلالت ندارد (همان گونه که توضیح دادیم) و از ایشان که در حوزه علمیه مشغول تدریس هستند، این مطالب بسیار عجیب است. آیا این گونه نیست که حبّ و بغضهای سیاسی موجب این اشتباهات فاحش شده است؟!
ب- تحریف ایشان در بند سوم نامه (...أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ فَيَرَى فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ رَأْيَه)(13) بسیار واضح است.
سخنران مذکور، عبارتِ: «به نزد یزید برود و دست خود را در دست یزید بگذارد و در این مسئلهای که بین او و یزید است، نظر یزید را عمل کند و تابع نظر او باشد» را به مطلبی تعدیل شده و کاملا متفاوت تغییر داده است!
وی بند سوم را چنین ترجمه کرده است: «به شام نزد یزید برود و با او مستقیما ملاقات کند تا مسئله را با رفاقت! حل کنند.»
سخنران در ادامه میگوید: «من عبارتِ «یضع یده فی یده» را با توجه به عبارت بعدی، به «بیعت» ترجمه نکردم. زیرا اگر این جمله به معنای بیعت باشد، دیگر نیازی به عبارت بعدی نبود. اگر بیعت کند، دیگر کار تمام و مسئله حل شده است. علاوه بر اینکه حضرت در ابتدای حرکت از مدینه مکرراً گفته است که به هیچ وجه با یزید بیعت نخواهم کرد.»
نقد:
مشخص است که ایشان قبول دارند که عبارت «یضع یده فی یده» قاعدةً به معنای بیعت کردن است. اما میگویند «جمله بعدی عبارت و نیز جملات مکرر حضرت در ابتدای حرکت از مدینه، باعث شد این گونه معنا نکنم».
اما باید عرض کنیم که اتفاقا خودِ جمله بعدی در این عبارت، نیز قرینه است بر اینکه همان معنای اصلی و حقیقی (یعنی بیعت) از عبارت «یضع یده فی یده» مقصود است. زیرا معنای عبارتِ: «فیری فیما بینه و بینه رأیَه» این است که « تا در این مسئلهای که بین او و یزید است، نظر یزید را عمل کند و تابع نظر او باشد» و ترجمه سخنران مذکور که گفتند: «یعنی؛ و مسئله را بین خودشان حل کنند» اشتباه بسیار فاحشی ست!
جالب این است که سخنران، در تمام دفعاتی که عبارت را میخواند، لفظ «رأیَه» را میاندازد تا ترجمهاش مقبول بیفتد.
حال با توجه به ترجمه صحیح، دقت کنید؛ طبق ادعای عمر سعد در این بند، امام(ع) با یزید بیعت میکند و به سبب این بیعت موظف است که هر چه نظر یزید بود، همان را عمل کند.
خواننده عزیز! آیا مطالبی که در مورد «فاء عاطفه» گذشت را به یاد داری؟ سخنران در مطلب قبل، از لفظ «فاء عاطفه» به نادرستی استفادهای کرد. اما عجیب این است که در اینجا «فاء عاطفه» و معنای سببیت را به کلی فراموش کرده است! «یضع یده فی یده فیری فیما بینه و بینه رأیَه»
البته حتی اگر لفظ «فاء» هم در این جمله نبود، باز معلوم است که این جمله، به همان معنایی ست که گفتیم.
زیرا چنانکه مورد قبول سخنران هم بود، معنای حقیقیِ «یضع یده فی یده» بیعت کردن است و قرینهای که سخنران ادعا میکند که به علت آن، باید این جمله را بگونه دیگری معنا کنیم، توهمّی بیش نیست. این گونه نیست که یقین کنیم یزید ملعون، اکنون و بعد از اینکه امام(ع) بر ضدّ او قیام کرده، به بیعت اکتفاء کند و هیچ مجازاتی برای قیام در نظر نگیرد. چنانکه قبل از این نامه، ابن زیاد در نامهای به عمرسعد نوشته بود: به حسین(ع) بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد به من خبر بده تا بگویم چه کنی.(14)
و باز عجیب اینکه ایشان متوجه نشده، سخنان مکرّر حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در مدینه و مکه و بین مسیر تا کربلا، (که هرگز و ابداً با یزیدِ فاسق، بیعت نخواهم کرد)، دلیل بر کذب بودن مفاد این نامه است.
این اشتباهات مکرّر که از طلبه مبتدی نیز متوقع نیست، چگونه از یک مدرّس شناخته شده حوزه علمیه سر زده؟! آیا اغراض سیاسی موجب این اشتباهات فاحش نشده است؟!
سؤال دیگر این است که ایشان به چه علتی سعی کرده عبارت «یضع یده فی یده» را بگونه دیگری (که خلاف قاعده است) معنا کند؟! پاسخ روشن است؛ اگر این عبارت، به «بیعت» ( که معنای حقیقی آن است) ترجمه شود، هر شیعهای سریعا متوجه میشود که مفاد این نامه، کذب و ساخته و پرداخته عمرسعد یا ... است. چرا که حضرت مکرراً و با تأکید و قسَم فرموده بود که هرگز حاضر به بیعت یا پذیرش ذلت نیست، هرچند نتیجه این ایستادگی، کشته شدن باشد.
4- سخنران مذکور به این مقدار بسنده نکرده و مبتنی بر اغراض سیاسی خویش، مطلب سخیفی را اضافه میکند. اینکه حسین (ع) نزد یزید رود و آن دو با رفاقت! مسئله را حل کنند! شاید هم، حال که ناچار شده «دست در دست یزید گذاشتن» را به معنای حقیقی آن، ترجمه نکند، به ناچار آن را به «رفاقت» معنا کرده است! و توای خواننده عزیز! خود قضاوت کن. مردم عادی در سرتاسر حکومت اسلامی {حتی عده زیادی در خودِ شام آن روز (15)} از فسق و فجور و شراب خواری علنی یزید ملعون و برپایی مجالس فسق توسط او، مشمئز شدهاند. امّا هادی امّت، حسینِ غیور(ع) که به جهت همین فسق و فجور یزید، قیام کرده، پذیرفته باشد که مسئله را با یزید ملعون، با رفاقت حل کند!
در این نوشته مجال نیست تا مطالبی که در تاریخ خودِ اهل سنت نسبت به فسق و فجور بیحدّ یزید ملعون ذکر شده را بیان کنیم. و البته ذکر برخی از آنها شرم آور است.(16) و این چنین بود که حتی عبد الله بن عمر (پسر خلیفه دوم) گفت: آیا با كسى بیعت كنيم كه با ميمونها و سگها بازى مي كند و شراب مىنوشد و آشكارا فسق مىكند؟! در آن صورت عذر ما نزد خدا چيست؟(17)
اما حقیقت ماجرای این نامه
شیخ مفید و طبری نامه عمر سعد به ابن زیاد را نقل کردهاند. در این نامه عمر سعد ادعا کرده که با حضرت ابیعبدالله(ع) بر سر اجرایی شدن یکی از این سه بند توافق کرده است.
اما به دلائل و قرائن متعدد و متقن، ادعای عمر سعد در این نامه دروغ محض است.(18) پس از اثبات قطعیِ کذب بودن مفاد این نامه، تمام ادعاهای سخنران مذکور، ابطال میشود.
دلائل و قرائنِ دروغ بودن ادعای عمر سعد
عمر سعد به جِدّ به دنبال این بود که بدون کشتن امام(ع) به حکومت ری که آرزویش بود برسد.
ابن زیاد قبلا حکم ملک ری را برایش نوشته بود تا عمر سعد پس از مقابله با دیلمیان به ری برود. اما پس از اینکه دیلمیان را سرکوب کرد، جریان قیام امام(ع) پیش آمد و ابن زیاد بار دیگر حکومت ری را برای او مشروط کرد. این بار مشروط به جنگ با حسین(ع). عمر سعد مهلت خواست تا فکر کند. بعد اصرار کرد که ابن زیاد این شرط را بردارد اما سودی نبخشید. برخی نزدیکانش او را از پذیرفتن شرط منع کردند و گفتند عاقبت این کار جهنم است. وی ابتدا پذیرفت اما باز وسوسه شد. در آن زمان ابیاتی سرود که ترجمه اش چنین است:
آيا ملك رى را تَرك كنم و حال آنكه آرزوى من است/ يا آنكه با بدنامى و گناه قتل حسين برگردم
در قتل او (حسين) دوزخ است كه هرگز پوشيده نيست (قطعی ست)/ ولى ملك رى موجب روشنائى چشم من است.(19)
وی حتی پس از آمدن به کربلا نیز گفته است: امیدوارم کار من با حسین(ع) به جنگ کشیده نشود.(20)
لذا آن معاهده دروغین را در آن نامه نوشت تا شاید به مقصودش برسد.
اعتراف عمر سعد به اینکه مضمونِ نامه، ساخته و پرداخته خودِ اوست؛ زمانی که شمر با جواب همان نامه، از سوی ابن زیاد به نزد عمر سعدآمد، عمر سعد در سخنان تندی که با شمر داشت، وی را مقصر نتیجه نبخشیدن آن نامه اعلام کرده و تصریح کرد: آن نامه را نوشتم تا این اوضاع بدون خونریزی ختم به خیر شود و الا به خدا قسم که حسین(ع) هرگز اهل تسلیم و بیعت نیست چرا که او فردی غیور است.(21) آیا این اعتراف عمر سعد (که هم در «تاریخ طبری» و هم در «ارشاد» نقل شده) کافی نبود که سخنران مذکور، دست از این مطالب بیاساس بردارد؟!
از جواب ابن زیاد ملعون به نامه عمر سعد مشخص است که او پی برده ادعای عمر سعد در آن نامه دروغ است و عمر سعد مانند قبل همچنان در پی این است که بدون کشتن حسین(ع) به حکومت ری برسد. ابن زیاد به عمر سعد چنین نوشته: «من تو را به نزد حسين (ع) نفرستادهام كه خود را از جنگ با او باز دارى و با او به مسامحه رفتار كنى و نه براى اينكه آرزوى سلامت و زندگى براى او داشته باشى، يا عذر براى او بتراشى و برای او شفاعت كنى.»(22)
قابل توجه است که سخنران، این نامه ابن زیاد را نیز برخلاف واقع و جهت دار بیان کرده تا بتواند از آن بهرهبرداری کند.
ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: به حسین(ع) بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد به من خبر بده تا بگویم چه کنی. ابن سعد نامه را که خواند گفت: ظاهرا ابن زیاد نمیخواهد کار بدون خونریزی حل شود(23). سپس نامه ابن زیاد را برای حسین(ع) فرستاد. حسین(ع) به پیک فرمود: هرگز خواسته ابن زیاد را اجابت نخواهم کرد. آیا نهایت این کار من، غیر از مرگ خواهد بود؟! پس آفرین بر چنین مرگی. (24)
همین نامه نیز به تنهایی دالّ بر کذب بودن مفاد نامه مورد اشاره سخنران است.
ابن زیاد ملعون پس از کشتن امام(ع) خود را در مخمصه شدید دید و دنبال این بود که نامهای که در آن دستور کشتن و جنایتهای دیگر بر سیدالشهدا(ع) را داده از بین ببرد. ابن سعد به او گفت: «چرا به آن خیر خواهیای که به تو کردم گوش ندادی؟» عمر سعد غیر از این نامهای که برای جلوگیری از کشته شدن امام(ع) به ابن زیاد نوشت و به دروغ هم متوسل شد، چه خیر خواهیای داشته؟ هیچ نکته دیگری نقل نشده است.(25)
خود طبری آورده که هیچ فردی از مضمون سخنان حسین(ع) و عمر سعد مطلع نشد و آنچه گفته میشود صرفا شایعاتی است غیر معلوم. و عقبة بن سمعان (غلام حضرت رباب) نیز میگوید من در تمام مدت با حضرت بودم و تمام سخنان حضرت را شنیدهام، والله آنچه برخی تصور میکنند که حسین(ع) گفته حاضر است دستش را در دست یزید بگذارد و یا به یکی از نقاط مرزی تبعید شود واقعیت ندارد.(26)
هرچند سخنران مذکور به این مطلب اشارهای کرده اما در نقل این مطلب هم دست به تحریف زده است. وی میگوید: «عقبه بن سمعان صرفا گفته که چنین سخنانی را از امام(ع) نشنیده است. در عین حال تکذیب هم نکرده است». در حالی که عقبه صراحتا و با تأکید و قسَم، تکذیب کرده است. مسلماً ممکن نیست حضرت مطلبی را که به همراهانش نیز مربوط است، هیچ کجا و به هیچ یک از نزدیکانش نگوید و تنها به عمرسعد بگوید. آیا به سخن عقبه بن سمعان اعتماد نکنیم اما سخن عمرسعد را قابل اعتماد بدانیم؟! علاوه بر اینکه عقبة بن سمعان که در خلوت و جلوت با حضرت بوده، نمیتواند به شخصیت حضرت ناآشنا باشد.
به گواه تاریخ نیز در هیچ کجا این مطالب از امام(ع) شنیده نشده است.
منافات عزتمداری امام(ع) با نامه نگاری به عمر سعد
جملات و احوال حضرت در طول سفر بهترین قرینه بر نادرستی مطالب سخنران مذکور و کذب بودن نامه عمرسعد است:
خطاب به ابن زبیر فرمود: آیا تصور میکنی من با یزید بیعت خواهم کرد؟! در حالی که یزید مردی است فاسق که آشکارا فسق کرده و در انظار شرب خمر میکند ... نه به خدا قسم هرگز و ابداً چنین نخواهد شد.(27)
در جواب برادرش محمد حنفیه فرمود: ... والله حتی اگر در دنیا ملجأ و پناهگاهی برایم نباشد، والله هرگز و ابداً با یزید بیعت نخواهم کرد...(28)
جملهای از حضرت که تمام شیعیان لااقل بخشی از آن را حفظ هستند:
بدانید حرام زاده پسر حرام زاده مرا بين يكى از دو چيز مجبور كرده است، بين مرگ و ذلّت (تسليم شدن و بیعت) و هيهات كه ما ذلّت و خوارى را بپذيريم، خداوند و پيامبر او هرگز براى ما ذلّت و زبونى نمىپسندند و نياكان پاك سرشت و دامنهاى پاكى كه ما را پروراندهاند و بزرگمردان غيرتمند و انسانهاى با شرافت اين را از ما نمىپذيرند(29). هرگز! ما هيچ گاه فرمانبردارىِ فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح نخواهيم داد. بدانيد من با شما اتمام حجّت كردم و شما را از عاقبت كارتان بيم دادم. به هوش باشيد! من با همين ياران اندك و زیادی دشمن و پيمانشكنى و كارشكنى ياران و دوستان، راه خود را انتخاب كردهام وآماده شهادتم...(30)
آيا نمىنگريد كه به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگيرى نمىگردد؟ با اين وضع مؤمن بايد به لقاى خدايش (شهادت) اشتياق يابد، همانا من مرگ (در راه حق) را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و تحمل حقارت نمىنگرم.(31)
والله هرگز دست بیعت و ذلت به شما نخواهم داد و مانند بردهها از دست شما فرار نخواهم کرد.(32)
قرینه روشن دیگر این است که قطعا و به دلائل متقن تاریخی، حضرت سیدالشهدا(ع) قبل از حرکت از مدینه، از کشته شدن قطعی خود در کربلا خبر دادند.(33) بلکه افراد متعدد دیگری نیز به واسطه حدیث پیامبر(ص)خبر داشتند(34). حتی زمانی که در مسیر کوفه(35) به حضرت خبر شهادت سفیرانش و اینکه در کوفه یاوری ندارد را رساندند، به همراهانش فرمود: هرکس برای شهادت آماده است بیاید و الا برگردد،(36) در منزل بعد فرمود: هر که میخواهد برگردد، از ما بر او بیعتی نیست، مردم از چپ و راست پراکنده شدند و رفتند(37).
حال چگونه ممکن است با این وجود، حضرت ادامه مسیر دهد و بعد که با اطلاع قبلی، گرفتار لشکر دشمن شد، چنین ذلتی که این سخنران، مدعی شده را بپذیرد؟! هر انسان فهیمی درک میکند که حضرت به دنبال هدفی است که برای نیل به آن چارهای جز شهادت خویش و اسارت اهل و عیالش نیست.
قرائن و دلائل، بسیار بیش از این است. اما برای فرد حق طلب این مقدار کافی است. تاریخ حماسه سیدالشهدا(ع) مملوّ از افعال و اقوالی است که اوج عزت و ذلتناپذیری حضرت و نیز علم حضرت به سرانجام کار را بیان میکند. از آغاز حرکت از مدینه و حرکت از مکه، در بین مسیر، حین نزول در کربلا و در خطبهها و رجزهای حضرت.
5- پنجمین سخن از این سخنران که آن را نقد میکنیم این است: «در دهههای اخیر گویا علمای ما خجالت میکشند بگویند که امام(ع) قصد مذاکره داشت. آنها سعی کردهاند تاریخی را روایت کنند که این گونه نباشد. در شرائط فعلی این واقعیت که امام حسین(ع) چنین بده بستان و توافقی انجام دادهاند سانسور میشود و بیان میشود که امام حسین(ع) به هیچ وجه حاضر به مذاکره نشد. چرا باید امروز برای فعل خودشان از امام حسین(ع) مایه بگذارند؟ صادقانه بگویند امروز مذاکره به مصلحت ما نیست. واقعیات تاریخ را تغییر ندهند.»
نقد:
پاسخ این سخن از مطالب فوق روشن شد. از آنجا که علمای دین یقین به کذب مفاد این نامه عمرسعد داشتهاند، لذا از انتساب این مطالب سخیف به حضرت سیدالشهدا(ع) خودداری کردهاند. چنانکه دلائل قطعی بر کذب مفاد این نامه را ذکر کردیم. بنابر این چنین توافق و مذاکرهای وجود خارجی نداشته تا بخواهد سانسور شود و به قول معروف «بر سر قبر بیمُردهگریه میکنید»، اما تا آنجا که به یاد داریم، برای مذاکره کردن با دشمن، از امام حسین(ع) مایه گذاشته شد، نه بالعکس!
6- سخنران میگوید: «شیخ مفید در کتاب الارشاد موضع خود را مشخص کرده که این روایات از نظر او قابل قبول است.»
نقد:
شیخ مفید هر چند در کتاب ارشاد ،نامه عمرسعد را نقل کرده اما این نقل او اگر دلالت بر تأئید باشد، دلالت بر تأئید نوشته شدن چنین نامهای از سوی ابن سعد است نه اینکه انتساب مفاد این نامه به حضرت(ع) را پذیرفته باشد.
7- نکته مهم: سخنران مذکور در اواخر سخن خود میگوید: بله احتمال این هست که عمرسعد در مفاد توافقی که با امام(ع) داشته، دست برده و دخل و تصرفی کرده باشد، اما نمیتوان گفت مفاد این نامه و وقوع چنین توافقی از اساس دروغ است. بلکه قطعا توافقی صورت گرفته و مضمون کلی آن هم، همان مطالب است. دلیل ما بر این مدعا، سخنانی است که امام(ع) متعددا و به صورت علنی و در خطابههای خود فرموده است.
فرموده امام(ع) این است که: «این نامههای مردمِ شهر شماست و من به خاطر دعوت آنها آمدهام. اگر مردم نمیخواهند و یا به خاطر تغییر شرائط، پشیمان شدهاند بر میگردم.»(38)
نقد:
اینکه حضرت چنین فرموده باشد، از متشابهاتِ(39)تاریخ است. درست است که در تاریخ نقل شده است.(40) اما معنای این جمله، آنی نیست که به ذهن سخنران مذکور رسیده است. بلکه باید آن را با توجه به محکمات حماسه عاشورا معنا کرد. یعنی همان مطلبی است که قبلا در مورد مطلع بودن امام(ع) از کشته شدن قطعی خود و یارانش در انتهای این سفر و در سرزمین کربلا گفتیم(41). خصوصا تأکید مکرر حضرت مبنی بر اینکه ما کشته خواهیم شد، هر کس به قصد دیگری آمده برگردد، نشان از این دارد که حضرت خود را موظف به قیامی میداند که بدون شهادتش و اسارت خاندانش، نتیجه نخواهد داد. (42) بلکه حضرت خود به این مطلب تصریح کردهاند(43). برای همین است که در جواب افراد متعددی از زن و مرد که در مدینه، مکه و در طول مسیر به سمت کوفه، به حضرت گفتهاند که به این سفر نرو که کشته خواهی شد، فرموده است: میدانم اما باید بروم.(44)
حضرت که قبل از حرکت از مدینه، یقین دارد که در کربلا گرفتار شده و کشته خواهد شد و خاندانش به اسارت خواهند رفت، پس چرا چنان فرموده باشد؟ چنانکه گفتیم افراد متعددی از زن و مرد وقایع را پیشبینی کرده بودند و یا از احادیث پیامبر(ص) خبر داشتند و به حضرت توصیه میکردند که نرود.
بنابراین باید گفت این جمله حضرت که حاضر به بازگشت است، نه کوتاه آمدن است و نه امتیاز دهی. بلکه میفرماید من برای جنگ با شما نیامدهام. اگر نزد شما، لازمه اینکه به مسیر کوفه ادامه دهم یا اینجا بمانم، جنگیدن با من است، نمیخواهم شمایی که غافل و فریب خورده و یا اجیر شده دستگاه ظلم و کفر هستید، با ریختن خون من به هلاکت ابدی دچار شوید. بنابراین حاضرم برگردم اما دست از قیام علیه سرکردگان و رؤسای دستگاه ظلم و فساد ( ائمه کفر) نخواهم کشید(45). به قول شهید مطهری مخاطب این جمله فقط مردم کوفهاند، نه حکومت یزید.(46) حضرت خود در خطابهاش در مقابل لشکر حرّ فرمود: وظیفه ما قیام علیه یزید است هرچند به شهادت بینجامد.(47)
8- آخرین سخنی که نقد میکنیم، این سخن ایشان است که: «چند تن از متکلمین معروف شیعه نیز وقوع چنین امری را مغایر با عصمت امام(ع) و یا اصول اعتقادی شیعه ندانستهاند. فقها نیز صلح با دشمن را در فرض وجود مصلحت جایز و بلکه در شرائطی واجب میدانند و برخلاف گذشته که متکلمین و فقهای شیعه، فراری از مذاکره یا صلح با دشمن نداشتهاند، اما در حال حاضر متأسفانه چنین نیست»
نقد:
چنانکه خودِ سخنران گفتهاند: «متکلّم (علمای علم کلام) همان نقل تاریخیِ ذکر شده در کتب تاریخ را بررسی میکند. اگر با اصول اعتقادی (عصمت امام) در تنافی نبود، میپذیرد و اگر در تنافی بود، ردّ میکند»
در بحث مورد نظر ما، چند تن از علمای شیعه که در علم کلام نیز دستی داشتهاند، گفتهاند: بنابر فرضی که مفاد این نامه مورد بحث، صحت داشته باشد، وقوع چنین معاهده و توافقی بر خلاف اصول اعتقادی ما و عصمت امام معصوم(ع) نیست. اما عالمِ علم کلام به دنبال این نیست که آیا از لحاظ تاریخی مفاد و مضمون این نامه صحت دارد یا نه؟ این نکته بر اهل فنّ، واضح و روشن است.
مطالبی هم که ایشان از کتاب تلخیص الشافی نقل کرد، ارزش تاریخی ندارد. زیرا چنین گزارشی در هیچ کتاب تاریخی نیامده است. و نقل این وقایع در این کتاب کلامی، در حالی که روات و ناقلین آن وقایع ذکر نشده و با وجود فاصله زیاد بین زمان مؤلف(48) و زمان وقایع نقل شده(49)، برای هیچ تاریخ پژوهی، نقل معتبری به حساب نمیآید. آنچه در کتب تاریخ ذکر شده، کاملا متفاوت با نقل تلخیص الشافی است؛
کتاب تاریخ طبری از قول ابی مخنف، داستان دو نفری را نقل میکند که در بین راه و در منزل ثعلبیه خدمت امام(ع) رسیدند و خبر شهادت مسلم و هانی را به امام(ع) دادند. سپس به امام(ع) گفتند:
ننشدك الله في نفسك و اهل بيتك الا انصرفت من مكانك هذا، فانه ليس لك بالكوفه ناصر و لا شيعه، بل نتخوف ان تكون عليك! قال: فوثب عند ذلك بنو عقيل بن ابى طالب. این نقل در اینجا تمام میشود و ابی مخنف ادامه را به واسطه روات دیگری نقل میکند: ان بنى عقيل قالوا: لا و الله لا نبرح حتى ندرك ثارنا، او نذوق ما ذاق أخونا.
باز این نقل تمام میشود. ابی مخنف ادامه را چنین نقل میکند: فنظر إلينا الحسين فقال: لا خير في العيش بعد هؤلاء ؛ بعد از اینها خیری در زندگی نیست.(50)
شبیه این گزارش در الکامل ابن اثیر،(51) اخبار الطوال(52) و مقاتل الطالبیین(53) آمده است. چنانکه از این گزارش واضح شد، به هیچ وجه این گونه نبوده که امام(ع) پس از شنیدن خبر شهادت مسلم و هانی قصد بازگشت داشته باشد. (چنانکه گفتیم، امام(ع) بازنگشت زیرا این قیام که به شهادت منجر خواهد شد را برای بقاء دین، ضروری میدید.)
ظاهراً تلخیص الشافی در بیان این مطالب به اشتباه افتاده و واقعه را متفاوت بیان کرده است:(اینکه حضرت پس از رسیدن این خبر، قصد بازگشت داشت اما به سبب اینکه برادران مسلم گفتند باید انتقام خون مسلم را بگیریم، از بازگشت پشیمان شد و به راه ادامه داد!)
این نقلِ مذکور در تلخیص الشافی، علاوه بر اشکالات قبل، غیر معقول نیز هست؛ آیا ممکن است امام(ع) صرفاً به جهت احساسات عدهای، چنین تصمیم مهمّی بگیرد، در حالی که میدانست در کوفه یاوری ندارد و دشمن برای کشتن او لشکری فراهم کرده است؟! کدام محققی به چنین نقلی اعتماد میکند؟!
اما نسبت به بخش انتهای مطلب مندرج در ذیل شماره 8، باید گفت اینکه از لحاظ فقهی، صلح یا مذاکره میتواند جایز باشد و بستگی به شرائط دارد، مطلبی است که تمامی فقها بر آن متفق هستند. نظر تمام فقهای فعلی نیز چنین است. جناب سخنران در این قسمت نیز مطلبی بیاساس را ادعا کرده است.
در پایان تأکید میکنیم که خون مطهّر و به ناحق ریخته شده مولای مظلوم ما و فرزندان و اصحابش سرمایه عظیمی است برای هدایت بشر تا سرآمد تاریخ و به لطف الهی تحریف حقائق این حماسه، نخواهد توانست در این سرمایه نورانی خدشهای وارد کند.
جوانان عزیز بدانند که معارف دین را باید از عالمان أمین فراگیرند. چنانکه در روایات متعددی به این مهم اشاره شده است.(54) نه کسانی که حاضرند برای اهداف سیاسی خویش، آرمانهای عزتمند عاشورا را مخدوش کنند.
*حوزه علمیه قم- محرم الحرام 1438
پانوشتها در دفتر روزنامه موجود است.