احسانی که مادر مسیحی را مسلمان کرد (حکایت خوبان)
جوانی مسیحی اسلام آورد، و پس از مراسم حج خدمت امام صادق(ع) رسید و وضع داخلی خانوادهاش را شرح داد و معلوم شد مادر نابینایی دارد. امام فرمود: مواظب مادرت باش و به او نیکی کن و وقتی مرد، جز تو کسی متصدی دفن و تجهیز او نشود، خودت مراسم دفن او را انجام بده، و ملاقاتت را با من به کسی نگو تا تو را در منی ملاقات کنم... جوان تازه مسلمان میگوید: من به منی آمدم، مردم چنان پیرامون حضرت را گرفته بودند و سؤالهای مختلفی میکردند که گویی دارد به کودکان درس میدهد... به کوفه بازگشتم و به مادرم زیاد خدمت و مهربانی کردم، خودم به او غذا میدادم و سر و لباسش را مرتب میکردم. مادرم گفت: پسرم! عوض شدهای قبلاً که در دین ما بودی چنین رفتاری نمیکردی! از روزی که هجرت کرده و به دین حنیف اسلام درآمدهای این همه خوشرفتاری میکنی، منشأ این دگرگونی چیست؟ گفتم: یکی از فرزندان پیامبر(ص) به من چنین دستور داده است. گفت: او پیامبر است؟ گفتم نه. فرزند پیامبر(ص) است. گفت او پیامبر(ص) است اینگونه دستورها از پیامبران است... و گفت پسر دین تو بهترین دینها است مرا نیز تعلیم ده. پسر میگوید: اسلام را به او عرضه داشتم و مسلمان شد و با اسلام از دنیا رفت.(1)
____________
1- بحارالانوار، ج16، ص18