در جستوجوی نشانهای از سربازان مفقود نبرد سلطان یعقوب
در ادامه مشخص شد که «یوسی» همهکاره است. دسامبر 1992 او برای ملاقاتی به اسرائیل آمد. از او در اداره «شرکت توسعه زمین» در تلآویو پذیرایی و با رحویا واردی، بنی زاوی و نماینده موساد او را ملاقات کردیم. با هم برنامه عملیاتی را تدوین کردیم. «یوسی» ساختار روابطش را به تفصیل شرح داد و مشخص کرد که او دوست نزدیک سرلشکر محسن سلمان، معاون فرمانده دستگاه اطلاعات سوریه است که رتبه سوم در سلسله مراتب نظامی آنجا بهشمار میرفت. برای اثبات آن در آنجا با شماره تلفنی در نیویورک تماس گرفت. مکالمه به دمشق منتقل شد و «یوسی» در حضور ما با رئیس دفتر افسر صحبت کرد. سلمان آن زمان در دفتر نبود.
قرار شد او به لبنان و سوریه برود تا ملاقاتها را مهیا و اطلاعات حیاتی را برای ما جمعآوری کند. این واقعیت که فارس بویز، وزیر امورخارجه لبنان، در آن روزها در کنفرانس صلح مادرید بهگونهای فهماند که تا جایی که میداند، رون آراد زنده است، اطمینان من را خیلی بیشتر تقویت کرد برای اینکه باید تلاش کرد و این جریان را جویا شد. 
 دوباره برای «یوسی» توضیح دادم که در ازای اطلاعات موثق و قابل اطمینان یک میلیون دلار پرداخت خواهم کرد، اما این عامل اصلی نبود که او را ترغیب میکرد تا درگیر این قضیه شود. «یوسی» به تشویق دوست خوبش یوسفی به اسرائیل آمد و موافقت کرد که با آگاهی کامل به سفری برود که این امر خود منجر به همکاری تجاری با من و خاشقجی خواهد شد. 
او به لبنان و سوریه رفت، با محسن سلمان، غازی کنعان و فارس بویز ملاقات کرد، اما اطلاعات واقعی از آنجا نیاورد. پیشنهاد دادیم که سعی کند نزد وزیر امورخارجه لبنان برود و از او جزئیات بیشتری را درباره گفتهاش در کنفرانس مادرید بخواهد، این که تا جایی که او میداند رون آراد زنده است. 
«یوسی» ارتباطی با رئیس دفتر وزیر امورخارجه لبنان گرفت و در نهایت با او در بیروت دیدار کرد؛ اما وزیر در مقابل او اعتراف کرد که هیچ اطلاعاتی درباره رون آراد ندارد.فرستاده ما اصرار کرد: «اما در کنفرانس مادرید اعلام کردید که او زنده است.»
وزیر امورخارجه لبنان جواب داد: «پس من اعلام کردم!» از نظر ما این ناامیدی بزرگ دیگری بود. 
به روابط این شخص تکیه کردیم، 
بر آن اساس تلاشهای بسیاری کردیم و امید داشتیم با کمک او به نتیجه برسیم؛ اما دوباره برگشتیم سر نقطه اول.
اطلاعات زیاد و مختلفی از هر طرف ممکن همچنان جریان داشت، بهویژه از سوی آژانس اطلاعاتی تاثیرگذاری که یونا باومل ایجاد کرده بود.  هر ملاقات اینچنینی سطح انتظارات را افزایش میداد و قلب تمام کسانی را که درگیر جست وجوی مفقودین بودند به لرزه درمیآورد. طی سال 1993 یونا باومل نیمه پلاک هویت پسرش را دریافت کرد، پلاکی را که در روز به اسارت درآمدنش به گردن بسته بود.  
پلاک به طور مستقیم از طرف رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین، یاسر عرفات رسید. او آن را به ژاک نریا، مشاور ویژه نخستوزیر رابین و به سرتیپ دوم عاموس گیلعاد تحویل داد. همزمان عرفات اطمینان داد که اطلاعات بیشتری بدهد، هیچ اطلاعات اینچنینی دیگر نرسید. پلاک تنها نشانهای است که تا امروز از سه سرباز مفقود نبرد سلطان یعقوب رسیده است.
عرفات تنها کسی نبود که از او خواسته شده بود به پیدا شدن مفقودین کمک کند. فریح ابو مدین، مسئول پرونده حقوقی در حکومت خودگردان فلسطین، بازگو کرد که برای او مشهود است در سازمان آزادیبخش فلسطین گروهی از افراد هستند که به طور قطع از مکان دقیق قبر مفقودین سلطان یعقوب خبر دارند.  فلسطینی دیگری به نام عباس زاکی، عضو کمیته مرکزی «فتح» و از مخالفان اصلی توافق اسلو، چندین بار با یونا باومل در عمان، پل النبی و غزه ملاقات کرد و در یکی از دیدارها به او گفت که پیکر سربازان در ازای شش هزار دلار خریداری شده و به لیبی انتقال داده شده است (اتفاقاً خاخام از اروپا هم در زمان خودش ارزیابی کرده بود که پیکر سربازان در لیبی است). روزنامهنگار عرب-اسرائیلی که در هیئت عربی اعزامی از اسرائیل در سال 1994 به سوریه، برای تسلیت به رئیسجمهور اسد پس از مرگ پسر او حضور داشت، گفت که با چشمان خودش قبور سربازان اسرائیلی را در قبرستان الیرموک در دمشق دیده است؛ و حتی عضو کنست، صالح طریف از حزب کارگر ادعا کرد که مفقودین سلطان یعقوب در گورستان یهودیان در سوریه در حضور یکی از افراد انجمن یهودیان به خاک سپرده شدهاند (این اطلاعات در سال 1983 توسط تیم «صلیب سرخ» تکذیب شد زمانی که قبوری را که درباره آنها صحبت شد نبش قبر کردند.) همچنین در ملاقاتم با رئیسجمهور اوکراین، لئونید کراوچوک، در آستانه عزیمتش به تهران برای گفتوگو درباره فروش سلاح به ایرانیان به ارزش صدها میلیون دلار، از او درخواست کردم هر تلاشی را انجام دهد تا از ایران اطلاعات تازهای را درباره رون آراد به دست آورد. به او اطمینان دادم که یک میلیون دلار نقد در ازای اطلاعات حقیقی پرداخت میکنم. 
مبلغ مشابه و بیشتر از این را حاضر بودم در ازای اطلاعات جدید درباره سرنوشت مفقودین به دولت گرجستان بدهم. اتفاقاً، یک میلیون دلاری که به این هدف مقدس اختصاص دادم صرف تلاشها، هزینهها و انگیزههایی شدند که برای منابع اطلاعاتی توزیع کردیم؛ منابعی که با آنها ملاقات داشتیم و از نظر ما قابل اعتماد بودند. به عنوان یک شخص غیردولتی هر آنچه که میتوانستم انجام دادم. 
نخبگان جامعه اطلاعاتی را به فعالیت انداختم، روزنامهنگاران را تحت کنترل درآوردم و هر کسی را که ارتباط مستقیم یا غیرمستقیمی با این موضوع در داخل و خارج اسرائیل داشت به کار گرفتم. یونا باومل به تمام جهان سفر کرد، سرویسهای اطلاعاتی آمریکایی به او کمک کردند و تقریباً دوستیها و کمکها را در هر جایی به کار گرفت. 
فقط یک شخص ویژه و سرسخت مثل او میتوانست برای خودش ملاقاتهایی را با مقامات ارشد سازمان آزادیبخش فلسطین ترتیب دهد، از جمله سفر به تونس با تأیید ویژه نخستوزیر اسحاق رابین. او به پایتختهای بسیاری در جهان عرب رفت و گفتوگوهایی با مقامات ارشد انجام داد و حتی از طریق وساطت سفیر وقت آمریکا در دمشق، ادوارد جرجیان خیلی نزدیک بود که با رئیسجمهور سوریه، حافظ اسد ملاقات شخصی کند. 
اسد موافقت کرد با باومل ملاقات کند اما بعد از آنکه برایش فاش شد باومل تابعیت دوگانه آمریکایی و اسرائیلی دارد دیدار را لغو کرد.
