مهرههای قربانی
پژمان کریمی
گاه و چنان که؛ بیگمان تجربه کردهاید، افتادن ذرهای نان یا شیرینی بر کف خانه، مورچههای کوچک اندام لانه کرده در دل جدارهها و درزهای کف و دیوارها را سراسیمه و بیهراس، به بیرون میکشد. در آن حال است که متعجب از دال انبوه آزاردهنده مورچگان کاملا جدی و پر تقلا، پی به درزها و محلهای رخنه میبریم و در پی چاره برمیآییم. چاره از برای زدودن اجتماع مورچگان و هر آنچه ناپاکیزه و موذی به نظر میآید!
فتنههایی چون ماجرای تیر 78 و حوادث بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری سال 88 به مثابه افتادن همان خرده نان و شیرینی بود که به تعبیر یکی از انقلابیون، مجموعه نفوذیهای دشمن و بدخواهان انقلاب و نظام دینی و مردم ایران را به بیرون از منافذ و سنگرهای پنهان و پیدا کشاند.
بهزعم نگارنده اما، نه تنها مجموعه نفوذیها و بدخواهان که؛ ظرفیت عناصر سست عنصر سیاسی و غیرسیاسی و کارگزار و غیرکارگزار حکومتی را نیز عیان کرد و بر طبل رسوایی آنان کوبید.
رسواشدگان، تنها محدود به اهالی عرصههای اجتماعی و سیاسی نبودند و نیستند. منسوبان به همه حوزهها و از جمله فرهنگ و هنر این ملک نیز در شمار کسانی هستند که تشت رسواییشان به صدایی مهیب واژگون شد و یوغ خیانت بر گردن شکستهشان برای همیشه آویخته گردید.
کم نبودند به اصطلاح هنرمندانی که هنرشان و به اصطلاح دیدگاههایشان در فضای مجازی وگفتوگوهای عوامانهشان با رسانههای داخلی و خارجی، بر پایه القائات شوم طراحان و گردانندگان فتنه بود. القائات بیسند و کثیفی مانند «دروغ تقلب» و «شکنجه و تجاوز» و...!
این شبه هنرمندان، همان القائات ناراست و جعلی را در آثارشان گنجاندند و به عبارتی دقیقتر؛ ساز دشمن را کوک کردند و نواختند.
گویی اینان نبودند که تا دیروزِ فتنه، سنگ ایران به سینه میکوفتند و بر ایرانی بودن مباهات میکردند و همزمان بر خوان نظام دینی دوزانو نشسته بودند و بهره میگرفتند. انگار آنان نبودند که اگر نامی یافتند و اگر فرصت هنرنمایی به دست آوردند و اگر از مواهب مادی، توشه به کف آوردند، تنها به برکت نام و وجود انقلاب و نظامی بوده و هست که بساط ابتذال از دامان هنر برگرفت. اگر نه در هیاهوی کلاه مخملیها و قدارهکشی جاهلان گذر «هنر فروشی» و عشرتکدههای «بیهنری» جایی برای هنر اصیل بجا نمیماند.
فتنه 88 که بر پایه رهنمودهای اندیشکدههای صهیونیستی چون «سابان « و تقلاهای عناصری صهیونیست چون «جورج سوروس» رخ داد نه تنها انقلاب و نظام دینی که هویت و امنیت ملی ایران را نشانه رفته بود.
کیست نداند آنان که کمر به نابودی شجره طیبه انقلاب و نظام دینی بسته بودند و بستهاند، فیحدذاته و یکسره استقلال ایران و هویت بالنده ایرانی را برنمی تابند.
مثلا همان جورج سوروس شریک قافله موسوم به جریان اصلاحات... این آدم براستی دل به هویت و کرامت ایرانی دارد؟... اصلا انسانیت چه اندازه برای این جهود موضوعیت دارد؟... یا آن «وطنی» ضد وطن که با اشاره بیبیسی به کف خیابان میدود و ظرف آشغال آتش میزند و به نفع اسرائیل شعار میدهد؟ او چه حد خود را ایرانی و مسلمان ایرانی میداند؟یا او که در رمضان 88 روزهخواری میکند و شعار نفی جمهوری اسلامی میدهد؟ نسبت او با دین و ایران چیست؟ یا اویی که عاشورای 88 را با حمله به خیمههای عزاداری حضرت سیدالشهدا(ع)، در تهران، رنگ خون میزند و حرمت اهلبیت(ع) را نادیده میگیرد؟ او چه تفاوتی با منافقین یا به قولی داعشیهای شبهایرانی یا چه وجه تمایزی با جهودان غاصب و... دارد؟
عمله میدانی فتنه همان شعاری را نشخوار میکرد که بلندگوی دولت استعماری انگلیس با سابقه 200 سال جنایت علیه ملت ایران القا میکرد. آن عمله اجارهای همان شعار و راهی را پی گرفته بود که رسانه توجیهگر جنایات آمریکا در ایران – voA – تحمیلاش میکرد.
مگر جز این بود؟
پس، بنا به آنچه گفته شد، میتوان با صدای بلند و با لحنی قاطع حکم داد که عمله ریز و درشت و هنرمند و غیرهنرمند و سیاسی و غیرسیاسی،... آگاهانه و ناآگاهانه در نقش پادوی اجنبی ظاهر شدند و ائتلاف منحوس «ضددین و ضدایران» را نمایش دادند و داغ ننگ فتنهگری را بر پیشانی زدند.
حالا اما ...کمی بر صحنه ادبیات تمرکز کنیم.
در همان سال 88، برخی از ما بهتران، در همین داخل با موضوع «حوادث پس از انتخابات و با هدف تهییج عمومی علیه حاکمیت و گسترش شعلههای فتنه به سراسر کشور تا زمان براندازی نظام، ماموریت شعرسازی و شعارپردازی» دریافت کردند. این وظیفه بر عهده چند شاعر یا ترانهسرا بود که زبان شعرشان به زبان مردمی نزدیکتر قلمداد میشد و میشود.
شعار «آخرین سنگر سکوته» که در همان روزگاران آشوب، از حلقوم اوباش در تهران شنیده میشد، بخش و تنه اصلی سروده یکی از ترانهسرایان مقیم تهران «ر.ب» است که علاوه بر همکاری با رسانه ملی، به تازگی وارد عرصه سینما هم شده است.
در همان کوران فتنه، ترانه «آخرین سنگر...» با صدای خواننده سلطنتطلب «داریوش اقبالی» برای حمایت از اوباش تهران خوانده شد.
اما ترانهسازی و شعارپردازی همه وظایف ضدانقلاب داخلی جا خوش کرده در کنام شعر و ترانه نبود. دو وظیفه جدی و بزرگتر دیگری هم هست که تخطیناپذیر معنی میشود.
این وظایف چیست؟
چندی پیش نامه همسر سابق یکی از همین ترانهسرایان و شاعران را خواندم.
این زن نقاش، در نامهاش به همسر پیشین خود و در واقع به مخاطبان، پرده از رازی برمیدارد که نه تنها نشانه دخالت خارجی در حوادث بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری است که به روشنی ثابت میکند مدعیان ایران و غیرت و شهامت و راستی، عروسک زشت و مضحک خیمهشببازیاند که با حرکت دست، این سو و آنسو شکلک درمیآورند، بازی میخورند و در همین حالت هم با پررویی و حماقتی عیان، مدعی ایرانی بودن و کرامت و غیوری و سجایای دیگرند!
نامه یاد شده در واقع وصف «نقشپذیری» ترانهسرایی است که سالها از نبود آزادی بیان و قلم در ایران ما دم زده است. بر اساس نقش محوله، جناب ترانهسرای مدعی عرق ملی و جانفشانی برای میهن و دلواپسی برای هموطن، باید از تهدید حکومت بگوید و اینکه به دلیل نظریاتش هدف قهر عناصر حزباللهی است و عنقریب است که به زنجیر در آید و چه بسا که خونش به زمین ریخته شود!
میبینید؟!
دشمن از یک ترانهسرای کمسواد و متهم به سرقت ادبی، سعی میکند یک قهرمان بسازد.قهرمانی که در برابر استبداد میایستد و سر خم نمیکند و قلم نمیفروشد و همپای فرزندان «مام میهن» حاضر است برای آزادی وطن و هموطن سخاوتمندانه و با افتخار، با رنج و نیستی در افتد و فداکاری را معنا کند!
و مخاطب این شاعرک، غافل است از اینکه؛ قهرمان پوشالیاش تنها یک عروسک است. این عروسک بر ذیل نامش «تاریخ مصرف» قید شده است و اربابان مستکبرش، او را تنها در حد ایجاد یک موج رسانهای ارزشگذاری کردهاند. همین!
اما... ماجرا آیا در همین نقطه پایان داده میشود.
حتما خیر!
دشمن خارجی با قرنها سابقه استبداد و استعمار خوب بلد است که از مهرههایش تا جایی که میشود و میتواند کار بکشد!
در کنار ترانهسازی و شعارسازی و آسیب به ماهیت نظام دینی از قبل قهرماننمایی و - توامان – تظاهر به مظلومیت...مهرهها باید نقش دیگری را عهدهدار شوند.
شاید اوج قصه و نقطه عطف ماجرا همین جاست:
وقتی قهرمان پوشالی به یاری رسانههای معاند، ذهن مخاطب را درگیر خود کرد و تعقیبکنندگان نام وی افزایش یافت، ناگریز قهرمان جعلی باید قربانی شود. در واقع قربانی شدن، تایید همه آن چیزی است که قهرمان مدعی آن است. مثلا تایید ادعای نبود امنیت، نبود آزادی قلم و...!
فرض کنیم شاعری به نبود آزادی بیان در جامعه دینی اعتراض میکند و ممیزی آثارش را نشانه سرکوب معرفی مینماید، اما او به اعتراضی مدنی نمیپردازد. در اجتماع و تحصن غیرقانونی شرکت میکند. تهمتزنی میکند.دعوت به شورش میکند. چنان که در سال 88 نویسندگان و شاعرانی از طریق روزنامه اعتماد ملی – ارگان حزبی به همین نام - به سرکردگی «مهدی.ی.خ» چنین کردند. رفتار قهرمان دشمن ساخته، مرتب رادیکال میشود. در چنین موقعیتی، دستگیری مهره، یعنی آغاز تبلیغات سوء علیه نظام دینی! یعنی آمدن و گفتن اینکه؛ «مردم دیدید نظام دینی با منادیان آزادی چه میکند؟ تنها راه ایجاد جریان اعتراضی در داخل و خارج است، چاره در ایجاد کمپین و تجمع غیرقانونی و...!»
حالا اگرفرد مهره، در قالب پروژهای چون «ندا آقاسلطان» تعریف گردد، آیا چالشی در برابر حاکمیت دینی روی نداده است؟ آیا سادهلوحان بدنه جامعه، نظام دینی را هدف اتهام نمیانگارند.
شک نکنید که تمامی مهرههای فرهنگی (و البته غیرفرهنگی ) در یک سرنوشت محتوم مشترکاند: قربانی شدن!
آنها اساسا برای قربانی شدن انتخاب میشوند و شکل داده میشوند. قربانی شدن یعنی تکمیل حلقه و پروژه تقابل از طریق مهرهسازی! و این پایان زندگی یک مهره است اگر هم به ظاهر دارای علائم حیاتی است.
در این میان یک نکته در حوزه مخاطبان قابل تامل به نظر میآید.
طیف وسیعی از مهرهشدگان و آنانی هم که در نقطه قربانی شدن ایستادند، با وجود قهرماننمایی و تلاش برای مظلوم نشان دادن خود، هیچ گاه نتوانستند پیوند وثیقی با جامعه برقرار سازند. به همین دلیل است که در حوزه نشر، میبینیم تعداد شمارگان آثار مهرهشدگان بسیار اندک است و محافل خصوصی و عمومی آنان با اقبال عمومی مواجه نمیشود.
چرا؟
چرا مردم با دستپروردگان دستگاههای اطلاعاتی و رسانهای اجنبی خو نمیگیرند و دنبالهرو نمیشوند؟!
پاسخ دشوار نیست.
مردم ایران دینی هستند و با فرهنگ غیرخودی محارب، همسازی ندارند. مردم تشخیص میدهند کدام حرکت مبنای الهی دارد و یا کدام اراده برساخته ذهنی بیمار و معاند است. به همین دلیل طیف معاند بیتوته کرده در گستره فرهنگ و هنر این سرزمین طی نزدیک به چهار دهه، هیچگاه نتوانسته در همراه کردن کاروانی از عواطف سیاسی و ایجاد امواج اجتماعی موفق ظاهر شود.
دوست ترانهسرایی میگفت، سرخوردگی طیف مهرهشدگان تا آنجاست که پس از طی روند قربانی شدن و تجربه انزوای اجتماعی،صرفا برای امرار معاش و عقدهگشایی علیه نظام دینی و مردم متدین، به ترانهسرایی برای خوانندگان کابارهای لسآنجلسی روی میآورند و البته اگر کمی در پی حفظ آبروی نداشته خود هستند، لاجرم با اسم مستعار ترانههای سخیف و سطحی خود را به مطربان سرگردان در فرنگ میفروشند.