شهیدان با پیام «مقاومت» رسیدند ...
ارسلان ظاهری بیرگانی
این روزها هوای تهران خیلی گرم شده است، گاهی فکر میکنم در خوزستان خودمان هستم … این روزها با وجود گرمای هوا، روزه داری قدری سخت شده، اگرچه ما بچه جنوبیم اما راستش ما هم بعضی وقتها کم میآوریم … دیشب تا دم دمای سحر بیدار بودم، سحری ام را میخورم و بعد از اذان صبح میخواهم چُرتی بزنم. هر چه تلاش میکنم خوابم نمیبرد! به ناچار گوشی موبایلم را بر میدارم و در فضای مجازی چَرخی میزنم، طبق عادت، بعضی از سایتها و روزنامههای امروز را چک میکنم، بعد از آن سراغ اینستاگرام میروم، بعضی از پستها را نگاه میکنم و رد میشوم و بعضی را هم به دقت میخوانم و لایک میزنم!
مسئله هسته ای، تیم والیبال ایران، انفجار مسجدشیعیان کویت و … موضوعات غالب فضای اینستاگرام هستند، در همین حین یک پست برایم جلب توجه میکند! تیترش این بود «ماجرای نبش قبر شهیدی که پیکرش پس از ۳۱ سال سالم بود+عکس»، عکس شهید هم آشناست، شهید بهنام محمدی همشهری خودمان!
تیتر مطلب هم برایم تعجببرانگیز است و هم حس کنجکاوی مرا بر میانگیزد، محتوای مطلب را که میخوانم بیشتر تعجب میکنم، مطلب از زبان سرهنگ جانباز«علی قمری» فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس نقل شده است.
سرهنگ میگوید؛مادر شهید محمدی میگفت که بهنام هر شب به خوابش میآید و میگوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.
تا اینجای مطلب چند نکته متناقض وجود داشت که هر چقدر دو دو تا میکنم نمیتوانم برایش پاسخی بیابم! به خودم میگویم؛ اولاً قبر شهید بهنام محمدی که از اول شهادتش در خرمشهر به مسجدسلیمان منتقل شد و در مسجدسلیمان دفن شد، ثانیاً در سال ۸۹ (و نه ۹۰) با استفتاء از دفتر رهبر انقلاب، جنازه مبارک شهید، بدون هیچ نبش قبری و با استفاده از تکنولوژیهای روز به صورت یک باکس، از قبرستان قدیمی و فامیلی شان جدا و به تپه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجدسلیمان منتقل شد، پس طبیعتاً هم محل دفن اولیه و هم مقصد جابجایی قبر مبارک شهید هر دو در مسجدسلیمان بوده!
ادامه مطلب را که میخوانم باز هم بر میزان تعجبم افزوده میشود؛ سرهنگ میگوید؛آیتالله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید، یک تناقض دیگر هم در همین یک جمله وجود داشت و آنهم نام بردن از آیتالله جمی امام جمعه فقید آبادان است!، با خودم میگویم ؛ تا آنجا که من بهیاد دارم آیتالله جمی که در سال ۱۳۸۷ از دنیا رفته اند! پس چگونه ایشان در سال ۹۰ به این مراسم آمده اند.
سرهنگ قمری در ادامه، داستانِ نبش قبر و سالم بودن جنازه شهید بهنام را روایت میکند! و میگوید؛
«بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش(!) روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوانهای این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکهای از این سنگ روی آنها بیفتد استخوانها از بین میرود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوانهایش را سالم برداریم».آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از ۳۱ سال هنوز از زانویش خون میچکید.مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند».
راستش را بخواهید هر چه تلاش میکنم باورم نمیشود، به خودم میگویم؛ «آخر پدر شهید بهنام که سالها قبل از دنیا رفته بود! و من که در سال ۸۹ شخصاً در مراسم باشکوه تشییع و انتقال پیکر شهید شرکت کرده بودم، اصلاً خبری از نبش قبر و این داستانها نبود!»
مابقی مطلب هم به داستان نبش قبر و جنازه سالم شهید ! و … اختصاص دارد، در زیر این مطلب، یک کامنت میگذارم و به کسی که آن را به اشتراک گذاشته میگویم؛ «من خودم بچه مسجدسلیمان هستم، این مطلب شما اشتباه است، لطفا اصلاح کنید»، او هم در جواب مینویسد؛ «این کار شما توهین به شهداست!، این مطلب را سایتهای معتبری همچون دفاع پرس منتشر کرده اند»، از او میخواهم تا لینک این خبر را بگذارد…
ساعت حالا به نزدیکای شش صبح رسیده و خواب قدری چشمانم را نوازش میدهد، گوشی موبایل را به کناری میگذارم و بالاخره میخوابم اگرچه هنوز ذهنم درگیر این موضوع است، پیش خودم میگویم؛ «شاید چیزی بوده که من خبر نداشته ام!»…
ساعت حدوداً 9 صبح است و من به محل کارم میرسم، پیامکی از یکی از دوستان مسجدسلیمانی بر روی گوشی ام آمده، نوشته؛ «سلام، رجانیوز یک ماجرای عجیب و غریب از نبش قبر بهنام محمدی زده !!!».
بلافاصله لب تاپم را روشن میکنم و سایت رجانیوز را چک میکنم، بله درست است، رجانیوز هم همین مطلب را به نقل از خبرگزاری دفاع پرس با تیترِ «ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که پس از ۳۱ سال سالم بود» منتشر کرده است!، مطلب در همان یکی دو ساعت انتشار، بیش از هفت هزار بازدید داشته!
شماره آقای امینی امام جمعه مسجدسلیمان را میگیرم و از او درباره ماجرای این مصاحبه میپرسم، او هم کاملاً در جریان موضوع بود و بلافاصله از حجم بالای اعتراضات مردمی و گلایههای مادر شهید بهنام میگوید، میگوید؛ مادر شهید بهنام با من تماس گرفته و بشدت ابراز ناراحتی کرده است از این داستان!
برای اطمینان یک بار دیگر صحت و سقم مطالب ذکر شده در این مصاحبه را از آقای امینی جویا میشوم و او هم با اطمینان کامل حرفهای مرا تایید میکند و از این موضوع ابراز نگرانی میکند.
با دوستانم در رجانیوز تماس میگیرم و آنها را در جریان اصل موضوع قرار میدهم و با لطف سردبیر مطلب از روی خروجی سایت برداشته میشود اگرچه تعداد بازدیدهای آن حالا به حدود ده هزار بازدید رسیده بود!
شماره سردبیر خبرگزاری دفاع پرس را هم از طریق دوستان پیدا میکنم، با او تماس میگیرم و در این باره توضیح میدهم … بعد از چند دقیقه صحبت میفهمم که او کسی نیست جز «حاج عباس»از دوستان قدیمی خودم… حاج عباس قول میدهد که این موضوع را اصلاح کند و به زودی با دعوت از همرزمان شهید بهنام، روایت صحیح و درست از «انتقال قبر» شهید را منتشر کند.
آن چیزی که مرا واداشت تا داستان این اتفاق را با جزئیات روایت کنم این نیست که بگویم ما در بین شهیدانمان از این کرامات و این اتفاقات نداشته ایم نه، بلکه مقصود این است که بگوییم نه تنها ما موظفیم واقعیتها را روایت کنیم، بلکه باید پیام اصلی شهیدان را بفهمیم و برای نسلهای بعد روایت کنیم.
بهنام محمدی این شهید نوجوان ۱۳ ساله که در «اوج بصیرت و دشمن شناسی» در روزهای اول جنگ و در حالی که خیلیها با «استراتژی زمین بدهیم و زمان بگیریم» هر روز اجازه میدادند دشمن در خاک وطن پیشروی کند، تنها راه را «ایستادن پای حرف امام خود» و «مقاومت بر سر آرمانهای انقلاب» و «مقابله با دشمن» میدید و بر سر این راه خونش هم بر زمین ریخت.
نمی دانم شاید حکمت این موضوع هم این است که «بهنام محمدی هم این روزها میخواهد همچون همرزمان شهیدش، همین ۱۷۵ غواص دست بسته شهیدمان را میگویم، آمده است تا پیامی را به ما منتقل کند، پیامی که مختص این روزهای انقلاب است و آن هم چیزی نیست جز اینکه بگوییم؛ «خرمشهر را خون بهنامها آزاد کرد نه لبخندهای دیپلماتیک!»
این روزها هوای تهران خیلی گرم شده است، گاهی فکر میکنم در خوزستان خودمان هستم … این روزها با وجود گرمای هوا، روزه داری قدری سخت شده، اگرچه ما بچه جنوبیم اما راستش ما هم بعضی وقتها کم میآوریم … دیشب تا دم دمای سحر بیدار بودم، سحری ام را میخورم و بعد از اذان صبح میخواهم چُرتی بزنم. هر چه تلاش میکنم خوابم نمیبرد! به ناچار گوشی موبایلم را بر میدارم و در فضای مجازی چَرخی میزنم، طبق عادت، بعضی از سایتها و روزنامههای امروز را چک میکنم، بعد از آن سراغ اینستاگرام میروم، بعضی از پستها را نگاه میکنم و رد میشوم و بعضی را هم به دقت میخوانم و لایک میزنم!
مسئله هسته ای، تیم والیبال ایران، انفجار مسجدشیعیان کویت و … موضوعات غالب فضای اینستاگرام هستند، در همین حین یک پست برایم جلب توجه میکند! تیترش این بود «ماجرای نبش قبر شهیدی که پیکرش پس از ۳۱ سال سالم بود+عکس»، عکس شهید هم آشناست، شهید بهنام محمدی همشهری خودمان!
تیتر مطلب هم برایم تعجببرانگیز است و هم حس کنجکاوی مرا بر میانگیزد، محتوای مطلب را که میخوانم بیشتر تعجب میکنم، مطلب از زبان سرهنگ جانباز«علی قمری» فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس نقل شده است.
سرهنگ میگوید؛مادر شهید محمدی میگفت که بهنام هر شب به خوابش میآید و میگوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.
تا اینجای مطلب چند نکته متناقض وجود داشت که هر چقدر دو دو تا میکنم نمیتوانم برایش پاسخی بیابم! به خودم میگویم؛ اولاً قبر شهید بهنام محمدی که از اول شهادتش در خرمشهر به مسجدسلیمان منتقل شد و در مسجدسلیمان دفن شد، ثانیاً در سال ۸۹ (و نه ۹۰) با استفتاء از دفتر رهبر انقلاب، جنازه مبارک شهید، بدون هیچ نبش قبری و با استفاده از تکنولوژیهای روز به صورت یک باکس، از قبرستان قدیمی و فامیلی شان جدا و به تپه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجدسلیمان منتقل شد، پس طبیعتاً هم محل دفن اولیه و هم مقصد جابجایی قبر مبارک شهید هر دو در مسجدسلیمان بوده!
ادامه مطلب را که میخوانم باز هم بر میزان تعجبم افزوده میشود؛ سرهنگ میگوید؛آیتالله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید، یک تناقض دیگر هم در همین یک جمله وجود داشت و آنهم نام بردن از آیتالله جمی امام جمعه فقید آبادان است!، با خودم میگویم ؛ تا آنجا که من بهیاد دارم آیتالله جمی که در سال ۱۳۸۷ از دنیا رفته اند! پس چگونه ایشان در سال ۹۰ به این مراسم آمده اند.
سرهنگ قمری در ادامه، داستانِ نبش قبر و سالم بودن جنازه شهید بهنام را روایت میکند! و میگوید؛
«بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش(!) روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوانهای این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکهای از این سنگ روی آنها بیفتد استخوانها از بین میرود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوانهایش را سالم برداریم».آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از ۳۱ سال هنوز از زانویش خون میچکید.مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند».
راستش را بخواهید هر چه تلاش میکنم باورم نمیشود، به خودم میگویم؛ «آخر پدر شهید بهنام که سالها قبل از دنیا رفته بود! و من که در سال ۸۹ شخصاً در مراسم باشکوه تشییع و انتقال پیکر شهید شرکت کرده بودم، اصلاً خبری از نبش قبر و این داستانها نبود!»
مابقی مطلب هم به داستان نبش قبر و جنازه سالم شهید ! و … اختصاص دارد، در زیر این مطلب، یک کامنت میگذارم و به کسی که آن را به اشتراک گذاشته میگویم؛ «من خودم بچه مسجدسلیمان هستم، این مطلب شما اشتباه است، لطفا اصلاح کنید»، او هم در جواب مینویسد؛ «این کار شما توهین به شهداست!، این مطلب را سایتهای معتبری همچون دفاع پرس منتشر کرده اند»، از او میخواهم تا لینک این خبر را بگذارد…
ساعت حالا به نزدیکای شش صبح رسیده و خواب قدری چشمانم را نوازش میدهد، گوشی موبایل را به کناری میگذارم و بالاخره میخوابم اگرچه هنوز ذهنم درگیر این موضوع است، پیش خودم میگویم؛ «شاید چیزی بوده که من خبر نداشته ام!»…
ساعت حدوداً 9 صبح است و من به محل کارم میرسم، پیامکی از یکی از دوستان مسجدسلیمانی بر روی گوشی ام آمده، نوشته؛ «سلام، رجانیوز یک ماجرای عجیب و غریب از نبش قبر بهنام محمدی زده !!!».
بلافاصله لب تاپم را روشن میکنم و سایت رجانیوز را چک میکنم، بله درست است، رجانیوز هم همین مطلب را به نقل از خبرگزاری دفاع پرس با تیترِ «ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که پس از ۳۱ سال سالم بود» منتشر کرده است!، مطلب در همان یکی دو ساعت انتشار، بیش از هفت هزار بازدید داشته!
شماره آقای امینی امام جمعه مسجدسلیمان را میگیرم و از او درباره ماجرای این مصاحبه میپرسم، او هم کاملاً در جریان موضوع بود و بلافاصله از حجم بالای اعتراضات مردمی و گلایههای مادر شهید بهنام میگوید، میگوید؛ مادر شهید بهنام با من تماس گرفته و بشدت ابراز ناراحتی کرده است از این داستان!
برای اطمینان یک بار دیگر صحت و سقم مطالب ذکر شده در این مصاحبه را از آقای امینی جویا میشوم و او هم با اطمینان کامل حرفهای مرا تایید میکند و از این موضوع ابراز نگرانی میکند.
با دوستانم در رجانیوز تماس میگیرم و آنها را در جریان اصل موضوع قرار میدهم و با لطف سردبیر مطلب از روی خروجی سایت برداشته میشود اگرچه تعداد بازدیدهای آن حالا به حدود ده هزار بازدید رسیده بود!
شماره سردبیر خبرگزاری دفاع پرس را هم از طریق دوستان پیدا میکنم، با او تماس میگیرم و در این باره توضیح میدهم … بعد از چند دقیقه صحبت میفهمم که او کسی نیست جز «حاج عباس»از دوستان قدیمی خودم… حاج عباس قول میدهد که این موضوع را اصلاح کند و به زودی با دعوت از همرزمان شهید بهنام، روایت صحیح و درست از «انتقال قبر» شهید را منتشر کند.
آن چیزی که مرا واداشت تا داستان این اتفاق را با جزئیات روایت کنم این نیست که بگویم ما در بین شهیدانمان از این کرامات و این اتفاقات نداشته ایم نه، بلکه مقصود این است که بگوییم نه تنها ما موظفیم واقعیتها را روایت کنیم، بلکه باید پیام اصلی شهیدان را بفهمیم و برای نسلهای بعد روایت کنیم.
بهنام محمدی این شهید نوجوان ۱۳ ساله که در «اوج بصیرت و دشمن شناسی» در روزهای اول جنگ و در حالی که خیلیها با «استراتژی زمین بدهیم و زمان بگیریم» هر روز اجازه میدادند دشمن در خاک وطن پیشروی کند، تنها راه را «ایستادن پای حرف امام خود» و «مقاومت بر سر آرمانهای انقلاب» و «مقابله با دشمن» میدید و بر سر این راه خونش هم بر زمین ریخت.
نمی دانم شاید حکمت این موضوع هم این است که «بهنام محمدی هم این روزها میخواهد همچون همرزمان شهیدش، همین ۱۷۵ غواص دست بسته شهیدمان را میگویم، آمده است تا پیامی را به ما منتقل کند، پیامی که مختص این روزهای انقلاب است و آن هم چیزی نیست جز اینکه بگوییم؛ «خرمشهر را خون بهنامها آزاد کرد نه لبخندهای دیپلماتیک!»