«مزارشریف»، فیلمی در قاعده سینمای استراتژیک
علی نخعیزاده
«استراتژی»، بهعنوان یک دانش نظامی مأموریتش در تأمین بقای یک جامعه یا تمدن تعریف میشود و سینمای استراتژیک چیزی جز به تصویر کشیدن ابعاد مختلف و مؤلفههای حیات و بقای این تمدن در قالب هنر هفتم نیست. در این بین اگر کارگردانی در خلق یک اثر هنری به مسئله «امنیت ملی» ورود کند، کافی است تا فیلمش را با ادبیات استراتژیک نقد و تحلیل کرد؛ چراکه امنیت ملی، برآیند تصمیمات استراتژیستهای یک جامعه است.«امنیت» توازن بین آسیب و تهدید است؛«آسیب» یک نقیصه درونی است که منجر به ضربهپذیری میشود و «تهدید» یک اقدام تهاجمی از جانب دشمن است که برای برهم زدن توازن، تعادل و نظم سیستم بر آن وارد میگردد؛ از اینرو «امنیت ملی» برآیند آسیبها و تهدیدهایی را شامل میشود که در سطح ملی یعنی یک کشور رقم بخورند.
موضوع دیگری که میتواند یک فیلم را در قاعده سینمای استراتژیک قرار دهد، مقوله «قهرمان» است؛ خصوصاً «قهرمان ملی». اینکه یک کارگردان و نویسنده بتواند در شخصیتسازی داستانش، انسان قهرمانی را بپروراند، در چهارچوب سینمای استراتژیک قدم زده است؛ حال ماهیت این قهرمان باید در دفاع از منافع ملی کشورش در طی فرآیند داستان تعریف شود و هدفش را در کسب و حفظ «ارزشهای ملی» آن جامعه تنظیم نماید.
بنابراین، با تعریف این دو مؤلفه یعنی «امنیت ملی» و «قهرمان ملی» میتوان ادعا کرد که «مزارشریف» به کارگردانی حسن برزیده توانسته به ابعاد سینمای استراتژیک نزدیک شده و قواعد بازی آن را رعایت کند؛ چراکه اساساً مسئله حمله به کنسولگری ایران در افغانستان توسط گروهک تروریستی طالبان (در 17 مرداد 1377، یعنی حدود 17 سال پیش) که قبل از پروژه 11 سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان و عراق اتفاق افتاد، میتوانست معادلات ژئوپلیتیک را در محیط پیرامونی ایران بهگونه دیگری رقم بزند، اینطور که ایران با اقدام برای خونخواهی دیپلماتهای خود دست به اقدامی عجولانه زده و یک جنگ تمامعیار را علیه افغانستان و طالبان شروع کند و خود را تا زمانی نامعلوم درگیر یک جنگ فرسایشی نماید.این تعبیر ژئوپلیتیک و جنگ فرسایشی را میتوان اینگونه گمانهزنی کرد که با شروع جنگ از جانب ایران، طالبان میتوانست با تحریک آمریکا به خاک ما وارد شود و با حمایتهای شیطان بزرگ یعنی آمریکا، جنگ نیابتی را از خارج مرزهای ما به داخل بکشاند و آنچه امروز بر سر سوریه و عراق آوردهاند را بر سر ایران بیاورند. و این اتفاق بر خلاف دکترین نظامی ایران است؛ چراکه ایران در جنگ نیابتی همواره خود را خارج از مرزهای ملیاش تعریف کرده است ومقابله با دشمن را در لبنان، عراق، سوریه، یمن، بحرین و دیگر نقاط سرزمینهای مسلمان انجام داده و به یاری مردمان مظلوم این کشورها شتافته است.
بنابراین «مزارشریف» با یادآوری موضوعی با این ظرفیت که 17 سال از وقوع آن میگذرد، به حیطه امنیت ملی ایران وارد شده است؛ کما اینکه یک بار هم از زبان افسر اطلاعاتی با بازی مسعود رایگان که برای بازجویی از شاهسون به قرارگاه مرزی آمده، در اهمیت این حادثه میشنویم که این اتفاق یک موضوع «امنیت ملی» است.
در ادامه، کارگردان با پروراندن شخصیت «شاهسون» با بازی حسین یاری در نقش یکی از دیپلماتهای ایران در کنسولگری افغانستان، توانسته دست به ساخت یک «قهرمان ملی» بزند؛ قهرمانی که بهعنوان تنها بازمانده از یک اقدام تروریستی، 19 روز با پای زخمی و پیاده تلاش میکند تا از افغانستان به ایران برسد و گزارش حقیقی واقعه مزارشریف را حضوری به مسئولان ایرانی برساند تا «امنیت ملی» و به تبع آن «منافع ملی» کشورش را حفظ کرده باشد؛ کشوری که در آن زمان، دوران سازندگی را پس از جنگ با عراق آغاز کرده بود و شروع جنگی تازه که میتوانست مدعیان بینالمللی را نیز در پی داشته باشد، پیامدهای ناگواری را برای آن به بار میآورد.بیان این مطالب همگی منوط به تحقق یک پیشنیاز است؛ اینکه «کارگردان» بهعنوان خالق یک اثر هنری باید آگاهی و دانش لازم برای ورود به موضوعاتی از این دست را داشته و ضرورت پرداختن به این مسائل را شناخته باشد. و در این برهه،حضور چنین خالقانی اینگونه اهمیت مییابد که در برهوت سینمای ایران، کمتر سینماگری است که به قدر اندکی توان اندیشیدن و حتی تخیلِ وقایعی به اندازه یک کشور، ملت و جهان را دارد تا با خلق یک اثر هنری، عمق استراتژیک یک ملت را بر پرده سینما که هیچ، در پردههای منقوش تاریخ به ثبت برساند.