در حسرت دوشیده شدن!(یادداشت روز)
محمد بنسلمان، ولیعهد سعودی به آمریکا سفر کرده است. دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا هم اعلام کرده که، بنسلمان قصد سرمایهگذاری 600 میلیارد دلاری در آمریکا را دارد و احتمالا آن را به عدد 1000 میلیارد دلار نیز خواهد رساند. خبرهایی هم از احتمال فروش جنگندههای اف-35 به عربستان به رغم مخالفت رژیم صهیونیستی منتشر و اعلام شده، عربستان ممکن است در قبال دریافت این جنگندهها، رژیم صهیونیستی را به رسمیت بشناسد. آنچه گفتیم، چکیده همه آن چیزی است که، دو روز است باعث شده، آب از لب و لوچه
برخی غربگرایان ما سرازیر شود، بدین شکل که، آنها ضمن تمرکز روی عدد 1000 میلیارد دلار، نتیجه میگیرند، جمهوری اسلامی ایران چرا مثل عربستان نمیتواند چنین قراردادهایی را منعقد کند. آنها این را هم میگویند که، «بنسلمان» پیامی نیز از تهران برای ترامپ برده است تا مذاکرات از سر گرفته شود! در این یادداشت، ضمن بررسی اینکه، «چرا یک جریان خاص، علاقه دارد هر اتفاقی را که در دنیا رخ میدهد، تبدیل به چماقی کرده و بر سر خودمان بکوبد»، به بررسی این خبرها پرداخته و به این نکته مهم نیز میپردازیم که، چرا این جریان، در هر رویدادی، دنبال «مذاکره» میگردند.
یک- در همین ابتدا به گزارش 30 سپتامبر 2025 (8 مهرماه 1404) خبرگزای رویترز توجه کنید: «عربستان سعودی برای سال 2026 کسری بودجه 3.3 درصد تولید ناخالص داخلیاش را پیشبینی کرده است، که بالاتر از پیشبینی قبلیاش یعنی 2.9 درصد است...کسری بودجه سال ۲۰۲۶ این کشور معادل ۱۶۵ میلیارد ریال (۴۴ میلیارد دلار) است. این وزارتخانه کسری بودجه سال ۲۰۲۵ را نیز ۲۴۵ میلیارد ریال (۶۵.۳۳ میلیارد دلار) یا ۵.۳ درصد از تولید ناخالص داخلی اعلام کرده است که از ۱۰۱ میلیارد ریال پیشبینیشده در بودجه منتشر شده در نوامبر گذشته بیشتر است.» حالا دوستان غربگرا پاسخ دهند: کشوری که بیش از 65 میلیارد دلار کسری بودجه دارد، چگونه میتواند
1000 میلیارد دلار در آمریکا سرمایهگذاری کند؟! سال 2017 نیز همین بنسلمان و ترامپ اعلام کردند، یک قرارداد 350 میلیارد دلاری
امضا کردهاند که 110 میلیارد دلار آن تسلیحاتی است. این خبر در آن ایام نیز سر و صدای زیادی به پا کرد و آب از لب و لوچه غربگرایان ما آویزان کرد. طبق بررسیهای رسانهها و مراکز تحقیقاتی همچون «رویترز»، «نیویورکتایمز»، «انجمن کنترل تسلیحات»
(Arms Control Association) که در واشنگتندیسی مستقر است، تنها بخش بسیار کوچکی از این قرارداد، به صورت قراردادهای قطعی و فیمابین
(Firm Orders) درآمد و بخش اعظم آن تنها «توافقنامههای قصدنامه»
(Letters of Intent) یا «مجوزهای بالقوه فروش» باقی ماندند که هیچ ضمانت اجرائی ندارند. واقعیت این است که، هم ترامپ و هم بن سلمان، علاقه عجیبی دارند تا خود را افرادی موفق و توانمند معرفی کنند. لذا اعداد ارقام بزرگ را دوست دارند! بنسلمان را نمیدانیم اما ترامپ، به شدت دچار خودشیفتگی است و همین حالا که مشغول مطالعه این یادداشت هستید فکر میکند، به خاطر موفقیتهای جهانی و جنگهایی که به صلح بدل کرده-و بعضا این جنگها تا 3 هزار سال بین برخی کشورها جریان داشته-باید جایزه صلح نوبل را به او میدادند. او در همین دیدار نیز به خاطر «وضعیت خوب حقوق بشر در عربستان»، از بنسلمان تمجید کرد و وقتی از او درباره قتل فجیع خاشقجی به دستور بنسلمان سؤال شد، رسانه سؤالکننده را «فیک نیوز» خطاب قرار داد و گفت بنسلمان هیچ اطلاعی از آن جنایت نداشت و...
دو- اصلا بیایید فرض بگیریم سعودیها چنین کسری بودجهای ندارند، و سابقه قرارداد مشابه در سال 2017 هم، نمایشی نبوده است. فرض بگیریم پروژه «نئوم» عربستان نیز به خاطر نبود سرمایه و پول، متوقف نشده و آلسعود توان سرمایهگذاری 1000 میلیارد دلاری را در آمریکا دارد. آیا این پول زبان بسته قرار است به جیب ترامپ برود یا به جیب بنسلمان؟! آیا ترامپ، عربستان و به طوری کلی کشورهای نفتی و ثروتمند منطقه را «گاو شیرده» میبیند یا نمیبیند؟ آیا بارها نگفته، رهبران این کشورها را پول میبیند و باید آنها را دوشید؟ پاسخ این سؤالها هم روشن است با یک جستوجوی ساده میتوان پاسخ آنها را یافت. حالا دوستان غربگرای ما بفرمایند، وقتی چنین قراردادهای نمایشی را بر سر کشور خودمان میکوبید، دقیقا منظورتان چیست؟! منظورتان این است که، چرا ما 1000 میلیارد دلار به جیب ترامپ نمیریزیم؟! اگر بله، یعنی، شما اینقدر عاشق دوشیده شدن هستید؟!
سه- اما برای یافتن پاسخ این سؤال که «چرا یک جریان خاص، علاقه دارد هر اتفاقی را که در دنیا رخ میدهد، تبدیل به چماق کرده و بر سر خودمان بکوبد» لازم است از یک نظریه روانشناسی متعلق به «مارتین سلیگمن» کمک بگیریم یعنی نظریه «درماندگی آموخته شده» (Learned Helplessness). اما پیش از آن باید یک مقدمه کوتاه را بیان کنیم. این طیف، بنا به دلیلی که در ادامه خواهیم گفت، به شکل غیرعادی شیفته «مذاکره» است. حتی اگر از دل این مذاکره، تجاوز به خاک کشور و شهادت 1100 نفر از هموطنانمان بیرون آمده باشد. حتی اگر این مذاکره، «تله جنگ» بوده و میز مذاکره، بمباران شده باشد. حتی اگر مذاکره کردن را بلد نباشد. حتی اگر طرف مذاکره اعلام و اثبات کند، قصد ندارد امتیازات واقعی بدهد و... چنین جریانی برای اینکه مخاطبانش را اقناع کند، شدیدا نیاز دارد ذهنها را به مرحله «چارهای نیست» برساند. برای این منظور نیز به «اخبار سیاه» و «اقدامات بحرانزا» نیاز دارد! راهاندازی بازی «استعفا»، «مدیریتهای فشل» و تا حدودی «ناترازیها» را در این چارچوب ببینید! حالا برای تکمیل این پروژه، به یک الگوی موفق نیاز است. اینجا بنسلمان برای این طیف میشود، همان الگو! اینجاست که قرار داد 1000 میلیارد دلاری که بالا به چند و چون
آن پرداختیم، باید طوری روایت شود که مخاطب تصور کند، این ترامپ است که میخواهد 1000 میلیارد دلار وارد عربستان کند! و چرا ایران از عربستان یاد نمیگیرد.(کوبیدن این سفر بر سر خودمان) دیروز حتی، روزنامهها و رسانههای غیرکاغذیشان مدعی شدند که بنسلمان پیام «مذاکره» پزشکیان را برای ترامپ برده است! این که پس از متحمل شدن این همه شکست، ناکامی و دیدن بدعهدی و تحمیل خسارت به کشور از دل این مذاکرات، چرا هنوز در هر رویدادی «مذاکره» میبینند، احتمالا باز میگردد به همان که بالا گفتیم: «درماندگی آموختهشده». روانشناسان اجتماعی میگویند، ریشه «درماندگی آموخته شده»، بازمیگردد به یک فرآیندِ طولانیِ شکست! در چنین شرایطی فرد یا گروه پس از تجربه پیدرپی شکست در یک حوزه خاص، در نهایت به این باور میرسد که راه دیگری وجود ندارد! و اینجاست که وارد یک «چرخه معیوب تکرار و تکرار و تکرار» میشود. به نظر میرسد این جریان در مذاکرات متعدد به نتیجه مطلوب نرسیده است و به جای تغییر راهبرد، دچار «درماندگی آموختهشده» شده و به این باور رسیده است که «هیچ راهحل دیگری وجود ندارد و باید باز هم مذاکره کرد، حتی اگر بیفایده باشد».
دکتر «سلیگمان» نقطه مقابل «درماندگی آموختهشده» را «خوشبینی آموختهشده (Learned Optimism) مینامد. اینجا و در موضوع بحث ما یعنی، یک جریان سیاسی با راهکارهای متنوع، «خوشبینی واقعبینانه» دارد. زیرا میداند که اگر یک راه (مانند مذاکره با فلان کشور بدعهد) به نتیجه نرسید، میتوان از مسیرهای دیگر (تقویت روابط با بلوکهای دیگر، اقتصاد درونزا، ابزارهای بازدارندگی و غیره) به اهدافش دست یابد. این امر به آن جریان، نشاط، پویایی و امیدواری و در نهایت، موفقیت میبخشد.
چهار- در یک جمعبندی نهائی میتوان گفت، نوع مواجهه هیستریک جریان غربگرا با تحولات (اینجا سفر بنسلمان به آمریکا)، پیش از اینکه بیانگر یک تحلیل واقعبینانه از تحولات باشد، پرده از یک الگوی رفتاری روانشناختی بر میدارد. این جریان احتمالا به دلیل تجربه شکستهای متوالی در میادین مختلف از جمله میدان دیپلماسی و مذاکره، که گاه به تحمیل خسارات سنگین به کشور انجامیده، به این باور رسیده است که «چارهای جز مذاکره وجود ندارد» و چنین باوری آنها را در یک چرخه معیوب تکرارِ یک روش شکستخورده گرفتار کرده است. در نقطه مقابل، رویکرد مبتنی بر «خوشبینی آموختهشده»، راه خروج از این بنبست ذهنی است. این نگاه بیش از هر چیزی بر «تنوع راهبرد» تأکید دارد. در رویکرد، مذاکره میتواند یک «ابزار» در میان ابزارهای متعدد از جمله تقویت اقتصاد درونزا، توسعه روابط با دیگر کشورها و... باشد. بنابراین، مشکل اصلی در رها کردن درماندگی و حرکت به سمت یک راهبرد چند بعدیِ انعطافپذیر است که عزت، استقلال و منافع ملی را قربانی توهمِ «فقط یک راهحل وجود دارد آن هم مذاکره» نکند.
جعفر بلوری