همه جنایات آمریکا از هیروشیما تا یمن
اشاره) ساعت هشت و پانزده دقیقه صبح ششم اوت ۱۹۴۵ میلادی، ساعتی است که برای همیشه در تاریخ جهان ثبت و ماندگار شد. درست در همین ساعت بود که هواپیمای آمریکایی، بمب اتمی معروف به «پسر کوچک» که در بردارنده ۶۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۳۵ بود را از ارتفاع ۹۴۸۰ متری برسر مردم بیگناه هیروشیما فرود آورد. بعضی منابع شمار کشتهشدگان تا سال ۱۹۵۰ را به دلیل سرطان و یا تأثیرات بلندمدت این بمب ۲۰۰ هزار نفر برآورد کردهاند.
در نهم اوت (آگوست) ۱۹۴۵ اما بمب دیگری معروف به «مرد چاق» که حاوی ۱۰ کیلوگرم پلوتونیوم ۲۳۹ بود و به مراتب از بمبی که در هیروشما استفاده شده بود، بزرگتر بود، توسط نیروی هوایی ارتش آمریکا، بر سر مردم شهر «ناکازاکی» فرود آمد و دهها هزار تن از مردم این شهر نیز توسط ارتش آمریکا کشته شدند!
اگر چه چنین اقدامی، یک «نسلکشی واقعی» به معنای حقیقی کلمه بود، اما مقامات و فرماندهان آمریکایی، نه تنها هیچگاه از ارتکاب چنین عمل فجیعی، ابراز پشیمانی نکردند بلکه حتی به آن بالیدند و بعداز انجام عملیات، به عوامل آن، مدال افتخار هم دادند! «پاول تیبتز»، فرمانده و خلبان اصلی این عملیات، تنها چند روز پیشاز مرگش در اول نوامبر سال ۲۰۰۷ در سن ۹۲ سالگی گفت هرگز از کردهاش پشیمان نبوده و هر شب سر راحت به بالین میگذاشته است!
این البته اولین و آخرین کشتار بیرحمانه ارتش آمریکا نبود. تنها از سال ۲۰۰۰ به بعد که سیاستهای جنگطلبانه آمریکا در منطقه غرب آسیا آغاز شد، صدها هزار نفر کشته و زخمی شدهاند. به همین علت رهبر انقلاب در دیدار جمعى از معلمان و فرهنگیان سراسر کشور فرمودند: «امروز آبروی اینها [آمریکاییها] در دنیا هم رفته است. آمریکاییها از همین حرکتِ غیرقابل توجیه و این جنایت عظیم [حمله سعودی به یمن] دارند پشتیبانی میکنند. از این بیآبرویی بیشتر؟ آمریکا امروز در نظر ملتهای منطقه، هیچ آبرویی ندارد.»
در این یادداشت سعی شده است برخی از مصادیق بیاعتباری و بیآبرویی آمریکاییها و شکستهای پیدرپی این کشور در عرصه بینالملل مورد بررسی قرار گیرد:
هنگامی که جرج واکر بوش در حال ترک کاخ سفید بود، میزان محبوبیت سیاست خارجی وی در ترکیه از نزدیک به سی درصد اوایل ریاست وی، به نُه درصد کاهش یافته بود. پس از او، با وجود آنکه اوباما با شعار تغییر وارد کاخ سفید شد و امید به تغییر را در کشورهای غرب آسیا به وجود آورد، با گذشت چند سال و با انجام نظرسنجیها، مشخص شد که نگرش مردم این منطقه کماکان توأم با «عدم اعتماد» و «بدبینی» نسبت به این کشور است. حتی مردم برخی کشورها با گذشت چند ماه متوجه شدند که اوباما به وعدههای انتخاباتی خود پایبند نیست و تفاوتی با بوش نمیکند و اگر تفاوتی هم وجود دارد، صرفا در حد گفتار و نوع ادبیات وی است. منش اوباما نیز مانند خلفش «نظامیگری» بود و به همین دلیل، نیروهایش در افغانستان را افزایش داد و در عراق نیز کماکان سیاست مداخله را در پیش گرفت.
از همین روی، نگرش مردم منطقه نسبت به سیاستهای آمریکا در دوران اوباما تفاوت چندانی نسبت به پیش از او ندارد.
در دوره سهساله ظهور بیداری اسلامی، مرور اتفاقات بیداری اسلامی نشاندهنده اوجگیری نفرت از آمریکاییها به دلایل متفاوت بوده است که از جمله این عوامل میتوان به حمایت آمریکا از دولتهای سرکوبگر و دیکتاتور، و عدم تطابق بین گفتار و کردار آمریکاییها اشاره کرد. این موج که با تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی در مصر توسط جوانان انقلابی شروع شد و بهصورت دومینویی، باقی سفارتهای این رژیم و آمریکا در کشورهای اسلامی را نیز در بر گرفت، نشاندهنده اوج نفرت مردم منطقه از آمریکا بود. موضوعی که حتی در کشورهایی که در آنها بیداری اسلامی شکل و سامان نگرفته بود نیز توسط مردم ادامه پیدا کرد و به این ترتیب، پاکستان، افغانستان، ترکیه، عراق و... شاهد شکلگیری موج اعتراضات علیه آمریکا بودند. بیهوده نبود که روزنامه صهیونیستی «هاآرتص» در آن بحبوحه به قلم باراک راوید، تحت عنوان «بهار عربی و خواب زمستانی اسرائیل» نوشت: «واکنش اسرائیل به بهار عربی، شکل خواب زمستانی به خود گرفته است؛ مثل خرس قطبی، اسرائیل به غار خود عقبنشینی کرده است، به درون خود گرفتار شده و منتظر است تا خشمها منتقل شود.»این همان «مصیبت بزرگی» بود که از نظر رابرت فیسک، برای اسرائیل به وجود آمده بود.
غالب نظریهپردازان آمریکایی، کشور خویش را هژمون عرصه بینالملل قلمداد میکنند. از منظر این نظریهپردازان، هژمونی هم محیط بینالملل را بدون شکست مدیریت میکند و هم مدیریتش با رضایت دولتها و ملتهایی مواجه میشود که این «هژمونی» بر آنها اعمال میشود. اما نگاهی به اقداماتی که آمریکاییها بهخصوص در پنج سال اخیر انجام دادهاند، مؤید نقض هر دوی این ادعاها است چرا که سیاستهای آمریکا در افغانستان، سوریه، عراق و لیبی با شکست مواجه شد و مدیریت این کشور نیز با «رضایت مردم و دولتها» همراه نبوده است.
در این بین، یمن آخرین عرصه نمایش استراتژی آمریکاست. تجاوز عربستان به یمن، یکی از آخرین اقدامات نامشروع آمریکا و متحدانش در جهان است. هرچند آمریکاییها در این جنگ مستقیماً دخالت نکردهاند، اما بلافاصله بعد از شروع جنگ، کاخ سفید از مشارکت خود در تجاوزگری ارتش سعودی به یمن پرده برداشت و اعلام کرد: واشنگتن در عملیات یمن، کمکهای لجستیکی و اطلاعاتی ارائه خواهد داد.
به دلیل عاریهای بودن سیاست خارجی و تهاجمی عربستان در محیط بینالملل از سیاستهای آمریکا، این فاجعه با نام آمریکاییها تمام خواهد شد؛ هرچند که عربستان و آمریکا در رسیدن به اهداف خود در این کشور ناکام بودهاند و حتی کارشناسان آمریکایی نیز از آن بهعنوان مصداقی از بیآبرویی آمریکا یاد میکنند. برای نمونه، دانیل لاریسون در مطلبی با عنوان «جنگ در یمن بدتر را انتخاب میکند» بیان میدارد: جنگ علیه یمن از آغاز، مداخلهای ننگین و توأم با بیآبرویی بوده و ممکن است که حتی وحشتناکتر شود.
وی همچنین در مقاله «پوچی حمایت برای جنگ در برابر یمن»، بیان میدارد: «در طول دهه گذشته، ایالات متحده دو دولت را به نفع گروههای جهادی سرنگون کرده است و انجام همین کار را در سوریه در نظر گرفته است. در هر مورد، ایالات متحده به بیثباتی منطقه کمک کرده است... ایالات متحده در یمن در حمله به گروهی اصرار دارد که آن گروه مخالف القاعده در آن محل است. هیچیک از این جنگها، آمریکا یا منطقه را امنتر از گذشته نساخته است. در مقابل، این جنگها خشونت و تحول بیشتری را در منطقه ایجاد کردهاند.»
رضا رحمتی
دانشجوی دکتری روابط بین الملل