براي 29 بهمن تبريز (خشت اول)
قرار تجمع ساعت ده صبح در مسجد قزللی (میرزا یوسف مجتهدی) بود. این قرار در اعلامیهای نوشته شده بود که دیروز به امضاء آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی و ده تن دیگر از علمای تبریز رسیده بود و...
قرار تجمع ساعت ده صبح در مسجد قزللی (میرزا یوسف مجتهدی) بود. این قرار در اعلامیهای نوشته شده بود که دیروز به امضاء آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی و ده تن دیگر از علمای تبریز رسیده بود و همان شب در سطح شهر پخش شده بود. سه روز پیش از این نیز در بیست و پنجم بهمن آقای شریعتمداری و گلپایگانی به مناسبت گرامیداشت چهلمین روز شهدای قم اعلامیههایی نوشته بودند و این روز را عزای عمومی اعلام کرده بودند. همه مردم میدانستند که فردا، شنبه، یک روز عادی نخواهد بود.
مشهدی محمدعرفان، خادم مسجد قزللی، از میدان ساعت گذشت. ساعت غولپیکر شهر همچنان خاموش بود. از عابری سؤال کرد. ساعت نه صبح بود. پا تند کرد. دیشب پیک آیتالله قاضی طباطبایی به او گفته بود که صبح درِ مسجد را باز کند. مشهدی محمد به نزدیکیهای مسجد که رسید با انبوهی از جمعیت روبرو شد. آرام جلو رفت تا در مسجد را باز کند. سه نفر که لباس پلیس به تن داشتند مقابل او درآمدند و گفتند که مراسم، بیرون از مسجد برگزار میشود. در باید بسته بماند.
سرگرد مقصود حقشناس، رئیس کلانتری بازار، کمی آن طرفتر ایستاده بود. تعدادی از جوانان از جمعیت جدا شدند و به طرف او رفتند. از او خواستند بگذارد در مسجد باز شود تا مراسم چهلم شهدای قم شروع گردد. سرگرد حقشناس که عصبانی بود و کسی به فریادهای «پراکنده شوید» او گوش نکرده بود، خطاب به آن جوانان گفت: «نمیشود. در این طویله باید بسته بماند!»
خون «محمد تجلّا» با شنیدن این حرف سرگرد حقشناس به جوش آمد. همان نزدیک پاره آجری یافت و با همه کینه خود آن را به طرف سرگرد پرت کرد. حقشناس اسلحه کمریاش را کشید و سینه محمد را نشانه رفت. محمد 22 ساله به زمین افتاد. مردم هیجانزده شدند و فریادشان بلند شد...
در آن سوی شهر، در دانشگاه، دانشجوان با گارد دانشگاه درگیر بودند. آنان با برنامه قبلی موانعی بر سر راه افراد گارد ایجاد کرده بودند. گارد با شنیدن صدای صلوات و شعارهای تند، خود را به محل رسانده بود. کوکتل مولوتفهایی که از دیشب آماده شده بود یکی پس از دیگری به سوی خودروهای گارد که پشت موانع ایستاده بودند برخورد کرد و آنها را به آتش کشید. فرمانده گارد خیلی زود دستور عقبنشینی داد و دانشگاه در ساعات اولیه صبح به دست دانشجویان افتاد.
شعاری که از دهان مردم فریاد میشد این بود: «یاشاسین خمینی.» خشم مردم بالا گرفت و تظاهرات شروع شد. عدهای به طرف بانک صادرات رفتند، عدهای به سوی بانک شهریار، برخی به طرف مشروبفروشی هارطونیان و بعضی به سوی سینما دریای نور.
در خیابان پهلوی جنازهای روی دست مردم در حرکت بود. صاحب جنازه که روی لباسهایش چندین وصله دیده میشد، کارگر ساختمانی نیمه تمام بود که قبل از شهادت با شوق فریاد زده بود: «بیز بو شاهی ایسته میروخ والسلام.»
خبر خیلی زود به گوش محمدرضا پهلوی رسید. شاه در تماسی با جمشید آموزگار، نخستوزیر، گفت که پمپ بنزینها، مخازن نفت و کارخانجات تحت شدیدترین حفاظتها قرار گیرند و هر گونه مقاومتی سرکوب شود. پیام شاه ساعت یازده صبح به تبریز رسید. لیقوانی؛ سرتیپ سعیدی، فرمانده ژاندارمری؛ سرلشکر قهرمانی؛ سرلشکر بیدآبادی، فرمانده مرکز آموزشهای پشتیبانی؛ و سپهبد اسکندر آزموده که هنوز سردرد داشت دور هم جمع شدند و جلسه شورای هماهنگی استان رسمیت یافت. خبرهای سرلشکر قهرمانی حاکی از عقبنشینی همه نیروهای شهربانی در سطح شهر بود. قرار شد خیلی سریع یگانهای تیپ 2 مرند و یک گردان از نیروهای مراغه به سمت تبریز حرکت کنند و جای نیروهای فراری شهربانی را بگیرند. در تبریز شایع شده بود نیروهایی که در پادگانهای این شهر مستقر هستند، هیچ میلی به رویارو شدن با مردم ندارند. همچنین تصمیم گرفته شد دو دستگاه تانک چیفتن، دو دستگاه نفربر و یک تانک اسکورپین برای نشان دادن جدیت در سرکوب این قیام، خود را به خیابانها برسانند. آخرین تصمیم این بود: استاندار با آیتالله قاضی طباطبایی تماس بگیرد و بگوید مراسمی که صبح برپا نشد میتواند بعدازظهر در مساجد مختلف برگزار شود به شرطی که مردم به رعایت نظم و آرامش دعوت شوند. وقتی سپهبد آزموده تلفنی با آیتالله قاضی صحبت میکرد، لحنش به شدت شتابزده بود.
اکنون بخشی از جمعیت، ساختمان حزب رستاخیز تبریز را تصرف کرده بود. در اینجا نیز مثل همه جا اولین چیزی که با شدت به زمین خورد قاب عکس شاه و فرح دیبا بود. چهارده خودرویی که در حیاط ساختمان حزب پارک شده بود، به آتش کشیده شد. در آن لحظه همه کسانی که آنجا بودند فریاد جوانی را که بر بام ساختمان حزب ایستاده بود، شنیدند: «ستار! دورباخ. هر قطره قانیندان، مینلرجه ستار قالخوپدور.»
دانشجویان دانشگاه که پس از به زانو درآوردن گارد وارد خیابانها شده بودند، مراقب بودند تا مردم خشمگین شعلههای خشم خود را به همه جا سرایت ندهند. بانکهایی که در طبقه بالای خود واحد مسکونی داشتند آتش نگرفتند، اما پولهاشان روی آسفالت خیابان طعمه حریق شد. شیرخوارگاهها و مراکزی از این دست که نام خواهران یا دختران شاه را روی خود داشتند، فقط سردرهای خود را از دست دادند. غیر از محمد تجلّا - که دانشجو بود - محمدباقر رنجبر آذرفام و رحیم صفوی هم تیر خوردند. محمدباقر ده روز بعد به شهادت رسید، اما رحیم صفوی - که بیست سال بعد فرماندهی سپاه پاسداران را به عهده گرفت - جان سالم به در برد و پای زخمیش را پنهانی مداوا کرد.
ساعت پنج بعدازظهر ارتش بر همه جای شهر مسلط شد و چهرهای از حکومت نظامی نشان داد. در آماری که همین زمان روی میز لیقوانی بود، این طور نوشته شده بود: 581 نفر دستگیر شده، 9نفر کشته، 118 زخمی، 43 بانک، 2 سینما، یک هتل، کاخ جوانان، ساختمان حزب رستاخیز، شرکت تعاونی روستایی و تعدادی اتومبیل شخصی و دولتی به آتش کشیده شده. (چند روز بعد تعداد شهدای تبریز به 13 نفر رسید: یک کشاورز، یک معمار، دو دانشجو، سه دانشآموز، چهار کارگر و دو همشهری عزیز.) در آمار ساواک نامی از انجمن ایران و آمریکا نبود، اما کنسول امریکا در تبریز خیلی زود از حمله مردم به این انجمن آگاه شد. او تمام آن روز حوادث این شهر را دنبال کرد و در واپسین ساعتهای روز 29 بهمن 1356 این یادداشت را به سفارت امریکا در تهران مخابره کرد: «بیشتر تظاهرکنندگان را مردان جوان تشکیل میدهند و اهدافشان مظاهر جامعه غیرمذهبی از قبیل سینماها و کلوپهاست. نیروهای اجتماعی و مذهبی به حالی درآمدهاند که کنترلشان آسان نیست. شاه [شاید] با تعویض استاندار آذربایجان و تحت انضباط درآوردن ساواک و مقامات پلیس این استان به شورشهای تبریز واکنش نشان دهد. با این حال چهل روز بعد باز هم در شهرهای مختلف ایران تظاهرات خشونتباری به وقوع خواهد پیوست.»
هدايت الله بهبودي