نقش رضایت همسر در توفیقات معنوی
مرحوم آیتالله محمدی ریشهری
لازمۀ بشردوستی
یک عدّه هستند که پروردگار، آنان را در نعمت غوطهور میکند و ثروتِ آنچنانی به آنها اعطا میفرماید؛ ولی آنها به جای این که مسیر انسانی را طی کنند، دنبال شهوات میروند و استعدادهای خود را نابود میکنند. آیا به وظایف پولداری قیام میکنند؟! «الأغنِیاء وُکلائی وَ الفُقَراءُ عِیالی».1
یک نفر از رفقا میگفت: من دیدم دزدی از دیوار مردم بالا رفت. بالأخره با آقای همسایه او را گرفتیم؛ امّا کتکش نزدیم. گفتیم: باباجان! چرا این کار را میکنی؟ چرا نصف شب، سراغ خانۀ مردم میآیی؟ آخر چرا این کارها را میکنی؟ گفت: فقر و بیچارگی، من را وادار کرد که چنین کاری کنم. گفتیم: خب، ما فردا با تو قرار میگذاریم و یک سرمایه به تو میدهیم که با آن کاسبی کنی. این کار، درست است. لازمۀ بشردوستی، همین است. باید نسبت به همدیگر دلسوز باشیم.2
دلیل دیر هلاک شدن فرعون
خدا نمیخواهد که شما جهنّم بروید! حتّی فرعون هم که ادّعای خدایی کرد، وقتی موسی(ع)عرض میکرد: بار الها! او را که دارد ادّعای خدایی میکند، نابودش کن. باز هم خدا نمیخواست او هلاک شود و مهلت میداد تا شاید برگردد و یک ادّعای غلطی کرده، بر سرش بخورد؛ ولی خدا نمیخواهد که حتّی او هم جهنّم برود.
بالأخره بعد از سی سال که گذشت، موسی گفت: پروردگارا! این تا حالا میگفت من خدایم، حالا میگوید اصلاً غیر از من کسی نیست! چرا از میانش نمیبری!؟ جوابش یک نکتۀ اخلاقی است که پروردگار فرمود: این، صفتی از صفات رحمانی را داراست. او بنایش این است که هرکس به او مراجعه کند، کار او را راه بیندازد. به خاطر همین خصوصیّت، او را هلاک نمیکنم.3 لذا هر وقت که از این صفت دست برداشت، من جانش را میگیرم.4
فضیلت شاد کردن دل مؤمن
حضرت [به شخصی] فرمود: امسال عُمره رفتی؟ عرض کرد: نه یابن رسولالله! فرمود: منافع بیشماری از تو فوت شد. این شخص خیلی ناراحت شد و به خود فرو رفت و به هم پیچید. ببین پروردگار چهقدر شما را دوست دارد! حضرت فرمود: میخواهی چیزی به تو یاد دهم که ثواب یک عمره، دو عمره، سه عمره، رفت تا صد عمره را برایت داشته باشد؟ دل مؤمنی را خوشحال کردن، ثوابش با صد عمره برابری میکند.5
قرض گرفتن برای فقرا
وقتی ما در قم بودیم، فقیری دو مرتبه به خانۀ ما آمد. روز اوّل من به او پول دادم و روز بعد ندادم. او اظهار کرد که: من روزهام. من هم گفتم: بله؛ امّا امروز، من هم مثل تواَم و چیزی ندارم! شب در عالم رؤیا به بنده فرمودند: «چرا وقتی که آن فقیر آمد و روزهدار بود، او را رد 
کردی؟». 
گفتم: من پول نداشتم و برایم ممکن نبود که به او کمک کنم. فرمودند: «بله؛ درست است؛ امّا میتوانستی از بقّالی قرض بگیری و به او بدهی! از خانۀ شما تا حرم، چند نفر از کسبه تو را میشناختند؟». گفتم: هفت هشت نفر! گفتند: «پس چرا از آنها قرض نکردی تا مشکل آن فقیر را حل کنی؟! چرا از وجاهتت استفاده نکردی؟!». من هم این نکته را به شما هشدار دادم که یا از پول یا از آبرویتان باید خرج کنید و نسبت به فقرا بیتفاوت نباشید.6
نمیخواهی، شتر را جایی دیگر بخوابانیم!
بعضی از آقایان به ما اعتراض کردند و گفتند: «تو، مسجد امینالدوله را گداخانه کردهای! چرا به فقرا پول میدهی که هر روز بعضی از آنها بیایند و اینجا اظهار نیاز کنند؟!». 
بنده هم گفتم: اگر من اینجا را گداخانه کردهام، خودم هم درِ آن را میبندم! و دستم را چنان سفت کردم که یعنی به کسی کمک نمیکنم تا مشکلِ مسجد حل شود. شب در عالم رؤیا دیدم یک فقیر سیّدی آمد و این عبای مرا گرفت و گفت: شما که دست خود را بستید، پس ما باید به چه کسی مراجعه کنیم حقّمان را بگیریم؟ فهمیدم تصمیمم درست نبوده و باید دوباره دستم را مانند سابق باز کنم. از فردا مثل قبل، انفاق کردن را شروع کردم و نیازمندها را رد نمیکردم! شب دیدم که آقا تشریف آوردند و فرمودند: «اگر این قضایا برای تو زحمت دارد، شتر را درِ خانۀ دیگری بخوابانیم». معلوم شد دستگیری از نیازمندان، جای هیچ اعتراض و اشکالی ندارد.7
سوم. همسرداری
وقت گذاشتن برای همسر و خانواده
همسر یکی از زمامداران دولت در زمان پهلوی، به شوهرش گفته بود: تو که نخستوزیر هستی، پس چرا زن گرفتی؟! چون اصلاً وقت نداری! ساعت دوازده شب به خانه میآیی و صبح اوّل وقت میگویی: من باید [ساختمان] نخستوزیری باشم! بالأخره طلاقش را گرفت! آخر، زن و بچّه هم یک حقوقی دارند!
یکی از این مدیحهخوانها میگفت: مدّتی بود که کمی سرم شلوغ شده بود و مدام این منبر و آن منبر بودم. دیگر، جلساتم داغ شده بود و اصلاً در فکر خانواده نبودم که حالشان چگونه است. یکبار تا به خانه آمدم و خواستم کتاب را بردارم که مطالعه کنم و به منبر اوّل طلوع فجر بروم، زنم زد زیر کتاب و گفت: پس تو چرا عیال گرفتی؟! عیال تو همان کتابهاست! آخر او هم یک حقوقی دارد، باباجان من! او هم میخواهد حرفی با تو بزند؛ من امروز جارو کردم، پارو کردم و...! شما باید آداب اجتماعی را در همهجا رعایت کنید. حقوق او را باید حفظ کنید که این شرعاً واجب است... اگر خانه میروی و زنت بد میگوید، صبر کن. بالأخره زنها گاهی عصبانی میشوند و شاید ضعف اعصاب داشته باشند. حالا نگو: زنم به بنده گفت «ای دیوانه!». در این موقعیّت، چه باید بکنی؟ اگر تو باشی، چهکار میکنی؟ یقهاش را میگیری؟ یا العیاذبالله مشت میزنی؟ من فقط با یک کلمه او را خاموش کردم! گفتم: «من کِی ادّعای عقل کردم که حالا دیوانه باشم؟ من اصلاً عاقل نبودهام!».8 بعداً هم نصیحتش کردم که حضرت فرمود: «اگر سجده بر غیرخدا جایز باشد، زنها باید به شوهرها سجده کنند!».9 البتّه حقوق، طرفینی است. فرمود: «زنها، در دست شما همچون اسیر هستند و بهترین شما در روز قیامت، کسی است که با خانوادهاش بهتر سلوک کرده باشد». اگر یکبار کسبت سنگین شد و در آن سراشیب زندگی واقع شدی، قدری به اهلبیتت رفاه و آسایش بده تا گرهی از کارت باز شود.10
***
سال ۱۳۷۲، شبهای ماه محرّم، هیئت ما تا دیروقت طول میکشید و دیر به منزل میرفتم. با این که خانوادۀ من در بحث هیئت از من جلوتر است، ولی دیر آمدنم به خانه، موجب ناراحتی ایشان شده بود. برای همین، میان ما بحثی رخ داد. همان روزها یکبار ساعت ده صبح بود که رفتم مدرسۀ امینالدوله. حاج آقا داشت برای چند تا از طلبهها صحبت میکرد. وقتی من رسیدم، فرمود: «این آقا سعید ما محرّم هست و دیر میرود به خانه. اگر به خانه رفت و به ایشان پرخاش هم شد، حق ندارد چیزی بگوید!». بعد از این جریان، دیر رفتن به منزل را کنار گذاشتم و از همان سال به بعد، جلسهای که هیئتم دیر تمام شود، ندارم، مگر این که خانوادهام کنارم باشد.11
***
آیتالله حقشناس نسبت به حقوق خانمها حسّاس بود و از آنها حمایت میکرد. یادم هست چندین بار در سخنرانیهای خود خطاب به آقایان حاضر میفرمود: «اگر همسران خود را در خانه اذیّت کنید، آن وقت به آنها میگویم که چه حق و حقوقی دارند!».12
سختگیری نکردن به همسر
آیتالله حقشناس میفرمود: «زمانی که در قم زندگی میکردیم، همسرم با خانم یکی از همسایهها رفتوآمد داشت. من به جهاتی خوشم نمیآمد که آن خانم با او معاشرت داشته باشد و به خانۀ ما رفتوآمد کند. برای همین به همسرم گفتم: «شما حق ندارید با او بروید و ارتباط داشته باشید». پس از این جریان، در خواب به من گفتند: «آمیرزا عبدالکریم! تو صبح بلند میشوی میروی فیضیّه، درس میخوانی و مباحثه میکنی. بعد میروی نماز میخوانی، حرم میروی؛ امّا این خانم تنها در خانه چهکار کند؟ چرا اینقدر سخت میگیری؟»».13در یکی از روزهای ماه رمضان، آقا داوود با من تماس گرفت و گفت: حاج آقا فرموده که به شما بگویم: «میتوانید برای فرداشب، سه پرس غذا برای ما تهیّه کنید؟ آقایان اخوان محمّدی و دکتر غریبدوست، مهمان ما هستند». گفتم: مشکلی نیست؛ ولی چرا سه پرس؟ بهتر است بیشتر بگیرم که من و شما و حاج آقا هم بخوریم. وقتی از ایشان پرسید، گفت: حاج آقا میفرماید: «برای خودمان نمیخواهیم. شما زحمت بکش و فقط سه پرس تهیّه کن. من با حاج خانم افطار میکنم و نمیخواهم ایشان بفهمد که مهمان داریم! این روزها حاج خانم توان کار کردن ندارد و اگر متوجّه بشود که آقایان مهمان ما هستند و شما غذایشان را تهیّه کردهای، از این که چرا نتوانسته خودش پذیرایی کند، ناراحت میشود و این ناراحتی ایشان، بین من و پروردگارم مانع میشود».14
پیامد ایجاد نگرانی برای همسر
آیتالله حقشناس حاضر نبود کوچکترین ناراحتی برای خانواده پیش بیاید و همیشه میفرمود: «در مباحث سیر و سلوک، یکی از موانع، همین برخورد بد با اهل خانه است». ایشان در تبیین اهمّیت همسرداری میفرمود: «یکی از بزرگان که جلسات متعدّدی برایش پیش میآمد، یک شب بعد از نماز مغرب و عشا مشغول جلسۀ مهمّی میشود. آن جلسه تا نزدیک صبح طول میکشد، در حالی که به خانوادهاش هم اطّلاع نداده بوده که دیر میآید. همسرش در خانه با نگرانی چشمانتظار او میماند. بعد از مدّتی، آن آقا یک شب تا صبح چشمدرد میگیرد. به او میگویند: این چشمدرد، اثر آن چشمانتظاریای بود که آن شب تو برای همسرت به وجود آوردی».15
پیامد ظلم به همسر
روزی من و یکی دیگر از دوستان در منزل آیتالله حقشناس نشسته بودیم که زنگ خانه به صدا در آمد. آقا داوود، گوشی آیفون را برداشت و بعد از چند لحظه، گفت نمیشود و گوشی را گذاشت. مجدّداً زنگ به صدا در آمد. اینبار حاج آقا پرسید: «کیست؟». آقا داوود گفت: آقایی است که میگوید من از کانادا آمدهام و فقط میخواهم حاج آقا را ببینم و برگردم! حاج آقا فرمود: «بگویید الآن آقایان دکترها اینجا هستند و نمیشود». آقا داوود، حرف حاج آقا را منتقل کرد و گوشی را گذاشت؛ ولی بعد از چند لحظه آن آقا برای بار سوم زنگ زد. حاج آقا رو کرد به ما و نظر ما را جویا شد. گفتیم: صاحباختیار، شما هستید. لحظاتی بعد، جوانی قدبلند، سهتیغه، کراواتبسته با موهای ژلزده و در یک جمله، خیلی شیک و مرتّب وارد اتاق شد و اوّلین کاری که کرد، پیشانی حاج آقا را بوسید و چون عادت نداشت روی زمین بنشیند، به همان حالت ایستاده، شروع به صحبت کرد. گفت: من از کانادا ساعتها راه را طی کردم تا به اینجا بیایم. ایران هم که رسیدم، بلافاصله ماشین دوستم را امانت گرفتم و به زحمت، منزل شما را پیدا کردم. مشکلی دارم که گویا به دست شما حل میشود. یکی از دوستانم در کانادا به من گفت که: اگر میخواهی گرفتاریات حل بشود، باید بروی پیش یک حاج آقایی در تهران به نام آیتالله حقشناس. اگر ایشان اذن زیارت عاشورا بدهد، مشکلت حل میشود. حالا آمدهام که اذن زیارت عاشورا را بگیرم و بروم. حاج آقا همین طور که سرش پایین بود، فرمود: «شما انشاءالله مشکلاتتان حل میشود!». آن جوان گفت: حاج آقا! من آمدهام از شما اذن زیارت عاشورا بگیرم و بروم. حاج آقا دوباره فرمود: «انشاءالله مشکلتان حل میشود! این دوستان دعا میکنند و مشکلاتتان حل میشود». وقتی آن جوان برای بار سوم حرفش را تکرار کرد، حاج آقا فرمود: «زیارت عاشورا برای شما فایدهای ندارد!». پرسید: چرا فایده ندارد؟ فرمود: «شما خودت بهتر میدانی!». با تعجّب پرسید: من! من که چیزی نمیدانم. من خمسم را میدهم و حساب و کتابم درست است. حاج آقا فرمود: «نه، شما مشکل دیگری داری که خودت میدانی!». گفت: نه، من هیچ مشکلی ندارم. نمازم را میخوانم، روزه هم میگیرم! ولی باز هم حاج آقا همان سخن را تکرار کرد.
جوان، اینبار گفت: شما بگویید که مشکلم چیست، من نمیدانم. فرمود: «این آقایان اینجا هستند، نمیشود گفت». گفت: مگر این مشکل برای من نیست؟ پس عیبی ندارد پیش اینها بگویید. حاج آقا فرمود: «چون خودت اصرار میکنی، میگویم». سپس بدون آن که به صورت آن جوان نگاه کند، فرمود: «شما خانوادهات را میزنی و به او ظلم میکنی!» (حاج آقا به همسر میگفت خانواده). سپس ادامه داد: «شما چهل روز که سهل است، چهل سال هم زیارت عاشورا بخوانی، فایده ندارد». آن جوان تا این را شنید، تعادلش به هم خورد و تُن صدایش عوض شد و پرسید: حاج آقا! حالا چه خاکی بر سرم بریزم؟ حاج آقا فرمود: «اوّل از همه باید بروی تمام آن ظلمهایی را که به خانوادهات کردهای، جبران کنی. دوم، این که خودت را اصلاح کنی و به خانوادهات محبّت کنی». پرسید: پس زیارت عاشورا چی؟ فرمود: «یکی از این آقایان برایت زیارت عاشورا میخواند».آن جوان، روی حاج آقا را بوسید و رفت. ما نیز پس از چند دقیقهای از منزل حاج آقا خارج شدیم. وقتی بیرون آمدیم، دیدیم آن جوان از یک ماشین گرانقیمت خارجی پیاده شد. صورتش پُر از اشک بود! گفت: این آقا کیست!؟ من چند هزار کیلومتر دورتر از اینجا زندگی میکنم و به خدا قسم، حتّی مادرزنم هم نمیداند که من زنم را میزنم، آن وقت ایشان اینجا در یک گوشهای از تهران در یک خانۀ کوچک نشسته و باخبر است!16
غیرتورزی دربارۀ همسر
من و یکی دیگر از دوستان، منزل حاج آقا بودیم. خانم ایشان میخواست از خانه بیرون برود و باید از اتاقی که ما در آنجا بودیم، عبور میکرد. با این که ما آن زمان نزدیک سنّ تکلیف بودیم و هنوز مکلّف نشده بودیم، حاج آقا فرمود: «داداش جون! در اوج غیرت، رویتان را برگردانید تا حاج خانم رد بشود». وقتی ایشان رفت، حاج آقا فرمود: «داداش جون! به همین شکل نسبت به نوامیستان و نوامیس دیگران، حرمت قائل باشید و غیرت بورزید».17
***
یادم هست بعضیها میآمدند از آیتالله حقشناس در مورد ازدواج موقّت نظر میخواستند. ایشان این کار را برای کسانی که همسر داشتند، تقبیح میکرد و گاهی ناراحت هم میشد و به آن شخص میفرمود: «برو و به فکر آخرتت باش».18
پانوشتها:
1. جامع الاخبار: ص۸۰ از امیرمؤمنان.   2. مواعظ: ج۴ ص۱۱۹.
3. در گزارشی از عبدالله بن عبّاس چنین آمده است: «قالَ مُوسى: يا رَبِّ! أمهَلتَ فِرعَونَ أربَعمِائَةِ سَنَةٍ وَ هُوَ يَقولُ: {أنَا رَبُّكُمُ الْأَعلى} وَ يُكَذِّبُ بآياتِکَ وَ يَجحَدُ رُسُلَکَ، فَأوحَى الله إلَيهِ أنَّهُ كانَ حَسَنَ الخُلُقِ سَهلَ الحِجابِ فَأَحبَبتُ أن اُكافِئَهُ» (شعب الإیمان: ج۱۰ ص۳۹۳ ح۷۶۸۲، مجمع البیان: ج۱۰ ص۲۵۷).   4. مواعظ: ج۴ ص۷۴.
5. مواعظ: ج۱ ص۱۷۰. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «لَقَضاءُ حاجَةِ امْرئٍ مُؤمنٍ أفضَلُ مِن حِجّةٍ وَ حِجّةٍ وَ حِجّةٍ، حَتّى عَدَّ عَشرَ حِجَجٍ؛ برآوردن نیاز مؤمن، به یقین، برتر از یک حج و یک حج و یک حج و... است و تا ده حج شمرد» (الأمالی، صدوق: ص۵۸۲ ح۸۰۱. نیز، ر. ک: ص۳۰۸ ح۳۵۳ و الکافی: ج۲ ص۱۹۳ ح۴).   6. مواعظ: ج۴ ص۱۰۵. این جریان در مصاحبۀ حججاسلام عبدالرضا پورذهبی و غلامحسن بخشی نیز آمده است.   7. مواعظ: ج۴ ص۱۰۵ و ص۲۲۹ و ج۲ ص۷۸. حجّتالإسلام غلامحسن بخشی و دکتر جواد محمّدی نیز این جریان را نقل کردهاند.   8. آقای سیّد رضا همایونی در اینباره میگوید: «یک بار موضوعی پیش آمد و همسر آیتالله حقشناس از شدّت عصبانیّت، ایشان را دیوانه خطاب کرد؛ امّا ایشان بدون هیچ عکسالعملی، به من فرمود: «برویم نماز» و وقتی از مسجد برگشتیم، با آرامی به حاج خانم فرمود: «من ادّعای عقل ندارم؛ ولی شأنی دارم که اگر شما آن را رعایت نکنید، برایتان سلب توفیق میآورد»».   9. در روایتی از رسول خدا(ص) آمده است: «لَو أمَرتُ أحَداً أن یَسجُدَ لِأَحَدٍ لَأَمَرتُ المَرأَةَ أن تَسجُدَ لِزَوجِها؛ اگر قرار بود دستور دهم کسى در برابر کسى سجده کند، حتماً به زن دستور مىدادم که شوهرش را سجده کند» (الکافی: ج۵ ص۵۰۸ ح۶).   10. مواعظ: ج۴ ص۹۸ و ۹۹.   11. به نقل از آقای سعید حدّادیان.   12. به نقل از آقای سیّد رضا همایونی.   13. به نقل از حجّتالإسلام غلامحسن بخشی.   14. به نقل از آقای علی قرهگوزلو.   15. به نقل از حجّتالإسلام غلامحسن بخشی.   16. به نقل از دکتر علیاکبر محمّدی. در مصاحبۀ آقای مطلّبی کاشانی نیز به این جریان اشاره شده است.   17. به نقل از حجّتالإسلام علی عبدی انبوهی.  18. به نقل از آقای سیّد رضا همایونی.
