سنجش ایدئولوژیهای مدرن- 26
اومانیسم ویژگی اصلی مارکسیسم(پاورقی)
Research@kayhan.ir
فردريش انگلس در شهر كارگري و صنعتي «بارمِن» در سال 1830 به دنيا آمد. پدرش در كسب و كار پارچهبافي بسيار موفق بود و چندين كارخانه پارچهبافي در بارمِن و نيز در منچستر انگلستان داشت. پدر انگلس يك پروتستان بسيار متعصب بود. در حالي كه خانوادة ماركس، مشوّق او به شعرخواني و مطالعه و گوش دادن به موسيقي بودند، پدر انگلس با چنين «سرگرميهاي كودكانهاي» كاملاً مخالفت ميكرد. با اين وصف ميبينيم كه انگلس جوان- در مقايسه با ماركس- خويشبينتر و زندهدلتر است. انگلس از نوشيدن شراب گوارا و موسيقي دلنواز لذت ميبرد. ورزشكاري موفق بود كه از سواركاري، شمشيربازي و شنا لذت ميبرد. در پاييز 1841، فردريش انگلس به دانشگاه برلين رفت. (ورود او به اين دانشگاه، مقارن با فارغالتحصيلي ماركس از همين دانشگاه بود). او به سرعت تحت تأثير نظريه هگل و ديدگاه هگليهاي جوان چپگرا، از جمله موسي هِس قراگرفت. انگلس طي بيست و دو ماه اقامت خود در منچستر، چيزي به مراتب مهمتر را آموخت: آثار علمي و مستقيم صنعتي شدن بر جمعيت يك شهر صنعتي. سالهاي 1842 تا 1844 دوران ركود اقتصادي براي كارخانههاي پارچهبافي انگلستان بود. انگلس از محلات فقيرنشين منچستر ديدن كرد و به چشم خود ديد كه كارگران همچون موشهايي در آلونكهاي كوچك و فلاكتبار زندگي ميكنند. او ديد كه خوراك اصلي اين كارگران كلم است و با خوردن تكههاي گوشت گنديده و آلوده به «پِتومين» دچار مسموميت غذايي ميشوند. بانوشيدن مشروب «جين» ارزان قيمت، اعصاب خود را تخدير ميكنند و به فرزندانشان نيز «تنتور افيون» ميدهند. در ميان تودههايي از كثافت زندگي ميكنند. در سنين جواني در اثر ابتلا به بيماري تيفوس، سوء تغذيه و وبا ميميرند. زنان جواني را ديد كه براي تأمين زندگي پدران بيكار خود، روزها در كارخانهها كار ميكنند و شبها به روسپيگري ميپردازند. كودكان پنج يا شش سالة كارگران زن را ديد كه در كارخانه به آنان غذاي مناسبي نميدادند و بنابراين رشد جسماني اين كودكان متوقف و ذهنهايشان فلج شده بود... موقعي كه انگلس در سال 1844 در پاريس با ماركس آشنا شد، او توانست دانش و آگاهي عملي خود از واقعيات نظام سرمايهداري را به بحثهاي روشنفكرانهشان بيفزايد.
ماركس و انگلس درپي اين آشنايي و همراهي، حركتي را آغاز كردند كه به طور مشخص در سال 1848 با انتشار مانيفست كمونيست و آثار و فعاليتهاي انفرادي و تشكيلاتياي كه به سركردگي اين دو انجام گرفت، منجر به پديداري ايدئولوژي ماركسيسم گرديد. (ماركسيسم حاصل آموزههاي ماركس و انگلس را در قياس با آنچه كه بعدها تحت عنوان حوزههاي متنوع ماركسيستي به ويژه گرايشهاي نئوماركسيستي ظهور كرد، ميتوان «ماركسيسم كلاسيك» نيز ناميد). ماركسيسم از زمان تكوين، بَدَل به اصليترين صورت ايدئولوژي سوسياليستي را ديكال اومانيستي گرديد. چنان كه در پيش نيز اشاره كرديم در تكوين ماركسيسم به مثابه يك ايدئولوژي، نقش اصلي و محوري برعهدة كارل ماركس بود و فردريش انگلس نقشي تكميلي و حاشيهاي داشت و پس از مرگ ماركس در سال 1883 در مقام شارح ماركسيسم ظاهر گرديد. درعين حال و باتوجه به اين كه ماركس به ويژه از سال 1844 به بعد عمدتاً معطوف به مباحث و موضوعات اقتصادي- اجتماعي و تاريخي گرديده بود، انگلس نقش مكمّل در پرداختن به پارهاي از مباحث فلسفي- منطقي مربوط به ايدئولوژي ماركسيسم را برعهده گرفت و در اين خصوص به نگارش آثار كم مايه و ضعيفي چون ديالكتيك طبيعت و اصول عام ديالكتيك پرداخت. آنگونه كه مك للان و برخي مورخان ديگر مينويسند، فردريش انگلس مردي عشرتطلب و زنباره بود. انگلس به دليل همين شهرتي كه به عنوان شخصي بيبندوبار داشت، يك بار مسئوليت فرزند نامشروعي را كه ماركس از مستخدمه خانهشان («هلن دموث») صاحب گرديده بود، برعهده گرفت تا بحران بيآبروييأي را كه براي ماركس پديد آمده بود رفع و رجوع نمايد.
ترل كارور درباره نقش انگلس در تكوين ماركسيسم و رابطه ماركس و انگلس چنين مينويسد:
«انگلس نخستين ماركسيست بود و تأثير به سزايي بر اصول ماركسيسم داشت. او از سال 1849 تا زمان مرگش در سال 1895 خود را وقف نگارش تعداد بيشماري مقاله، رساله و مجله و ميزاني قابل توجه كتاب كرد. او در بسياري از اين متون ميكوشيد فرضيات و ديدگاههاي ماركس را كه خود نيز در شكلگيري آنها نقشي عمده داشت، تفسير كند. او همچنين، وظيفة نقد و تدوين آثار ماركس را برعهده گرفت و پس از مرگ شريك قديمياش در سال 1883، براي چاپ جديد آثار او (وآثار مشترك خودشان) مقدمه مينوشت و دستنوشتههاي ماركس را براي انتشار آماده ميكرد.... شيوة انگلس در نگارش تاريخ، استفاده از مدارك موجود در منابع براي نشاندادن درستي!!؟ آراي ماركس بود كه عقيده داشت وجود طبقات در جامعه، وابسته به مراحل رشد توليد است و تنها پرولتارياي مدرن در وضعيتي قراردارد كه بتواند جامعهاي عاري از طبقات ايجاد كند.»
در حد فاصل سالهاي 1844 تا 1848 (سال نگارش و انتشار مانيفست كمونيست)، ماركس و انگلس (در واقع عمدتاً ماركس) آثاري نوشتند كه هريك مرحلهاي در سير تكوين ايدئولوژي ماركسيسم كلاسيك را به نوعي نشان ميدهد:
1 ـ دستنوشتههاي فلسفي- اقتصادي 1844 اثر كارل ماركس
اين كتاب در واقع مجموعهاي از يادداشتهاي تئوريك ماركس در مقولاتي چون كار، سرمايه، اجاره، مالكيت، پول، دستمزد، طبيعت انساني، بيگانگي و از خودبيگانگي از منظري فلسفي است. كتاب دستنوشتههاي فلسفي- اقتصادي، اثري تمام است و در زمان حيات ماركس هرگز انتشار نيافت. دستنوشتههاي اقتصادي- فلسفي براي اولين بار در سال 1932 منتشر گرديد.
ماركس در اين اثر كوشيده است تا «سوسياليسم راديكال» را به مثابه يك ايدئولوژي ترسيم نمايد و براي آن بنيانهاي نظري در فلسفه و اقتصاد و تاريخ و تفسيري از طبيعت انساني تبيين نمايد. برخي عناصر مفهومي اصلياي كه بعداز سال 1848 و در آثار اصلي ماركس، مؤلفههاي بنيادين ايدئولوژي ماركسيسم را رقم زدند، در صورت اجمالي و اوليهشان ودر هيأت حياتي جنيني در كتاب دستنوشتههاي فلسفي- اقتصادي ظاهر گرديدهاند. شايد بتوان گفت نطفة آنچه كه بعدها وجوه اصلي ايدئولوژي ماركسيسم را تشكيل دادند، در اين كتاب ديده ميشود.
«بيشك خطاست اگر گمان كنيم كه دستنوشتههاي پاريس، عصارة كل «سرمايه» را دربرميگيرد. با اين همه، آنها نخستين تحرير از كتابي هستند كه ماركس تمام طول زندگي خود را صرف نوشتنش كرد و «سرمايه» تحرير آخرش بود. به علاوه با تكيه به شواهد محكمي، ميتوان گفت كه تحرير نهايي در حكم تكميل تحريرهاي پيشين بوده و نه عدول از آنها. درست است كه در دستنوشتهها ذكري از نظريه ارزش و ارزش اضافي در ميان نيست، و درست است كه اين نظريهها را شالودة ماركسيسم «پخته» ميدانند، اما نظريه ارزش خاص ماركسيسم، يعني آن نظريه كه ميان كار مجرد و كار مشخص تمايز قائل است و نيروي كار را كالا ميشمرد، چيزي جز روايت قطعي و نهايي نظرية كار از خودبيگانه نيست.
در دستنوشتههاي فلسفي- اقتصادي، ماركس توجه ويژهاي به «بيگانگي» و «از خودبيگانگي» انسان و مقولة «كار از خودبيگانه» نشان ميدهد كه بعدها و در آثار پس از سال 1848 او، از ميزان اين توجه و پرداختن به اين مقولات بسيار كاسته ميشود. ماركس در دستنوشتهها از مفهوم «طبيعت انساني» ياد ميكند و دربارة آن سخن ميگويد، اما به نظر ميآيد كه در آثار متأخر عمرش، تعريفي متفاوت از طبيعت انساني ارائه ميدهد و در تعريف انسان، نوعاً به نحوة ارتباط بشر با ابزار توليد و نقش و جايگاه او در پروسة توليد و مناسبات توليدي به عنوان عنصر تعيينكننده در شكلگيري طبيعت انساني توجه مينمايد. وجهه نظر عمدة ماركس در دستنوشتهها، صبغهاي فلسفي دارد، حال آن كه آثار اصلي دهههاي 1850 و 1860 و 1870 او بيشتر صبغة اقتصادي- سياسي و تاريخي پيدا ميكنند و وجه فلسفي كمتري دارند.
2 ـ «خانواده مقدس» 1844
بخش عمدة كتاب خانواده مقدس را ماركس نوشته است. اين كتاب پس از آشنايي ماركس و انگلس، در اواخر سال 1844 نوشته شد، اما در فوريه سال 1845م در فرانكفورت منتشر شد. در اين اثر، ماركس و انگلس (وبيشتر ماركس) به انتقاد از برونوبائر و هگليهاي جوان پرداختند.
ماركس در كتاب خانواده مقدس، سيري را كه از مقالة «مقدمهاي بر نقد فلسفه حق هگل» در خصوص افسانهپردازي دربارة «پرولتاريا» آغاز كرده بود، ادامه و بسط داد. ماركس مدعي شد كه «مالكيت خصوصي» سرانجام دشمن خود يعني پرولتاريا را پديد ميآورد و پيروزي پرولتاريا موجب زوال از خودبيگانگي بشر ميگردد.
در كتاب خانوادة مقدس روايتي اجمالي از رئوس تفسير مادّي تاريخ (ماترياليسم تاريخي) ظاهر گرديده است. ماركس در اين كتاب حركتي محسوس به سمت تدوين رئوس اصلي آنچه كه پس از سال 1848 به نام «ماركسيسم» ميشناسيم برداشته است. او در خانوادة مقدس از منطق ديالكتيك به منظور اثبات مدعاي خود درخصوص غايت تاريخ، استفاده كرده است. سينگر مينويسد:
بعضي از قطعات خانوادة مقدس جالب است چرا كه ماركس را درحال گذار از دستنوشتههاي اقتصادي و فلسفي به تقريرهاي بعدي برداشت مادّي تاريخ نشان ميدهد.
نگارش و انتشار خانوادة مقدس نشاندهندة فاصلهگيري مشخص ماركس از هگليهاي جوان و ايدهآليسم هگلي و حركت در مسيري است كه سرانجام در مانيفست و آثار پس از آن به تأسيس ايدئولوژي «ماركسيسم» انجاميد.
3 ـ «ايدئولوژي آلماني» (1846)
ماركس و انگلس ايدئولوژي آلماني را در سال 1846 به پايان رساندند، اما نتوانستند منتشر كنند. بخشهايي از متن گم شد. باقيمانده را برنشتاين، به شكلي ناقص به سال 1903 منتشر كرد و متن كامل سرانجام در سال 1932 در مجموعه آثار ماركس و انگلس (MEGA) به چاپ رسيد. كتاب اساساً حملهاي بود به فوئرباخ، «ماكس اشتيرنر» و به اصطلاح «سوسياليسم حقيقي» و گهگاه هم اشاراتي به برونوبائر داشت. از نظرگاه فلسفي، مهمترين بخشهاي كتاب آنهايي است كه در آن «انسان نوعي» فويرباخ و مفهوم وجودي اشتيرنر از انسان نقد شده است. در همين بخشها ميتوان مستقيمترين بيان نظرات خود نويسندگان را نيز سراغ گرفت. در حقيقت آنها با شرح نظرات خود، به طور غيرمستقيم از فوئرباخ انتقاد ميكردند. در مقابل انسانشناسي فويرباخ، انديشة انسانيت به عنوان يك مقولة تاريخي را قرار ميدادند. در برابر مفهوم خودآگاهي مطلق فرد نزد اشتيرنر، اين انديشه را طرح ميكردند كه انسان در سرشت فردي و منحصر به فرد خود، ذات اجتماعي خويش را متحقّق ميكند. انديشههاي اصلي ايدئولوژي آلماني يا دستكم آنهايي كه در تحولات بعدي ماركسيسم منشأ پرشورترين مباحثات شدند، انديشههايي بودند راجع به رابطة انديشه انسان با شرايط زندگياش، در همين انديشهها، ميتوان شالودة تفسير مادّي از تاريخ را كه بعدها تكامل بيشتري يافت، سراغ گرفت.
كتاب ايدئولوژي آلماني به ويژه به جهت تعريفي كه از «ايدئولوژي به مثابه آگاهي كاذب» ارائه داده مورد توجه قرارگرفته است. ماركس و انگلس در اين اثر، ايدئولوژي را به عنوان صورت تغيير شكل يافتة بيان منافع اقتصادي طبقه سرمايهدار تعريف ميكنند. همچنين در اين اثر ماركس با دقت بيشتري فرمول تئوريك خود در خصوص نسبت «نيروهاي مولّده» و «مناسبات توليدي» را بازگو ميكند. در واقع در ايدئولوژي آلماني، نگاه ماترياليستي ماركس در بيان رابطة عينيت اقتصادي (مادّي) و قلمرو مباحث حقوقي و اخلاقي و سياسي، صورت منسجم و متعيّني پيدا ميكند. ماركس در ايدئولوژي آلماني ميكوشد تا تفسيري مقوّم سوژهانگاري نفساني فردي از سوسياليسم (كمونيسم) مدنظر خود ارائه دهد.
ماركس در آثاري چون دستنوشتههاي فلسفي- اقتصادي، خانواده مقدس و ايدئولوژي آلماني، سوسياليسم راديكال اومانيستي مدنظر خود را «كمونيسم» مينامد. ظاهراً اصطلاح كمونيسم در قرن نوزدهم به عنوان معادلي براي انديشههاي راديكال سوسياليستي مخالف مالكيت خصوصي (پس از آراء سوسياليستهايي چون سنسيمون و فوريه و اوئن) به كار ميرفته و رايج بوده است.
اقتباسات ماركس و انگلس از سوسياليستهاي پيش از خود
ماركس و انگلس به عنوان بانيان ايدئولوژي ماركسيسم (كه به طور دقيقتر بايد آن را «ماركسيسم كلاسيك» ناميد) به مثابه صورت اصلي و غالب انديشة كمونيستي در نيمه دوم قرن نوزدهم و سراسر قرن بيستم، از سوسياليستهاي پيش از خود تأثيرپذيريهاي بسياري داشتهاند و حتي برخي مفاهيم و مقولات ايدئولوژي ماركسيستي را از آنها اقتباس كرده و در يك چينش و ساختار جديد (و گاه با ايجاد تغييراتي در مفهوم اقتباس شده) در يك نظام تأليفي متفاوت و مستقل به نام ماركسيسم ارائه نمودند. آندره پييتر در خصوص اين تأثيرپذيريهاي ماركس و انگلس از ديگر سوسياليستها چنين مينويسد:
از سيسموندي انديشههاي اساسي مربوط به تضادهاي دروني سرمايهداري يعني هرج و مرج، بحران، تمركز ثروت و فقر عمومي فزاينده، از آثار سن سيمون نظرية جبر اجتماعي و به ويژه انديشه ضد دولتگرايي را كه مطابق آن حكومت بايد تسليم «سازمان» اقتصادي شود، از فوريه انتقاد خود را در زمينه مبادلات به ارمغان آورد. از پرودون، ناجيگرايي پرولتري را، از بلانكي انتظار شورآميز در مورد وقوع يك انقلاب قهرآميز.
نكته مهم و قابل تأمل اين است كه ماركس حتي مقولاتي چون «تحليل تاريخ به مثابه روند مبارزه ميان طبقات، تعريف سياست برپاية تطور و بسط نيروهاي مولّد، قائل شدن به نقش منجي براي پرولتاريا را نيز از اقتصاددانان و مورخان ليبرال و يا سوسياليست پيش از خودش آموخته است و عنوان كردن هيچيك از اين مقولات، ابداع او نبوده است:
در اينجا فقط به ذكر چند مورد از خوشهچينيهاي ماركس و انگلس بسنده ميكنيم: از آثار سن سيمون، ماركس وانگلس اين درس را آموختهاند كه سياست نوين در واقع همان سياست سازماندهي نيروهاي مولّد در يك كشور است، از فوريه بياعتمادي و حتي نفرت از مالكان وسايل توليد متعلق به طبقه متوسط را يادگرفتهاند، از رابرت اوئن اين فكر و انديشه را آموختند كه محيط داخلي يك كارخانه بايد كانون انقلاب اجتماعي باشد، از تاريخنگاران فرانسوي به نامهاي آگوستين تييري و فرانسوا گيزو اين درس را گرفتند كه تاريخ صحنة مبارزه طبقاتي است، از تئودور دزا ميآموختند كه اهميت پرولتاريا در يك جامعه سرمايهداري، به لحاظ منزلت ناجي [منجي] بودن آن است. كارل ماركس بعداً ادعا كرد كه اين برداشت و بينش او از مفهوم طبقه كارگر (پرولتاريا) به عنوان آنتي تز جامعه سرمايهداري، تنها كمك اصلي او به نظريه سوسياليسم بود.
ويژگي اصلي متفاوت كار ماركس و انگلس (والبته بيشتر و عمدتاً، ماركس) اين است كه توانست باتكيه بر حفظ روح راديكال كمونيسم و ميراث انديشههاي سوسياليستي مدرن، از برخي مفاهيم و مقولاتي كه اقتصاددانان و مورخان و فيلسوفان ليبرال و يا سوسياليست مدرنيست در قرن هيجده و نيمه اول قرن نوزده عنوان كرده بودند، صورتبندي و سنتزي به صورت يك هيأت تأليفي (سيستم) فكري سياسي («ايدئولوژي ماركسيسم كلاسيك») ارائه دهد. البته در اين سيستم فكري كه ايدئولوژي ماركسيسم ناميده ميشود وجوهي از برخي ابداعات تئوريك ماركس نيز وجود دارد.
ويژگيهاي اصلي ايدئولوژي ماركسيسم
ماركسيسم كلاسيك به عنوان اصليترين و مهمترين ايدئولوژي سوسياليستي راديكال (كمونيستي) نيمه دوم قرن نوزدهم و قرن بيستم داراي ويژگيهايي است كه رئوس ويژگيهاي اصلي ماركسيسم را ميتوان اينگونه فهرست كرد:
* اومانيسم
* سكولاريسم اومانيستي
* ماترياليسم ديالكتيك
* تفسير مادّي تاريخ (ماترياليسم تاريخي)
* انسان به مثابه حيوان ابزارساز اقتصادي
* تأكيد بر مفهوم مدرنيستي «طبقه» به عنوان مبنايي براي تفسير تاريخ بشر
* تكيه بر مفهوم تكنيكي كار
* اعتقاد به سوسياليسم مدرن تكنيكي به عنوان اجتماع ايدهآل
* تفسير سرمايهداري برپاية تئوري ارزش اضافي
* اعتقاد به پرولتارياي صنعتي نجاتبخش
* تأكيد بر صورت سوسياليستي دموكراسي مدرن
ماركسيسم يك ايدئولوژي ماترياليستي سكولار- اومانيستي است. ماركسيسم به عنوان يك ايدئولوژي مثل تمامي صور ايدئولوژيهاي مدرن در ذيل دموكراسي اومانيستي و صورت مثالي بشر مدرن («انسان بورژوا») تعريف گرديده و تحقّق مييابد. ماركسيسم به مثابه يك ايدئولوژي اومانيستي بر تفسير سوژهانگارانه نفساني از انسان تأكيد دارد. در واقع ماركسيسم و ليبراليسم و نئوليبراليسم و فاشيسم و فمينيسم و ناسيوناليسم و همة ديگر ايدئولوژيهاي سكولار- اومانيستي عالم مدرن، در تكيه و تأكيد بر تعريف «بشر به مثابه سوژة نفساني»، اشتراك دارند. تفاوت ميان ماركسيسم با ايدئولوژيهاي ليبرال- دمكراتيكي مثل ليبراليسم كلاسيك و نئوليبراليسم و سوسيال- دموكراسي در مبحث تعريف و تفسير انسان، در اين است كه ايدئولوژيهاي حوزة ليبرال- دموكراسي، صورت فردي سوژه نفساني مدرن را مبنا و ميزان و دائرمدار امور قرار ميدهد. به عبارت ديگر، ايدئولوژيهاي حوزة ليبرال- دموكراسي به صورت فردي نفس امّاره اصالت ميدهند، حال آن كه ماركسيسم به صورت جمعي نفس امّاره اصالت ميدهد. تمامي ايدئولوژيهاي مدرن به نحوي و به صورتي در ذيل صورتبندي «انسان به مثابه نفس امّاره» (حقيقت بشر مدرن، نفس امّاره است) تعريف ميشوند و تحقّق مييابند. بشر مدرن، حقيقت و ماهيتي جز نفس امّاره ندارد و همة ايدئولوژيهاي مدرن به نحوي، تجسّم و بياني از اين امّارگي نفسانيت بشر مدرناند.