مرثیهای شیرین بر یک پایان تلخ!
محدثه میرحسینی
در بچه مردم با یک فیلم فانتزی روبهروییم. یک فانتزی خوش آب و رنگ موزیکال با فرمی ملهم از ریتم تند، رنگبندیهای چشمگیر و البته طراحی صحنه و لباس قابل اعتنا.
موسیقیِ پرحجم کریستف رضاعی، طراحی صحنه کلیشهای ولی پرجزئیاتِ بابک کریمیطاری و تیتراژِ خلاقانۀ مهدی موسویتبار؛ اینها همه عناصر بصری قابل دفاعی هستند که به تناسب زمانی و مکانی، در بچه مردم تدارک شدهاند برای یک ساختار یکدست و جذاب. اما چرا این اتفاق به صورت کامل و در یک کلیت سینمایی و فرمی در بچه مردم رخ نداده است؟
تمام آن دستاوردها و تمهیدات پیشگفته در بچه مردم اما، فدای «پیام گلدرشت» یکسوم پایانی و بهخصوص پایانبندی آن میشود. و این نیست مگر اینکه بدانیم و بفهمیم که با دو فضا و رویکرد روبهروییم؛ یک بخش طولانی دلبخواه و تجربه زیسته مبتنی بر دغدغهمندی فیلمساز که هرچه به آخر فیلم میرود، از آن کاسته و بر خواستهای احتمالا تحمیلی یا توصیهای دیگران اضافه میشود و بنابراین دیگر از آن جذابیت و شیرینی فصول قبلی خبری نیست و نیز از آن وسواس اولیه و انسجام متن و همین امر باعث میشود که حتی تأثیر آن «پیام رسانی» پایانی از بین میرود. پایان فیلم در فضا و اتمسفر تولیدی و کیفی دیگر و اساسا پایینتر از کلیت دو سوم ابتدائی آن است ولی این باعث نمیشود جذابیتها و شیرنیها و کیفیت بخشهای اولیه نادیده گرفته شود؛ گرچه هدر میرود.
بچه مردم خاصه در نیمه ابتدائیاش- یک فانتزی چابک و شیرین و سرحال، خوشبیان و خوشریتم است که چهبسا حتی برای لحظهای فیلمهای وسن اندرسون را در ذهن تداعی کند و این حتی همین انگاره و تداعی، میتواند ارزش و دستاوردی خارقالعاده برای این اثر محسوب شود و قدر آن را تعیین کند.
اینکه قراردادن رویدادهای تاریخی در پسزمینه اثر، چقدر میتواند تمهید درستی برای بافت روایی این فیلم با این مشخصات بهشمار آید و اینکه آیا این تدبیر که از این وجه، صرفاً برای ساخت جهان داستانی که همان پسر «پرورشگاهی» که به دنبال خانوادهاش میگردد، است استفاده کرده و ماده و شخصیت اصلی را مستقلاً مرکز ثقل فیلم قرار نداده، ریسک درست و قابل اعتنائی است که فیلمساز برگزیده و دستاوردش را هم برده است.
اما از طرف دیگر اینکه در میانه روایت، خط اصلی داستان، کمرنگ و کمرنگتر و گاهی حتی محو و فراموش میشود و در حاشیه میگیرد نکته منفی و اختلالی است که نمیتوان از آن چشم پوشید و به کلیت فیلم آسیب رسانده است.
اما به جهت روایی و ساختاری نکته قابل اعتنا در باب فیلم بچه مردم این است که وقتی یکسوژه به عنوان محمل اصلی روایت انتخاب میشود و اساس فیلم بر همین مبنا گذارده میشود نمیتوان در ادامه نسبت به این فنداسیون انتخابی بیاعتنا بود و مسیر دیگری را رفت چرا که این امر باعث تشتت و درگیری ذهنی برای مخاطب و اخلال در همذاتپنداری، باورپذیری و اساسا درگیر شدن او با فضای فیلم میشود. این مشکل مبنایی فیلم بچه مردم به جهت ساختاری است.
و همین امر هم باعث میشود حتی جذابیتهای بصری و نقاط قوت سینماورزانه فیلم هم هرچه جلوتر میرود بهخصوص در یکسوم پایانی و بهویژه در پایانبندی، اصلا به قوت و جذابیت آغاز و میانه فیلم نباشد.
بازیهای خوبی که از آن چهار نوجوان با نقشآفرینی جذاب و درگیرکنندهشان گرفته شده، تمهیدات بصری دقتمند و درخوری که در طراحی صحنه و لباس صورت گرفته، موسیقی پرحجم اما دلنشین کریستف رضاعی، حتی گفتار متن همراه و تکمیلکنندهای که بر غنای مضمونی فیلم هم افزوده، همگی در مسیری حرکت میکنند که لازمهاش اولا فیلمنامه دقیق و کارآمد و مبتنی بر سوژهمندی مبنایی فیلم باید میبود و ثانیا به حرکت کلی روایت ساختاری اثر کمک میکرد؛ اما این اتفاق بهخصوص در یکسوم پایانی فیلم نمیافتد و در نهایت با پایانبندی گل درشت و دافعه برانگیزش که تکرار همان کلیشه قدیمی و امتحان پسنداده تحول در جبهه و مابقی مخلفاتش است، مجموعه نقاط قوت و زیباییها و جذابیتهای کار به نوعی هدر میرود و این برای فیلم، اصلا اتفاق خوبی نیست.
در حالی که با شیوه خلاقه انتخاب سوژه و مضمون و به خصوص ساختار روایی جذابی که فیلمساز انتخاب کرده بود، میتوانست همان مفاهیم مضمونی تزریق شده به پایانبندی را، در شمایی دیگر و ترکیبی دیگر که تجانس بیشتری با بخشهای اولیه اثر داشته باشد عرضه کند و نتیجه بهتری هم بگیرد اما اینکه چرا چنین نکرده و توفیق فیلمش را به ریسک چنین پایانی گره زده، سؤالی است که او باید به خودش و فیلمش پاسخ بدهد.
