اولین قدم سلوک
مرحوم آیتالله محمدی ریشهری
دلبستۀ دنیا نبودن
رفقا! باید علاقهها و دلبستگیهایتان را قطع کنید. خب، این علاقه چیست؟
عرض میکنم. مثلاً علاقه به مقام، یک نوع علاقه است. آیا من خیلی دوست دارم که وزیر باشم، نخستوزیر بشوم، یا علاقه ندارم؟ همان طوری که حضرت امام(ره) فرمودند: «من غرضی نداشتم، جز این که به اجتماع خدمت کنم».1 این خوب است و علاقه نیست؛ امّا علاقه که داشتی، حواست پرت میشود! من پیش خودم فکر میکنم که خودیّتی دارم و دلم میخواهد این بیشتر شود و بالاتر برود. این، همان علاقه است که باید آن را [کنار] بزنی.
علاقه به رفیق، یک نوع دیگر از علاقه است. رفیق آقا! من رفیقم را خیلی دوست دارم؛ هممباحثهام، همدرسیام، رفیقم و...؛ امّا حالا این علاقه، به درجهای شده که مانع انجام عبادت است. فکرش من را مشغول و اذیّت میکند! باید این علاقه را بزنی. این، علاقه به دنیاست. دنیای مذموم، همین علاقه است آقا جان! باید بزنی. علاقه به کمال، به جمال، به مال و مقام، همه را باید قطع کنی:
خواهی وصال دوست، «عمانی» در آن بکوش
وز هـر چـه غیر اوست تو باید جدا شوی
و الّا ملک الموت میآید و همۀ علاقهها را قطع میکند، داداش جون!... وقتی قطع کردی، آن وقت دعایت هم مستجاب میشود. آن وقت (اُدْعُونی اَستَجِب لَکُم)2 در خارج تحقّق پیدا میکند؛ امّا من حالا اهل «اُدعونی» نیستم، بیخود هم غرغر میکنم. خبری نیست! من خدا را نمیخوانم، نفْسم را صدا میزنم، من درگیر امیال نفسانی هستم؛ «اُدعونی» کجا بود؟ «اُدعونی» یعنی «مرا بخوانید»؛ ولی من فعلاً گرفتار نفْس خودم هستم، فعلاً گرفتار مقامم، گرفتار رفیقم، گرفتار تعلّقات دیگر هستم؛ امّا خداوند متعال، مظلوم را یاری میکند: «فَإنَّهُ يُؤَيِّدُ الحَقَّ عَلَى الباطِلِ وَ يَنصُرُ المَظلوم»3 و 4
معنای قطع تعلّق
یک بار کسی آمد و گفت که: خواب دیده است بندهایی به بندبند انگشتان دستوپایش بسته شده و بر هر عضوی از بدنش، ریسمانی متّصل است و او دارد آنها را قطع میکند. اینها همان تعلّقاتی است که در دار دنیا برای خود درست کرده و باید از خود جدا کند! منظور از قطع تعلّق، این نیست که اگر خانهای داری، باید آن را ببخشی و گدا باشی؛ بلکه به این چیزها تعلّق نداشته باش....
من گاهگاهی که شبها خستهام و مغزم خسته میشود، قرص خوابآور میخورم تا کمی استراحت کنم، وگرنه خوابم نمیبرد. وقتی از این قرصها میخورم، صبح بیدار نمیشوم و باید ساعت را تنظیم کنم که زنگ بزند. بعضی مواقع که با صدای زنگ ساعت بلند میشوم، ساعت را میبوسم! این ساعت، یک نعمت است که به من عطا شده؛ امّا من هیچ تعلّقی به آن ندارم. مثلاً اگر کسی بیاید و ساعت را ببرد و بشکند، من نباید ناراحت شوم. البتّه من نباید این نعمت خدا را در معرض تضییع قرار بدهم؛ ولی اگر به هر دلیلی تضییع شد و از بین رفت هم نباید ناراحت شوم و غصّهام شود که چرا این طور شد! همان چراغ برقی را هم که پروردگار به تو داده که بالای سر میگذاری و ساعت را نگاه میکنی تا بفهمی الان ساعت چند است، نعمت است؛ ولی نباید به آن دلبسته و مشغول شوی.5
زیان اهتمام به دنیا و درمان آن
برای رفتن به قُلهک و تجریش، به منظور صلۀرحم، کنار خیابان ایستاده بودم که یک اتومبیل زیبا و مرتّب که رانندهاش آن را میراند، به من رسید. تمام جهات آن اتومبیل مرتّب بود؛ جلویش چه بود، پهلوهایش چه طوری و تشکهای صندلیاش چنین و چنان.... من را سوار کرد. وقتی که سوار شدم، گفتم: آقای راننده! شما با این ماشین، دیگر نباید غصّهای داشته باشید! گفت: من را میگویی؟ گفتم: بله دیگر، الحمدلله اتومبیل به این قشنگی! همه چیزش هم که همینطور درجۀ یک است! خدا میداند جوابی که به من داد، این بود: «من حاضرم این اتومبیل را به رایگان در دسترس دیگری بگذارم و او این خاطراتی را که بر قلب و دل من مسلّط شده، بر دارد!». آیا این، عذاب نیست؟!
در روایت فرمود: اگر کسی دنبال دنیا باشد، او را مبتلا میکنم به «شُغُلاً لایَتفَرَّغُ مِنهُ ابَداً».6 من از این روایت و معادلهای که در آن آمده، استفاده میکنم. آن را برای خودم نوشتهام و هر وقت خطوراتم زیاد شود، فوری آن را میخوانم. میفهمم که دنیا بر آخرت، چربیده که اشتغالاتم زیاد شده است. لذا فوری به ضدّش، خودم را معالجه میکنم. چون دنیا مهمتر از آخرت شده، غم بر دل مسلّط میشود و آرزو و آمال، فقر و ناداری، انسان را تهدید میکند. این، همان چیزی است که بنده و آن راننده، از آن خائف هستیم. افکارِ بیارزش و صد تا یک غاز، بر قلب مسلّط میشود و هر چه هم زور بزنیم، مرتفع نمیشود. حالا ضدّ این حالت چیست؟ یعنی چطور آخرت، بر دنیا میچربد که این اشتغالات قلبی مرتفع شود؟ تنها راهش این است که «یاد خدا» بر قلب انسان حاکم شود.7
دعوت به شرک
«رَوَّحوا أنفُسَکُم بِبَدیعِ الحِکمَةِ فَإنَّها تَکِلُّ کَما تَکِلُّ الأَبدان».8 قلب هم سقیم میشود و در حجاب میرود؛ امّا کسی معنای «تَکِلُّ» و سنگین شدن نفس را میفهمد که قدری در مکتب امام صادق(ع) ورزش کرده باشد. این سنگینی برای سنگینشدن دنیا در برابر عالم غیب است. هر وقت معادله به هم بخورد، قلب در حجاب میرود و سنگین میشود. این که على(ع) به امام حسن(ع) فرمود: «وَ لا تَکُنِ الدُّنیا أکبَرَ هَمِّک»9 یعنی: نگذار آن معادله به هم بخورد و حدّاقل سعی کن تساوی میان دنیا و آخرت بر قرار باشد.
خدا شیخ جعفر کاشف الغطا10 را رحمت کند که یکبار در همین مدرسۀ سپهسالار- که حالا به نام آقای مطهّری معروف شده است- منبر رفت و گفت: «ای مردم! آقایان و علما سابقاً شما را به توحید دعوت میکردند؛ ولی من شما را به شرک دعوت میکنم. بیایید در عملتان اقلّاً یک سهم برای پروردگار قرار دهید و یک سهم برای امیال نفسانی!». این معادله نباید به هم بخورد و همه چیز برای هوا و امیال نفسانی باشد؛ بلکه باید کفّۀ آخرت، بیشتر و سنگینتر باشد. اگر دنیا اکبر همّ تو شد، آن وقت قلبت شلوغ میشود. دیگر مانند کسانی که ضعف اعصاب دارند، خواهی شد و خاطرات و افکار بر قلبت هجوم میآورد. افکار، اضطراب و دلهره بر دلت هجوم میآورد و مجبور میشوی به طبیب بیرون و دکتر اعصاب رجوع کنی، حال آن که این هجوم به خاطر اهتمام زیاد به دنیا و از جانب پروردگار است.11
چند روز پیش، کسی به اتاقم آمد و گفت: من خیلی کار کردهام؛ ولی خدا جوابم را نداده است. من به او گفتم: «گناه تو همین است که میگویی: من کاری کردهام!». امروز، همان آدم آمد و گفت: من کاری نکردهام؛ امّا خدا ارحمالراحمین است. به او گفتم: «این، اوّلین قدم است. نباید به عملت نگاه کنی. آخر مگر تو چه کار کردهای که بخواهی به آن توجّه کنی؟!
بیهوده رفت روز و شب و سال و ماه من
یک شب به طاعت تو نیاوردهام به صبح
ای خدای عزیز! این اقراریّه را در نامۀ عمل من بنویس. من یک شب را هم به طاعت سر نیاوردهام؛ بلکه یکساعت و نیمساعت هم بندگیات را نکردهام! اگر ملکالموت بیاید و بگوید: چه کردهای؟ میگویم: هیچی! من همینقدر حرکت کردهام؛ ولی آیا برای خدا بوده است؟! نه؛ هرگز! ولیای خدای مهربان! تو ارحم الراحمینی. حالا هر کاری میخواهی بکنی، بکن!12
***
بهترین موعظهها همین است که شب و روز در تو عمل میکند و تو هم در آن دو، عمل میکنی. هر روز که از عمرت میگذرد، یک روز به سمت آخرت پیش میروی و از نظر سن و سال، بزرگ میشوی. پس باید تو هم قدمی برداری و به سوی آخرت حرکت کنی، وگرنه کوچک میمانی. اوّل قدم هم در حرکت به سمت آخرت، ترک معاصی است.13
***
اوّلین نقطه برای سلوک إلی الله که آیتالله حقشناس خیلی به آن توجّه میداد، تقویت اراده بود.14
مراقبت از خود
چه کار به دیگران دارید؟! خودتان را بررسی کنید. امروز، کسی پیشم آمد و گفت: چندی پیش به خانۀ کسی رفتم. از او پرسیدم: قیمت خانهات چه قدر است؟ او گفت: صدمیلیون تومان! حالا من در گوشۀ دلم آرزو کنم که مثل آن را داشته باشم، یا با خودم بگویم: خمس این خانه را داده است یا نه؟ ابداً! او خودش باید حساب بکند که این خانه مطابق شأن او هست یا بیشتر است. اگر از خدا غافل شوی و به خودت نپردازی، میبینی که همینطور روزبهروز مشغول به غیر هستی و داری مسائل دیگران را حساب میکنی، بدون این که توجّه کنی پشتپردهای هست و دستگاه محاسبهای هست که تو را محاسبه خواهد کرد. همین طور دلت را خوش کردهای؛ ولی دستت خالی است!15
هیچ انگاشتن خود
کسی گفت: من خودم را صاحب مقامات میدانستم. رفتم خدمت ثامنالحجج(ع)، عرض کردم: یابن رسولالله! موقعیّت من چیست؟ این امر، اختصاصی ثامنالحجج(ع) است که زود معلوم میکند. او که خودش را در آن بالابالاها فرض میکرد، گفت: این شعر را برای من خواندند:
هـستی اسیر چاه طبیعت، چگونه باز
قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست؟
ای برادر من! در ته چاه هستی؛ امّا حالا قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست!؟ چرا من حرف میزنم، خدا جواب مرا نمیدهد؟ ای داد و
فریاد!
هـستی اسـیر چاه طـبیعت، چگونه باز
از جان برون نیامده، جانانت آرزوست؟
هنوز امیال نفسانی را کنترل نکرده، جانانت آرزوست!؟ غیرممکن است کسی که تهذیب اخلاق نکند، ربّالارباب را درک کند:
چون دلت صافی شود از جمله رین 16
پـردۀ مـا و تـو برخـیزد ز بین 17و 18
***
کسی به مشهدالرضا(ع) رفته و عرض کرده بود: یابن رسولالله! مقام من چیست؟ آخر مقام چیست؟ مثل شیخ انصاری باش که هر چند دارای علامتهای واضحی بود و همۀ مراجع باید از خرمن علم ایشان خوشهچینی میکردند، ولی باز هم خودش را نمیدید...! ایشان به مقامی رسیده بود که هر وقت امام زمان(ع) در نجف اشرف مشرّف میشدند، ایشان میدانست که حضرت در خانۀ چه کسی هستند. اذن دخول زیارت جامعه میخواندند. اگر در باز میشد، داخل میشدند و اگر باز نمیشد، کاشف به عمل میآمد که اذن ورود نیست و برمیگشتند. چنین کسی در هنگام مرگ، وقتی اطرافیان میگفتند: «یا شیخ! قل «یا من یَقبل الیَسیر»؛ بگو: ای پروردگاری که کم را قبول میکنی» ولی شیخ فرمودند: أین الیسیر؟!
ببین ما چه قدر فاصله داریم!... آن وقت تو رفتی مشهد و میگویی: یا ثامنالحجج! مقامم را نشانم بده؟! مقام؟ ای بیچاره! حضرت، این چیزها را زود جواب میدهد. لذا فردا شب، در خواب دیده بود که این شعر را برایش خواندند:
هستی اسیر چاه طبیعت چگونه باز
قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست؟
ای آن که گفتی: مقام، میخواهی بفهمی مقامت کجاست؟ تو ته چاهی! فهمیدی عزیزم؟19
***
کسی که خیلی خودش را بالا میدانست، به من گفت: من از خدا مقامات خواستهام. من به او گفتم: همین تو را عقب انداخته است! مقام چیست، عزیز من؟! مقام یعنی چه؟! تو ته چاهی و باید از خدا نجات بخواهی، نه مقامات! حالا به دنبال مقام هستی؟! برای همین است که به هیچچیز نمیرسی و تا به حال باختهای! اسرارت را با او در میان بگذار و غمها و گرفتاریهایت را در دل شب برایش تعریف کن تا چاره شود و مشکلات و موانعت را بر طرف کند. البتّه او عالِمُالأسرار است و همهچیز را میداند؛ ولی تو باید بگویی و عرض حاجت کنی! «إنَّهُ لا یَخفیٰ عَلَیهِ أسرار الخَلائِقِ أجمَعینَ؛20 اسرار همۀ خلایق، بر او پوشیده نیست»؛ ولی او اراده فرموده که زوایای پنهانی وجودت را برای او عرضه کنی. اسرار نفسانیات را به او بگو و اصرار کن تا بیچارگیهایت را درمان کند. بگو: «خدایا! من بیچارهام. ببین چه قدر اسیرم و در قعر چاه نفْس، گیر کردهام! تو میدانی که با فلانی حرفم شده، فلان جا بدهکارم، فلان رذیله را دارم و.... بیا و حلّش کن! من هرچه میکنم، نمیتوانم حضور قلب در نماز را کسب کنم؛ تو عنایت کن!». مقام چیست؟! مقام کدام است؟! خود را چو ذرّه، هیچ بدان در هوای دوست. خدا رحمت کند آقا هادی 21 را که فرمود: من هیچ بن هیچ بن هیچ هستم! حالا تو میگویی: من این همه کار کردهام ولی به جایی نرسیدم؟!22
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. متن سخن امام خمینی(ره) چنین است: «محل برای من هیچ مطرح نیست. من هر جا بتوانم خدمت کنم به انسانیّت، خدمت کنم به ملّت خودم، آنجا برای من خوب است. تا [زمانی که] اینجا بتوانم خدمت کنم، علاقه دارم که اینجا باشم؛ وقتی این جا نتوانم خدمت کنم علاقهای به اینجا ندارم. به آنجا [علاقه] دارم که بتوانم خدمت کنم» (صحیفۀ امام: ج۵ ص۵۰۰). 2. {مرا بخوانید تا پاسختان دهم} (غافر: آیۀ ۶۰). 3. «قطعاً خداوند متعال، حق را در برابر باطل کمک میکند و مظلوم را یاری مینماید» (مصباحالشریعة: ص۲۲۷). 4. مواعظ: ج۱ ص۲۲۵-۲۲۶. 5. مواعظ: ج۴ ص۲۱۱. 6. «گرفتارىاى که هرگز از آن خلاصى نمىیابد». متن کامل این روایت از رسول خدا(ص) چنین نقل شده است: «مَن أصبَحَ وَ الدُّنيا أكبَرُ هَمِّهِ فَلَيسَ مِنَ الله فی شَیءٍ، وَ ألزَمَ الله قَلبَهُ أربَعَ خِصالٍ: هَمّاً لا يَنقَطِعُ عَنهُ أبَداً، وَ شُغُلاً لا يَتَفَرَّغُ مِنهُ أبَداً، وَ فَقراً لا يَبلُغُ غِناهُ أبَداً وَ أمَلاً لا يَبلُغُ مُنتَهاهُ أبَداً؛ هر کس صبح کند در حالى که بزرگترین دغدغهاش دنیا باشد، نزد خداوند منزلتى ندارد و خداوند، چهار چیز را پیوسته در دلش قرار مىدهد: اندوهى که هرگز از او جدا نمىشود، گرفتارىاى که هرگز از آن خلاصى نمىیابد، فقرى که هرگز به توانگرى نمىانجامد، و آرزویى که هرگز به پایان نمىرسد» (إحیاء علوم الدین: ج۹ ص۱۵۸. نیز، ر. ک: تنبیه الخواطر: ج۱ ص۱۳۰). 7. مواعظ: ج۴ ص۱۴۳- ۱۴۴. 8. «جانهایتان را با تازههاى حکمت، استراحت دهید که آنها نیز همچون کالبدها خسته مىشوند» (الکافی: ج۱ ص۴۸ ح۱). 9. «و مبادا که دنیا، بزرگترین همّ و فکرت باشد!» (الأمالی، مفید: ص۲۲۱ ح۱). 10. «شیخ جعفر شوشتری» صحیح است؛ زیرا رحلت شیخ جعفر کاشفالغطا در سال ۱۲۲۸ ق بوده است، در حالی که پیشینۀ ساخت مدرسۀ سپهسالار به سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۳۰۹ ق میرسد. افزون بر آن، این روایت تاریخی در جایی دیگر به شیخ جعفر شوشتری منتسب شده است (ر. ک: مجموعه آثار شهید مطهّری: ج۳ ص۵۷۱). همچنین حضور وی در ماه رمضان سال ۱۳۰۱ ق در تهران و سخنرانی در مدرسۀ سپهسالار نیز گزارش شده است (ر. ک: مقالۀ «اسناد تاریخی؛ نامهای از حاج شیخ جعفر شوشتری به اتابک اعظم و دستوری از ناصرالدینشاه»، سیفالله وحیدنیا، ماهنامۀ وحید: ش ۹۱ ص۱۰۷، تیر ۱۳۵۰ ش). 11. مواعظ: ج۲ ص۸۲. 12. مواعظ: ج۴ ص۲۴۲. 13. مواعظ: ج۴ ص۲۰۳. 14. به نقل از حجّتالإسلام عبدالرضا پورذهبی. 15. مواعظ: ج۴ ص۱۸۴. 16. آلودگی. گفتنی است که در منبع، به جای «رین»، «زین» آمده است و گویا به مطالبی که در بیتهای پیشین آمده است، اشاره دارد. 17. اسرار الشهود: ص۸۲ (در بیان مراتب صحو و محو...). 18. مواعظ: ج۱ ص۱۱۹-۱۲۰. 19. مواعظ: ج۴ ص۱۶۷. 20. مصباحالشریعة: ص۱۳۰. 21. میرزا عبدالله هادی(ره)، از مراجع بزرگ نجف. 22. مواعظ: ج۴ ص۲۱۱.