کد خبر: ۳۲۰۷۵۷
تاریخ انتشار : ۳۰ مهر ۱۴۰۴ - ۲۰:۰۰

تو همچو بوی محبت ز پشت پنجره‌ها درون ذهن شقایق خطور خواهی کرد

 ای پرده‌دار عالم
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا 
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را 
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل 
بر زلف خم به خم زن دست گره‌گشا را 
فخر جهانیان شد ننگ صنم‌پرستی 
جانا ز پرده بنمای روی خدانما را 
ای آشکار پنهان بُرقَع ز رخ برافکن 
تا جلوه‌ات ببینم پنهان و آشکارا 
بی‌جلوه‌ات ندارد ارض و سما فروغی 
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را 
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت 
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را 
ای پرده‌دار عالم در پرده چند مانی 
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را 
بازآ که بی‌وجودت عالم سکون ندارد 
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را 
حاجت به توست ما را ‌ای حجت الهی 
آری بسوی سلطان حاجت بود گدا را 
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل 
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را 
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت 
درمان کن‌ ای مسیحا این درد بی‌دوا را 
ای پرده‌دار عالم در پرده چند پنهان 
بازآ و روشنی بخش دل‌های باصفا را 
فواد کرمانی
بوی محبت 
تو همچو بوی محبت ز پشت پنجره‌ها
درون ذهن شقایق خطور خواهی کرد
نگاه شوق و امیدم به آن دم صبحی است
که خاک را به قدومت چو طور خواهی کرد
مصطفی کارگر 
 چه بهتر از این؟
سایه‌ات هست تا به روی زمین
ای امید جهان چه بهتر از این
قدمِ تو محول الأحوال
نفسِ تو نسیم فروردین
چشم ما با تو می‌شود روشن
زندگی با تو می‌شود شیرین
ای که ماه شب چهاردهم
در حضور تو می‌کند تمکین
ای که خورشید در مقابل تو
قرن‌ها روی خاک، سوده جبین
قاب قوسین ابرویت ‌ای نور
بسته بر بام نُه فلک آذین
غنچه غنچه ز شوق خندیدند
سوسن و یاس و لاله و نسرین
هر گلی که محمدی شده است
شده از مقدَمِ تو عطرآگین
هر کجا که تویی بهشت آنجا است
بی خیال بهشت و حورالعین
کهکشان تشنه کرامت توست
ای رهین تو خوشه پروین
با تماشای پرچم سبزت
شده پاییز با بهار، قرین
ما همه غائب و تویی حاضر
ای امامِ غریبِ پرده‌نشین
موی پرپیچ توست، سوره لیل
شهدِ ناب کلام تو والتّین
جدّه‌ات شرحِ سوره کوثر
جدّ تو کُنهِ سوره یاسین
دست تو دست کیست؟ دست خداست
چشم‌های تو چیست؟ عینِ یَقین
شرح توحید ما ولایت توست
ای که آغوش توست حصنِ حصین
پرِ پرواز ماست واعتصموا
نخی از شال توست حبلِ متین
تا به هر کس نظر می‌اندازی
می‌شود همنشینِ علّیین
جلوه نور در دلِ ظلمات
رحمتی فی السَّماءِ و الاَرَضین
پرچمت را که بر می‌افرازی
بیرق کفر می‌رود پایین
شکرِ بی‌حد که بود از آغاز
گِلِ ما با محبتِ تو عجین
پس اَعوذُ بِرِبِّکَ یا نور
از شیاطینِ در یسار و یمین
در مَثَل قابل مقایسه نیست
پر گنجشک با پر شاهین
ما اسیر همیشه نفسیم
صاحبِ خانه‌های دل چرکین
با دعای فرج بزرگ شدیم
حک شده بر لبانمان آمین
ما مسلمان آستان توایم
بهتر از این ندیده‌ایم آیین
سیصد و سیزده نفر عاشق
عاشقان بدون جایگزین
در رکاب تواند تا محشر
تا گذرگاه‌های یوم‌الدین
قسمت این شد که از ازل باشی
بر رکابی پیمبرانه نگین
در پی توست حضرت عیسی
تشنه یوسف است بنیامین
بر سر سفره تو میکائیل
می‌نشیند کنار روح‌الامین
هست در کوچه باغ هر چه غزل
شعر ناب تو عاشقانه‌ترین
آسمان دور مانده از دستم
پس برایم کمی ستاره بچین
دوستی با تو شادی محض است
بر سر سفره دلم بنشین
از قدیم و ندیم می‌گویند
دل بی‌دوست، می‌شود غمگین
کاش هنگام دیدنت در خواب
بر‌نمی‌داشتم سر از بالین
مایه شادی کریمان است
به نوایی اگر رسد مسکین
رعد، یعنی زمانِ ‌گریه تو
آسمان سینه می‌زند، سنگین
هیچ راهی به‌جز ظهورت نیست
در نگاهِ دلِ حقیقت بین
برگ سبزی برایت آورده
شاعری که نداشت بیش از این
 احمد علوی