کد خبر: ۳۲۱۳۰۷
تاریخ انتشار : ۰۹ آبان ۱۴۰۴ - ۱۹:۰۶
یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس- ۴۵

نقش رضایت همسر در توفیقات معنوی

مرحوم آیت‌الله محمدی ری‌شهری

لازمۀ بشردوستی
یک عدّه هستند که پروردگار، آنان را در نعمت غوطه‏ور می‏کند و ثروتِ آن‏چنانی به آنها اعطا می‏فرماید؛ ولی آنها به ‏جای این که مسیر انسانی را طی کنند، دنبال شهوات می‏روند و استعدادهای خود را نابود می‏کنند. آیا به وظایف پولداری قیام می‏کنند؟! «الأغنِیاء وُکلائی وَ الفُقَراءُ عِیالی».1
یک نفر از رفقا می‏گفت: من دیدم دزدی از دیوار مردم بالا رفت. بالأخره با آقای همسایه او را گرفتیم؛ امّا کتکش نزدیم. گفتیم: باباجان! چرا این کار را می‏کنی؟ چرا نصف شب، سراغ خانۀ مردم می‏آیی؟ آخر چرا این کارها را می‏کنی؟ گفت: فقر و بیچارگی، من را وادار کرد که چنین کاری کنم. گفتیم: خب، ما فردا با تو قرار می‏گذاریم و یک سرمایه به تو می‏دهیم که با آن کاسبی کنی. این کار، درست است. لازمۀ بشردوستی، همین است. باید نسبت به همدیگر دلسوز باشیم.2
دلیل دیر هلاک شدن فرعون
خدا نمی‏خواهد که شما جهنّم بروید! حتّی فرعون هم که ادّعای خدایی کرد، وقتی موسی(ع)عرض می‏کرد: بار الها! او را که دارد ادّعای خدایی می‏کند، نابودش کن. باز هم خدا نمی‏خواست او هلاک شود و مهلت می‏داد تا شاید برگردد و یک ادّعای غلطی کرده، بر سرش بخورد؛ ولی خدا نمی‏خواهد که حتّی او هم جهنّم برود.
بالأخره بعد از سی سال که گذشت، موسی گفت: پروردگارا! این تا حالا می‏گفت من خدایم، حالا می‏گوید اصلاً غیر از من کسی نیست! چرا از میانش نمی‏بری!؟ جوابش یک نکتۀ اخلاقی است که پروردگار فرمود: این، صفتی از صفات رحمانی را داراست. او بنایش این است که هرکس به او مراجعه کند، کار او را راه بیندازد. به خاطر همین خصوصیّت، او را هلاک نمی‏کنم.3 لذا هر وقت که از این صفت دست برداشت، من جانش را می‏گیرم.4
فضیلت شاد کردن دل مؤمن
حضرت [به شخصی] فرمود: امسال عُمره رفتی؟ عرض کرد: نه یابن رسول‌الله! فرمود: منافع بی‏شماری از تو فوت شد. این شخص خیلی ناراحت شد و به خود فرو رفت و به هم پیچید. ببین پروردگار چه‌قدر شما را دوست دارد! حضرت فرمود: می‏‏خواهی چیزی به تو یاد دهم که ثواب یک عمره، دو عمره، سه عمره، رفت تا صد عمره را برایت داشته باشد؟ دل مؤمنی را خوش‏حال کردن، ثوابش با صد عمره برابری می‏کند.5
قرض گرفتن برای فقرا
وقتی ما در قم بودیم، فقیری دو مرتبه به خانۀ ما آمد. روز اوّل من به او پول دادم و روز بعد ندادم. او اظهار کرد که: من روزه‏ام. من هم گفتم: بله؛ امّا امروز، من هم مثل تو‏اَم و چیزی ندارم! شب در عالم رؤیا به بنده فرمودند: «چرا وقتی ‏که آن فقیر آمد و روزه‏دار بود، او را رد 
کردی؟». 
گفتم: من پول نداشتم و برایم ممکن نبود که به او کمک کنم. فرمودند: «بله؛ درست است؛ امّا می‏توانستی از بقّالی قرض بگیری و به او بدهی! از خانۀ شما تا حرم، چند نفر از کسبه تو را می‏شناختند؟». گفتم: هفت هشت نفر! گفتند: «پس چرا از آنها قرض نکردی تا مشکل آن فقیر را حل کنی؟! چرا از وجاهتت استفاده نکردی؟!». من هم این نکته را به شما هشدار دادم که یا از پول یا از آبرویتان باید خرج کنید و نسبت به فقرا بی‏تفاوت نباشید.6
نمی‏خواهی، شتر را جایی دیگر بخوابانیم!
بعضی از آقایان به ما اعتراض کردند و گفتند: «تو، مسجد امین‌الدوله را گداخانه کرده‏ای! چرا به فقرا پول می‏دهی که هر روز بعضی از آنها بیایند و اینجا اظهار نیاز کنند؟!». 
بنده هم گفتم: اگر من اینجا را گداخانه کرده‏ام، خودم هم درِ آن را می‏بندم! و دستم را چنان سفت کردم که یعنی به کسی کمک نمی‏کنم تا مشکلِ مسجد حل شود. شب در عالم رؤیا دیدم یک فقیر سیّدی آمد و این عبای مرا گرفت و گفت: شما که دست خود را بستید، پس ما باید به چه کسی مراجعه کنیم حقّمان را بگیریم؟ فهمیدم تصمیمم درست نبوده و باید دوباره دستم را مانند سابق باز کنم. از فردا مثل قبل، انفاق کردن را شروع کردم و نیازمندها را رد نمی‏کردم! شب دیدم که آقا تشریف آوردند و فرمودند: «اگر این قضایا برای تو زحمت دارد، شتر را درِ خانۀ دیگری بخوابانیم». معلوم شد دستگیری از نیازمندان، جای هیچ اعتراض و اشکالی ندارد.7
سوم. همسرداری
وقت گذاشتن برای همسر و خانواده
همسر یکی از زمامداران دولت در زمان پهلوی، به شوهرش گفته بود: تو که نخست‏‏وزیر هستی، پس چرا زن گرفتی؟! چون اصلاً وقت نداری! ساعت دوازده شب به خانه می‏آیی و صبح اوّل وقت می‏گویی: من باید [ساختمان] نخست‏وزیری باشم! بالأخره طلاقش را گرفت! آخر، زن و بچّه هم یک حقوقی دارند!
یکی از این مدیحه‏خوان‏ها می‏گفت: مدّتی بود که کمی سرم شلوغ شده بود و مدام این منبر و آن منبر بودم. دیگر، جلساتم داغ شده بود و اصلاً در فکر خانواده نبودم که حالشان چگونه است. یک‌بار تا به خانه آمدم و خواستم کتاب را بردارم که مطالعه کنم و به منبر اوّل طلوع فجر بروم، زنم زد زیر کتاب و گفت: پس تو چرا عیال گرفتی؟! عیال تو همان کتاب‏هاست! آخر او هم یک حقوقی دارد، باباجان من! او هم می‏خواهد حرفی با تو بزند؛ من امروز جارو کردم، پارو کردم و...! شما باید آداب اجتماعی را در همه‌جا رعایت کنید. حقوق او را باید حفظ کنید که این شرعاً واجب است... اگر خانه می‏روی و زنت بد می‏گوید، صبر کن. بالأخره زن‏‏ها گاهی عصبانی می‏شوند و شاید ضعف اعصاب داشته باشند. حالا نگو: زنم به بنده گفت «ای دیوانه!». در این موقعیّت، چه باید بکنی؟ اگر تو باشی، چه‌کار می‏کنی؟ یقه‏اش را می‏گیری؟ یا العیاذ‌بالله مشت می‏زنی؟ من فقط با یک کلمه او را خاموش کردم! گفتم: «من کِی ادّعای عقل کردم که حالا دیوانه باشم؟ من اصلاً عاقل نبوده‏ام!».8 بعداً هم نصیحتش کردم که حضرت فرمود: «اگر سجده بر غیرخدا جایز باشد، زن‏ها باید به شوهرها سجده کنند!».9 البتّه حقوق، طرفینی است. فرمود: «زن‏ها، در دست شما همچون اسیر هستند و بهترین شما در روز قیامت، کسی است که با خانواده‏اش بهتر سلوک کرده باشد». اگر یک‌‏بار کسبت سنگین شد و در آن سراشیب زندگی واقع شدی، قدری به اهل‌بیتت رفاه و آسایش بده تا گرهی از کارت باز شود.10
***‏
سال ۱۳۷۲، شب‏های ماه محرّم، هیئت ما تا دیروقت طول می‏کشید و دیر به منزل می‏رفتم. با این که خانوادۀ من در بحث هیئت از من جلوتر است، ولی دیر آمدنم به خانه، موجب ناراحتی ایشان شده بود. برای همین، میان ما بحثی رخ داد. همان روزها یک‌بار ساعت ده صبح بود که رفتم مدرسۀ امین‌الدوله. حاج آقا داشت برای چند تا از طلبه‏ها صحبت می‏کرد. وقتی من رسیدم، فرمود: «این آقا سعید ما محرّم هست و دیر می‏رود به خانه. اگر به خانه رفت و به ایشان پرخاش هم شد، حق ندارد چیزی بگوید!». بعد از این جریان، دیر رفتن به منزل را کنار گذاشتم و از همان سال به بعد، جلسه‏ای که هیئتم دیر تمام شود، ندارم، مگر این که خانواده‏ام کنارم باشد.11
***‏
آیت‌الله حق‏شناس نسبت به حقوق خانم‏ها حسّاس بود و از آنها حمایت می‏کرد. یادم هست چندین بار در سخنرانی‏های خود خطاب به آقایان حاضر می‏فرمود: «اگر همسران خود را در خانه اذیّت کنید، آن وقت به آنها می‏گویم که چه حق و حقوقی دارند!».12
سختگیری نکردن به همسر
آیت‌الله حق‏شناس می‏فرمود: «زمانی که در قم زندگی می‏کردیم، همسرم با خانم یکی از همسایه‏ها رفت‌و‌آمد داشت. من به جهاتی خوشم نمی‏آمد که آن خانم با او معاشرت داشته باشد و به خانۀ ما رفت‌و‌آمد کند. برای همین به همسرم گفتم: «شما حق ندارید با او بروید و ارتباط داشته باشید». پس از این جریان، در خواب به من گفتند: «آمیرزا عبد‌الکریم! تو صبح بلند می‏شوی می‏روی فیضیّه، درس می‏خوانی و مباحثه می‏کنی. بعد می‏روی نماز می‏خوانی، حرم می‏روی؛ امّا این خانم تنها در خانه چه‌کار کند؟ چرا این‌قدر سخت می‏گیری؟»».13در یکی از روزهای ماه رمضان، آقا داوود با من تماس گرفت و گفت: حاج آقا فرموده که به شما بگویم: «می‏توانید برای فرداشب، سه پرس غذا برای ما تهیّه کنید؟ آقایان اخوان محمّدی و دکتر غریب‏دوست، مهمان ما هستند». گفتم: مشکلی نیست؛ ولی چرا سه پرس؟ بهتر است بیشتر بگیرم که من و شما و حاج آقا هم بخوریم. وقتی از ایشان پرسید، گفت: حاج آقا می‏فرماید: «برای خودمان نمی‏خواهیم. شما زحمت بکش و فقط سه پرس تهیّه کن. من با حاج خانم افطار می‏کنم و نمی‏خواهم ایشان بفهمد که مهمان داریم! این روزها حاج خانم توان کار کردن ندارد و اگر متوجّه بشود که آقایان مهمان ما هستند و شما غذایشان را تهیّه کرده‏ای، از این که چرا نتوانسته خودش پذیرایی کند، ناراحت می‏شود و این ناراحتی ایشان، بین من و پروردگارم مانع می‏شود».14
پیامد ایجاد نگرانی برای همسر
آیت‌الله حق‏شناس حاضر نبود کوچک‏ترین ناراحتی برای خانواده پیش بیاید و همیشه می‏فرمود: «در مباحث سیر و سلوک، یکی از موانع، همین برخورد بد با اهل خانه است». ایشان در تبیین اهمّیت همسرداری می‏فرمود: «یکی از بزرگان که جلسات متعدّدی برایش پیش می‏آمد، یک شب بعد از نماز مغرب و عشا مشغول جلسۀ مهمّی می‏شود. آن جلسه تا نزدیک صبح طول می‏کشد، در حالی که به خانواده‏اش هم اطّلاع نداده بوده که دیر می‏آید. همسرش در خانه با نگرانی چشم‏انتظار او می‏ماند. بعد از مدّتی، آن آقا یک شب تا صبح چشم‏درد می‏گیرد. به او می‏گویند: این چشم‏درد، اثر آن چشم‏انتظاری‏ای بود که آن شب تو برای همسرت به وجود آوردی».15
پیامد ظلم به همسر
روزی من و یکی دیگر از دوستان در منزل آیت‌الله حق‏شناس نشسته بودیم که زنگ خانه به صدا در آمد. آقا داوود، گوشی آیفون را برداشت و بعد از چند لحظه، گفت نمی‏شود و گوشی را گذاشت. مجدّداً زنگ به صدا در آمد. این‌بار حاج آقا پرسید: «کیست؟». آقا داوود گفت: آقایی است که می‏گوید من از کانادا آمده‏ام و فقط می‏خواهم حاج آقا را ببینم و برگردم! حاج آقا فرمود: «بگویید الآن آقایان دکترها اینجا هستند و نمی‏شود». آقا داوود، حرف حاج آقا را منتقل کرد و گوشی را گذاشت؛ ولی بعد از چند لحظه آن آقا برای بار سوم زنگ زد. حاج آقا رو کرد به ما و نظر ما را جویا شد. گفتیم: صاحب‏اختیار، شما هستید. لحظاتی بعد، جوانی قدبلند، سه‏تیغه، کراوات‏بسته با موهای ژل‌زده و در یک جمله، خیلی شیک و مرتّب وارد اتاق شد و اوّلین کاری که کرد، پیشانی حاج آقا را بوسید و چون عادت نداشت روی زمین بنشیند، به همان حالت ایستاده، شروع به صحبت کرد. گفت: من از کانادا ساعت‏ها راه را طی کردم تا به اینجا بیایم. ایران هم که رسیدم، بلافاصله ماشین دوستم را امانت گرفتم و به زحمت، منزل شما را پیدا کردم. مشکلی دارم که گویا به دست شما حل می‏شود. یکی از دوستانم در کانادا به من گفت که: اگر می‏خواهی گرفتاری‏ات حل بشود، باید بروی پیش یک حاج آقایی در تهران به نام آیت‌الله حق‏شناس. اگر ایشان اذن زیارت عاشورا بدهد، مشکلت حل می‏شود. حالا آمده‏ام که اذن زیارت عاشورا را بگیرم و بروم. حاج آقا همین طور که سرش پایین بود، فرمود: «شما ان‌شاء‌الله مشکلاتتان حل می‏شود!». آن جوان گفت: حاج آقا! من آمده‏ام از شما اذن زیارت عاشورا بگیرم و بروم. حاج آقا دوباره فرمود: «ان‌شاءالله مشکلتان حل می‏شود! این دوستان دعا می‏کنند و مشکلاتتان حل می‏شود». وقتی آن جوان برای بار سوم حرفش را تکرار کرد، حاج آقا فرمود: «زیارت عاشورا برای شما فایده‏ای ندارد!». پرسید: چرا فایده ندارد؟ فرمود: «شما خودت بهتر می‏دانی!». با تعجّب پرسید: من! من که چیزی نمی‏دانم. من خمسم را می‏دهم و حساب و کتابم درست است. حاج آقا فرمود: «نه، شما مشکل دیگری داری که خودت می‏دانی!». گفت: نه، من هیچ مشکلی ندارم. نمازم را می‏خوانم، روزه هم می‏گیرم! ولی باز هم حاج آقا همان سخن را تکرار کرد.
جوان، این‌بار گفت: شما بگویید که مشکلم چیست، من نمی‏دانم. فرمود: «این آقایان اینجا هستند، نمی‏شود گفت». گفت: مگر این مشکل برای من نیست؟ پس عیبی ندارد پیش اینها بگویید. حاج آقا فرمود: «چون خودت اصرار می‏کنی، می‏گویم». سپس بدون آن که به صورت آن جوان نگاه کند، فرمود: «شما خانواده‏ات را می‏زنی و به او ظلم می‏کنی!» (حاج آقا به همسر می‏گفت خانواده). سپس ادامه داد: «شما چهل روز که سهل است، چهل سال هم زیارت عاشورا بخوانی، فایده ندارد». آن جوان تا این را شنید، تعادلش به هم خورد و تُن صدایش عوض شد و پرسید: حاج آقا! حالا چه خاکی بر سرم بریزم؟ حاج آقا فرمود: «اوّل از همه باید بروی تمام آن ظلم‏هایی را که به خانواده‏ات کرده‏ای، جبران کنی. دوم، این که خودت را اصلاح کنی و به خانواده‏ات محبّت کنی». پرسید: پس زیارت عاشورا چی؟ فرمود: «یکی از این آقایان برایت زیارت عاشورا می‏خواند».آن جوان، روی حاج آقا را بوسید و رفت. ما نیز پس از چند دقیقه‏ای از منزل حاج آقا خارج شدیم. وقتی بیرون آمدیم، دیدیم آن جوان از یک ماشین گران‏قیمت خارجی پیاده شد. صورتش پُر از اشک بود! گفت: این آقا کیست!؟ من چند هزار کیلومتر دورتر از اینجا زندگی می‏کنم و به خدا قسم، حتّی مادرزنم هم نمی‏داند که من زنم را می‏زنم، آن وقت ایشان اینجا در یک گوشه‏ای از تهران در یک خانۀ کوچک نشسته و باخبر است!16
غیرت‏ورزی دربارۀ همسر
من و یکی دیگر از دوستان، منزل حاج آقا بودیم. خانم ایشان می‏خواست از خانه بیرون برود و باید از اتاقی که ما در آنجا بودیم، عبور می‏کرد. با این که ما آن زمان نزدیک سنّ تکلیف بودیم و هنوز مکلّف نشده بودیم، حاج آقا فرمود: «داداش جون! در اوج غیرت، رویتان را برگردانید تا حاج خانم رد بشود». وقتی ایشان رفت، حاج آقا فرمود: «داداش جون! به همین شکل نسبت به نوامیستان و نوامیس دیگران، حرمت قائل باشید و غیرت بورزید».17
***‏
یادم هست بعضی‏ها می‏آمدند از آیت‌الله حق‏شناس در مورد ازدواج موقّت نظر می‏خواستند. ایشان این کار را برای کسانی که همسر داشتند، تقبیح می‏کرد و گاهی ناراحت هم می‏شد و به آن شخص می‏فرمود: «برو و به فکر آخرتت باش».18
پانوشت‌ها:
1. جامع الاخبار: ص۸۰ از امیرمؤمنان.   2. مواعظ: ج۴ ص۱۱۹.
3. در گزارشی از عبدالله بن عبّاس چنین آمده است: «قالَ مُوسى: يا رَبِّ! أمهَلتَ فِرعَونَ أربَعمِائَةِ سَنَةٍ وَ هُوَ يَقولُ: {أنَا رَبُّكُمُ الْأَعلى} وَ يُكَذِّبُ بآياتِکَ وَ يَجحَدُ رُسُلَکَ، فَأوحَى الله إلَيهِ أنَّهُ كانَ حَسَنَ الخُلُقِ سَهلَ الحِجابِ فَأَحبَبتُ أن اُكافِئَهُ» (شعب الإیمان: ج۱۰ ص۳۹۳ ح۷۶۸۲، مجمع البیان: ج۱۰ ص۲۵۷).   4. مواعظ: ج۴ ص۷۴.
5. مواعظ: ج۱ ص۱۷۰. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «لَقَضاءُ حاجَةِ امْرئٍ مُؤمنٍ أفضَلُ مِن حِجّةٍ وَ حِجّةٍ وَ حِجّةٍ، حَتّى‏ عَدَّ عَشرَ حِجَجٍ؛ برآوردن نیاز مؤمن، به یقین، برتر از یک حج و یک حج و یک حج و... است و تا ده حج شمرد» (الأمالی، صدوق: ص۵۸۲ ح۸۰۱. نیز، ر. ک: ص۳۰۸ ح۳۵۳ و الکافی: ج۲ ص۱۹۳ ح۴).   6. مواعظ: ج۴ ص۱۰۵. این جریان در مصاحبۀ حجج‌اسلام عبد‌الرضا پورذهبی و غلامحسن بخشی نیز آمده است.   7. مواعظ: ج۴ ص۱۰۵ و ص۲۲۹ و ج۲ ص۷۸. حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی و دکتر جواد محمّدی نیز این جریان را نقل کرده‏اند.   8. آقای سیّد رضا همایونی در این‌باره می‏گوید: «یک بار موضوعی پیش آمد و همسر آیت‌الله حق‏شناس از شدّت عصبانیّت، ایشان را دیوانه خطاب کرد؛ امّا ایشان بدون هیچ عکس‌العملی، به من فرمود: «برویم نماز» و وقتی از مسجد برگشتیم، با آرامی به حاج خانم فرمود: «من ادّعای عقل ندارم؛ ولی شأنی دارم که اگر شما آن را رعایت نکنید، برایتان سلب توفیق می‏آورد»».   9. در روایتی از رسول خدا(ص) آمده است: «لَو أمَرتُ أحَداً أن یَسجُدَ لِأَحَدٍ لَأَمَرتُ المَرأَةَ أن تَسجُدَ لِزَوجِها؛ اگر قرار بود دستور دهم کسى در برابر کسى سجده کند، حتماً به زن دستور مى‏دادم که شوهرش را سجده کند» (الکافی: ج۵ ص۵۰۸ ح۶).   10. مواعظ: ج۴ ص۹۸ و ۹۹.   11. به نقل از آقای سعید حدّادیان.   12. به نقل از آقای سیّد رضا همایونی.   13. به نقل از حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.   14. به نقل از آقای علی قره‏گوزلو.   15. به نقل از حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.   16. به نقل از دکتر علی‏اکبر محمّدی. در مصاحبۀ آقای مطلّبی کاشانی نیز به این جریان اشاره شده است.   17. به نقل از حجّت‌الإسلام علی عبدی انبوهی.  18. به نقل از آقای سیّد رضا همایونی.