چه شبی میشود آن شب که عَلَم بردارد(چشم به راه سپیده)
دیر میشود، برگرد...
برای آمدنت دیر میشود، برگرد
زمان ز پرسه زدن سیر میشود، برگرد
در انتظار تو با کولهباری از وحشت
زمین دوباره زمینگیر میشود، برگرد
برای روشنی چشم آسمان، خورشید
میان چشم تو تکثیر میشود، برگرد
همیشه جای تو در لحضههایمان خالیست
غروب جمعه که دلگیر میشود، برگرد
و جمعهای که بیایی، تمام عرش خدا
به سمت خاک سرازیر میشود، برگرد
نگار جمشیدنژاد
مساحت بغض
نه قارهای که به کشف سواحلت برسم
نه قایقم که به هر موج، تا دلت برسم
نه یوسفی که به عطر تو پیرهن بدرم
چو گریههای زلیخا مقابلت برسم
نه آسیه، و نه مریم نمیشوم هرگز
نه هاجری که به صحرا به منزلت برسم
به زنگ خام شترها نمیشوم آرام
مگر به قافلهای از قبایلت برسم
کتیبهام و دلم تکه تکه دلتنگ است
چگونه میشود آیا به حاصلت برسم؟
جهان من غزلی با مساحت بغض است
نه کاشفم که به حلالمسائلت برسم
چقدر دور شدی از من همیشه گناه
چقدر فاصله دارم به منزلت برسم؟
فاطمه طارمی
دلم تنگ میشود
آقا دلم برای شما تنگ میشود
وقتی که آسمان ز غمت رنگ میشود
مولا برای دیدن یک لحظهی رخت
دستم به ریسمان دعا چنگ میشود
هر صبح جمعه از غم عشقت به ندبهام
هر چند طول هفته دلم سنگ میشود
یک روز با تو، روز دگر با غریبهها
در من همیشه بر سر تو جنگ میشود
بس طرح تازه میکشم از روی ماهتان
صبح ولادتت همه پررنگ میشود
اما ز عصر نیمه شعبان که بگذرد
ذهنم اسیر فتنه و نیرنگ میشود
افسوس میخورم که زبان و دلم دو تاست
با یک نگاه، هر دو هماهنگ میشود
پرسی ز من که با غم دوری چگونهای؟
آقا دلم برای شما تنگ میشود
سیدحسن رستگار
خویشاوند گلها
در چشمهایت شعر داری ماه کنعانی
بلبل به لکنت میفتد وقتی غزل خوانی
بالا بلندی دست ما هم گاه کوتاه ست
خورشید میماند برای پرتو افشانی
یوسف که زیبا نیست وقتی چهره بگشایی
انگار خورشیدی نشسته روی پیشانی
در گامهایت باغهایی میشکوفد سبز
زیرا شما اولاد دریا... آب و بارانی
ما در کویری خشک... تنها با دهانی باز
امیدمان این است... تا آبی بنوشانی
تاریک شد وقتی که رفتی ماه هم کوچید
باید شما خورشید را بر ما بتابانی
با یاسها هم نسبتی با گل که خویشاوند
حتی مسیر باغها را خوب میدانی
ما انتظارت را غروب جمعهها داریم
وقتی بیایی جشن میگیریم و مهمانی
مجتبی اصغری فرزقی