سیاست دروغبندان
نبرد آنجا گُر میگیرد که باطل با سیاست تکذیب به میدان میآید؛ یا دروغ میبندد، یا دروغ مینامد. مثل انقلاب ایران و دروغهایی که به آن بستند، مثل هابرماس که نسلکشی در روز روشن را از بیخ منکر میشود، مثل برخیها در همین روزها که علیه سیاست حق، برای تبعیض علیه مستضعفین نظریه میپردازند تا انحصار قدرت در دست چند محفل را توجیه کنند. این جان جلسۀ 123 حکمت سیاسی بود و سعید جلیلی از عاقبت سیاست جحد و تکذیب گفت؛ از مسیر تدریجی یک انحطاط.
جلیلی از انتهای جلسۀ پیش آغاز کرد؛ از جدال جحد و تصدیق. آنجا که مسئله از حرف صدق و کذب یا رفتار صادقانه و منافقانه فراتر میرود و به میانۀ میدان میآید؛ آنجا که به حق دروغ میبندند یا حق را دروغ میخوانند «وَ مَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى الله كَذِبًا أَو كَذَّبَ بِالحَقِّ لَمّا جاءَهُ». اینجا دیگر تنها نگاه صدق و رفتار صادقانه کافی نیست، باید برای تصدیق حق در برابر تکذیبها و دروغ دانستنها به میدان آمد و نقش آفرید «فَأَرسِلهُ مَعِيَ رِدءًا يُصَدِّقُني إِنّي أَخافُ أَن يُكَذِّبونِ». نبرد اینجا شکل میگیرد، آن هم در نبردی که میدانند و میبندند، میبینند و نمیپذیرند. «وَ جَحَدوا بِها و َاستَيقَنَتها أَنفُسُهُم»
جلیلی به انگیزه و عاقبت جحد پرداخت. چه میشود که میفهمند و نمیپذیرند؟ مسئله ندانستن نیست، مسئله «نخواستن» است: میفهمند ولی «نمیخواهند» که بپذیرند چون «خواهشهای» نفسانیشان آنها را وامیدارد که برتری بخواهند و نپذیرند: «أَفَكُلَّما جاءَكُم رَسولٌ بِما لا تَهوى أَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَريقًا كَذَّبتُم». با همان علمی که میتوانست آنها را بالا ببرد، انتخاب میکنند که از «خواهشها» پیروی کنند؛ خدا آنان را مانند سگ میداند: «وَلَو شِئنا لَرَفَعناهُ بِها وَلـكِنَّهُ أَخلَدَ إِلَى الأَرضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ» این مثال اهل تکذیب است: « ذلِكَ مَثَلُ القَومِ الَّذينَ كَذَّبوا بِآياتِنا »
جلیلی از عاقبت جحد نیز گفت؛ از روند انحطاطی استدراج: «وَالَّذينَ كَذَّبوا بِآياتِنا سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيثُ لا يَعلَمونَ» استدراج یک روند تدریجی است؛ ذرهذره با همین پیروی از هوا وارد وادی تکذیب و جحد حق میشوند تا کار خود را در این جهان راه بیندازند ولی نمیبینند در چه کژراههای دارند میتازند. همین است که میبینید ناگهان نویسندهای که چند دهه پیش از حق دفاع میکرد، ذرهذره زاویه میگیرد تا اینکه امروز در دفاع از رژیم صهیونیستی قلم میزند. همین است که ناگهان میبینید تا دیروز شرم میکردند، ولی امروز پرده میدرند و صریحا علیه مستضعفان به نفع تبعیض نظریه میبافند.
جلیلیگریزی به صحنۀ تکذیب و تصدیق در این روزها زد. اسلام آمده تا نگذارد ثروت در انحصار چند محفل دست به دست شود «كَي لا يَكونَ دولَهًْ بَينَ الأَغنِياءِ مِنكُم» حالا امروز صاف میگویند قدرت اتفاقاً باید دست ما باشد، نه پاپتیها! با همان منطق انسان چندهزار سال پیش: «و َقالوا نَحنُ أَكثَرُ أَموالًا وَ أَولادًا». وزیر اقتصاد از طبقات بالا باید باشد! «كَلّا إِنَّ الإِنسانَ لَيَطغى أَن رَآهُ استَغنى» اتفاقا همین احساس توانگری است که طغیانگری میآورد. با دستور و مداخله بازار را به هم میریزند تا سودهای کلان ببرند؛ اما به تدبیر بهنفع مردم که میرسد، ناگهان نگران «دستور» میشوند تا بازار ول بماند.
این هم منطق هزاران سال پیش قوم شعیب است: دینت را نمیپذیریم، چون نمیگذارد هر غلطی بخواهیم در اقتصاد بکنیم: « قالوا يا شُعَيبُ أَصَلاتُكَ تَأمُرُكَ أَن نَترُكَ ما يَعبُدُ آباؤُنا أَو أَن نَفعَلَ في أَموالِنا ما نَشاءُ» به همین روشنی حق را میدانند، ولی سیاستهای نفسانیشان نمیگذارد. این نبرد ما در همۀ صحنۀ جهانی است. انحصارها در قدرت و ثروت و دانش و فناوری و هستهای و هوش مصنوعی را همینگونه برای خود میخواهند و نظریه میپردازند تا اصلا توجیه کنند همین هم باید باشد. نه که ندانند این حق ملتهاست، نه که ندانند دارند ظلم میکنند؛ میفهمند و نمیخواهند بپذیرند، میفهمند و جحد میکنند.