وقتی خاشقجی دوستیاش را به کار میگیرد
بعد از آن که ارتباط با پروفسور به تدریج از هم گسست، عدنان خاشقجی در سپتامبر 1992 به من توصیه کرد تا دکتر امیر یوسفی را به صحنه وارد کنم، روشنفکر ایرانی متخصص در فلسفه ادیان. یوسفی با اقامت دائم در ایالات متحده زندگی میکرد اما پاسپورت ایرانی داشت و مجاز بود به ایران بیاید و بدون محدودیتی از آن خارج شود.
 خاشقجی برای من آشکار کرد که این شخص روابط خوبی با مقامات ایرانی دارد و ضمن سایر موارد، روابط حسنهای با برادر ِهاشمی رفسنجانی داشت. 
امیدوار بودیم که بتوانیم از این روابط استفاده کنیم تا اطلاعات تازهای درباره سرنوشت مفقودین به دست آوریم.
پیشنهاد خاشقجی را قبول کردم و از رحویا واردی و بنی زاوی خواستم تا مرا تا پاریس همراهی کنند. ملاقات با یوسفی در منزل خاشقجی در مرکز شهر صورت گرفت. یوسفی در ابتدای جلسه ما را غافلگیر کرد. «بلافاصله بعد از آن که شما ملاقات را مشخص کردید، با کمک منابعم در ایران چند بررسی انجام دادم و من میتوانم با قطعیت به شما بگویم که رون آراد زنده است و جایش خوب است. او در منطقه درهای در لبنان نگهداری میشد و بعد از آن که اسیرکنندگان ترسیدند ارتش اسرائیل مکان او را پیدا کند، یعنی وقتی که سینمای نزدیک خانهای که او در آن نگهداری میشد منفجر و نابود شد، او به مکان دیگری منتقل گردید. در ابتدا خواستند او را داخل ایران نگه دارند اما مقامات تهران امتناع کردند و به همین خاطر آراد به سوریه نزدیک مرز لبنان منتقل شد و همه اینها بدون اطلاع دمشق و اجازه آن بود.»
بعد از آنکه از «انفجار» پروفسور آمریکایی داغ شدیم، تصمیم گرفتیم با دقت بیشتری به گفتههای یوسفی بپردازیم. خواستیم به ما اطمینان دهد که این اطلاعات دقیق هستند اما تصمیم گرفتیم که دور از دسترس نباشد. یوسفی به مبالغه در روابط شاخههایش در ایران و تواناییاش برای بازگشایی درها و دستیابی به هر اطلاعاتی که از او خواسته میشود ادامه داد. 
عدنان خاشقجی نسبت به قابلیتها و روابط او در میان سران ایران آگاه بود. قبلاً از روابط یوسفی بهره برده و از طریق او معاملات بسیاری با ایرانیها انجام داده بود. یوسفی این خبر را فاش کرد: «چراغ سبزی از یک مقام ارشد ایرانی برای رسیدگی به این موضوع دریافت کردم؛ آنها حتی درباره ملاقات ما هم اطلاع دارند.
 ایرانیها تنها یک خواسته دارند- که در این مرحله موضوع به تدریج و محرمانه مدیریت شود.»
به او گفتم که من و خاشقجی یک میلیون دلار به کسی که اطلاعات حقیقی را درباره رون آراد یا همه اسرا یا دیگر مفقودین اسرائیلی ارائه دهد تخصیص دادهایم. 
از او اطلاعات موثق خواستم؛ عکس تازه، فیلم ویدئویی جدید یا هر اسناد دیگری که به عنوان مدرک موثقی به دست ما برسد. یوسفی اطمینان داد که سه ماه آینده را به این موضوع اختصاص خواهد داد. 
مجبور شدیم تمامی مخارج او را بپردازیم و ترتیبات ارتباط و گزارش به صورت تلفنی و فکس را مهیا کردیم. قبل از خداحافظی دستم را به گرمی فشرد و بار دیگر اطمینان داد: «من میتوانم اطلاعاتی را که میخواهید برای شما بیاورم.» پیش از آن که آپارتمان را ترک کند یوسفی درخواست کرد که پول را به او بدهیم. بنی زاوی و رحویا واردی مخالفت کردند. 
آنها خواستند که پولها را به نتایج منوط کنند؛ اما خاشقجی تصمیم گرفت بیست هزار دلار نقدی به او بدهد. او به ما توضیح داد: «این کار به او نیرو میبخشد تا اطلاعات بیاورد.» 
پس از آن که آپارتمان را ترک کرد خصوصیات و صحبتهایی را که گفته بود تحلیل کردیم. خاشقجی روابط عالی که او در تهران داشت را مرور و به توانایی او برای دستیابی به اطلاعات محرمانه اشاره کرد. ما بیش از حد شکاک بودیم.
مشخص شد که راست میگفتیم. ماهها گذشت و نتایج نرسیدند. بنی زاوی با یوسفی چندین بار در اروپا ملاقات کرد، به او اصرار و او را ترغیب کرد تا بیشتر سعی و کوشش کند اما فایدهای نداشت. 
من هم با او در اکتبر 1992 ملاقات کردم و ده هزار دلار دیگر به او دادم. ما آن را بازپرداخت مخارج نامیدیم اما برای هر دو ما معلوم بود که این یک انگیزه اضافی است. 
اعتبار یوسفی بیانگر این است که به راستی او تلاش کرد. او چندین بار به ایران سفر و با [افرادی] دیدار کرد. پس از ملاقات دوم به ما اطلاع داد که رون آراد در ایران نیست. درباره سه مفقود دیگر هم هیچ اطلاع جدیدی نداشت.
به توصیه و وساطت یوسفی در نوامبر 1992 با سه تن از تجار عرب ملاقات کردم که آنها را «یوسی»، «ابو» و «یاسی» مینامم. هر سه نفرشان به خاطر سیستم گسترده آشنایانشان در جهان عرب به خود مباهات میکردند. از آنها هم درخواست شد به هر اطلاعاتی درباره رون آراد و مفقودین نبرد سلطان یعقوب دست پیدا کنند. 
«یوسی»، لبنانی مسیحی است که در بیروت و پاریس زندگی میکند، او میلیونری است که معاملاتی را برای خانواده سلطنتی سعودی انجام میدهد و صاحب رستورانهای زنجیرهای شرقی در پاریس، کلوب شبانه، دو دیسکو و یک شرکت کرایه لیموزین است. او به خوبی با مقامات ارشد سوریه مرتبط شد و با رفعت اسد برادر رئیسجمهور سوریه و مصطفی طلاس وزیر دفاع سوریه صمیمی بود. منزل او در پاریس به عنوان یک مرکز و مکان ملاقات و سرگرمی برای دیپلماتها، افسران ارتش و بازرگانانی از ایالات متحده آمریکا و به خصوص از سوریه، لبنان و عربستان سعودی مورد استفاده قرار میگرفت. این شخص معدن طلای اطلاعات و روابط بود.
«ابو» هم، یک لبنانی مسیحی، تاجر و دلالی است که در لندن و اسپانیا زندگی میکند. او به خاطر روابط تنگاتنگش با مقامات دولت سوریه به خود میبالید. او شخصاً رئیسجمهور اسد و برادرش رفعت را میشناخت و به این افتخار میکرد که به عنوان حامی و تأمینکننده هزینهها و سرگرمیها برای ژنرال علی دوبا، رئیس اطلاعات سوریه انجام وظیفه میکرده است. 
در ضمن به عنوان نماینده رئیسجمهور سیرالئون در اسپانیا مشغول به کار و درگیر قاچاق الماس و طلا بود و روابط استثنایی هم در لبنان و عربستان داشت. 
منبع سوم، «یاسی»، شخص سوری که در اسپانیا زندگی میکند، نماینده رفعت اسد در مدیریت تجارت خانواده در اروپا بود و همچنین کسب و کار ژنرال علی دوبا را مدیریت میکرد. در ضمن، در معاملات املاک مشغول بود و کسب و کارهای مختلفی را در خاورمیانه و فرانسه مدیریت میکرد. 
هر سه آنها کوسههای سرسختی محسوب شدند. من و یوسفی با هر یک از آنها به طور جداگانه ملاقات کردیم و من برای همه توضیح دادم که حاضرم با آنها تجارتی انجام دهم اما بیش از همه برایم مهم است که بر سر موضوع حساس و دردناک سه گم شده نبرد سلطان یعقوب و افسر اسیر رون آرد دست در دست هم بگذاریم. 
پیش آنها تاکید کردم که من این کار را به عنوان یک شخص غیردولتی و به نمایندگی از والدین انجام میدهم و اینکه حاضرم یک میلیون دلار در ازای هر تکهای از اطلاعات بپردازم که نهایتاً منجر به پایان رنج خانوادهها شود. 
همه به درخواست من پاسخ دادند و گفتند که در چنین موضوعی باید هر تلاشی را برای کمک انجام داد و اینکه این کار را رایگان انجام خواهند داد. «یاسی» وقتی که یک میلیون دلار در ازای اطلاعات موثق وعده دادم خجالت زده شد و برای ابطال آن واکنش نشان داد. بیدرنگ به من گفت «یعقوب، یک میلیون دلار برای من چه ارزشی دارد.»
