به یاد مرحوم آیتالله قاضی دزفولی که حتی یک روز شهر را ترک نکرد
امام شهر
همه او را امام شهر ميدانستند، پيشينه سلحشوري و بيباکياش در مقابل رژيم ستم شاهي در سالهايي نه چندان دور از او اسطورهاي بومي پديد آورده و تمام نگاههاي ترديدآور به روحانيت اين منطقه را به بهاي از دست دادن چشمهايش در ساواک، تغيير داده بود. اينک که در اين ديار جنگي رخ داده و دشمن اراده کرده بود تا دزفول را به اشغال درآورد، اين پيرمرد خسته و رنجور، مردم را دعوت مي کرد تا در شهر باقي بمانند: هم براي مقابله با خواست دشمن و هم براي حمايت از نيروهاي رزمندهاي که از سراسر کشور به دور شهر اردو زده بودند.
وقتي جوانان شهر را به جبهه مي فرستاد خودش با لباس بسيجي تا پادگان کرخه آنها را همراهي ميکرد. هنگامي قرار شد پيامي از راديو از او براي رزمندگان پخش شود، مخالفت کرد و گفت: چرا پيام، خودم حضوري به خدمتشان ميروم، آنها فرشتگاني هستند که اينک لباس خاکي پوشيدهاند؛ بعد با تني خسته عصازنان نه تنها در بين رزمندگان دزفولي و خوزستاني که به تکتک اردوگاههاي رزمندگان ديگر شهرها در اطراف دزفول ميرفت و نماز را در بين آنها ميخواند. به خانه که برميگشت روي قالي ميخوابيد و هرگز کسي نديد او يک روز حتي وقتي بيمار بود روي تشک بخوابد، او در مقابل اصرارهاي اطرافيانش ميگفت:
«من از روز اول جنگ تحميلي با خودم عهد بستهام تا زماني که رزمندگان اسلام در جبههاند مانند آنها بر روي بستر نخوابم و بر روي همين قالي استراحت کنم».
آيتالله قاضي اصرار زيادي داشت که حتي در سختترين شرايط و هنگام موشکباران شهر، نماز جمعه را ترک نکند، معتقد بود انعکاس اين خبر، اراده دشمن را سست ميکند.
اگر چه قلبي مهربان و چهرهاي دوست داشتني داشت اما عصبانيتش موقعي گر ميگرفت که در روزهاي سخت بمباران کسي او را دعوت به ترک شهر کند؛ او با دلخوري ميگفت: کجا بروم؟ وقتي مردم دزفول زير بمباران و موشکباران هستند من کجا بروم؟!
حتي آن روز که علامه آيتالله محمدتقي جعفري به دزفول آمده بود و همان روز نيز راديو عراق تهديد کرده بود که شهر را موشکباران خواهد کرد نه تنها حاضر نشد شهر را ترک کند بلکه به زيرزمين خانهاش هم نرفت.
علامه از او خواسته بود که او نيز به زيرزمين بيايد، آيتالله ابتدا بهانه آورد که در زيرزمين نفسم ميگيرد و ....
اما وقتي اصرار علامه را ديد، صريحاً به او گفت: «اين مردمي که در دزفول هستند به اعتبار و گفته من در شهر ماندهاند و دارند مقاومت ميکنند، بسياري از اينها ممکن است در اين وقت روز برايشان مقدور نباشد از شهر بيرون بروند و يا امکان رفتن به زيرزمين را نداشته باشند. اينها يا پاسدار و رزمنده هستند و يا کارگر و رفتگر شهرداري که در سطح شهر دارند کار ميکنند و زحمت ميکشند و يا پزشک و پرستارند که شب تا صبح در بيمارستان کار ميکنند. ما به اينها گفتهايم در شهر بمانيد و مقاومت کنيد، حالا خودمان برويم داخل زيرزمين و اينها در معرض خطر و تهديد و تجاوز باشند؟ اين درست نيست.
علامه به ايشان ميگويد: شما فعلاً کاري از دستتان برنميآيد و اينجا کاري نميتوانيد انجام دهيد. شما عالم مردم اين شهر هستيد. من يا سرباز يا پاسدار اگر کشته شويم موردي ندارد و ديگري هست ولي نمونه شما ديگر در سطح شهر نيست. دومي نداريد.
ايشان اما در جواب ميگويد: من اگر نميتوانم به جبهه بروم؛ ولي با اين کار ميتوانم با رزمندگان همدردي کنم و تا اين حد از من برميآيد و اين براي من کافي است.
بيدليل نبود که وقتي در ميانه جنگ به رحمت ايزدي پيوست، تمام شهر مثل روزهاي تاسوعا و عاشورا لباس عزا پوشيدند و بينظيرترين تشييع را برايشان راه انداختند. اينک سالهاست که جوانان اين شهر هرگاه سري به دوستان شهيدشان ميزنند، فاتحه اي از روي خلوص دل، نذر مهربانيهايش ميکنند.
بيشک با اين انديشه بود که حضرت امامخميني(ره) در موردشان فرمودند: آيتالله سيدمجدالدين قاضي به سعادت خويش رسيدند.
راويها: غلامرضا رکابساز، حسين افتخاري، عليرضا صدرا، محمدمهدي عارفيان و حسين بزرگي.