آب که سربالا رفت قورباغه ابوعطا میخواند!
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
تنها اتهامی که میتوانست منجر به محکومیت کیفری شود، زدن برچسب «همجنسگرا بودن» به دیگری بود. هرچند این هم اورول را از بهکاربردن این برچسب بازنداشت. قوانین بریتانیا عضویت در حزب کمونیست، یهودی بودن، احساساتیبودن یا حماقت را ممنوع نکرده بود. پرجورن ورستهورن در این باره نوشت: «برای جناح راست، اورول هرگز خطا نمیکند. قضاوت او در این مسائل مطلقاً مورد اعتماد [جناح راست] است. پس اگر او فکر میکرد جنگ سرد، اشتیاقِ یک نویسنده برای «لو دادن» نویسندهای دیگر را توجیه میکند، همینطور است و بحث تمام. اما این نباید پایان بحث باشد. یک کار ناشایست، فقط چون جرج اورول مرتکبش شده، شایسته نمیشود.»
«این به معنای آن نیست که اورول در نگرانیاش درباره «تأثیر سمیِ اسطورههای روسی بر حیات روشنفکری بریتانیا» اشتباه میکرد. او بیش از هر کس دیگری از پیامدهای تن دادن کورکورانه به ایدئولوژی آگاه بود او دیده بود که چگونه «آزادیخواهان آزادیهراس و روشنفکران آلودهفکر» در مسیر ایدئولوژی دست به تحریف و ذبح حقیقت میزنند. اما او با اقداماتش نشان داد که نقش روشنفکر را با نقش پلیس اشتباه گرفته است. اورول به عنوان یک روشنفکر میتوانست به صورتی علنی، از طریق مناظره با مخالفانش در صفحات نشریاتی چون تریبون، پولمیک و سایر مجلات و روزنامهها به نگرانی خویش در مورد «روسزدگی در بریتانیا1» پرداخته و مخاطبانی برای خود دست و پا کند. آیا با [بیصداقتی و] نیرنگ میخواستید جواب بیصداقتی روشنفکران (آن هم مشکوک به بیصداقتی!) را بدهید، آیا این روش به پیشبرد آرمان آزادی کمک میکرد؟ [روشنفکر باید با سلاح استدلال در عرصه عمومی بجنگد نه با تهیه لیست مخفی برای بگیر و ببند.]
اورول در دیباچه مزرعه حیوانات نوشت: «اگر قرار بود متنی را برای بیان اصول خویش انتخاب کنم، این جمله میلتون را برمیگزیدم: «من طبق قوانین شناختهشده آزادی در باستان حرکت میکنم.» او توضیح داد که این عبارت اشاره به ایمان راسخش به «سنت ریشهدارِ» «آزادی فکری» دارد که «بدون آن، فرهنگ شاخص غریبمان پابرجا نخواهد ماند.» سپس جملهای از ولتر نقل کرد: «از سخنان تو متنفرم، اما تا پای جان از حق تو برای بیان آن دفاع خواهم کرد.» ماهها پیش از مرگش، اورول گویی میگفت: «از سخنان تو متنفرم، تا پای جان از حق تو برای بیانش دفاع میکنم... اما نه تحت هر شرایطی!» مری مککارتی در واکنش به حرکت اورول به سمت راست(در دیدگاهش) اظهار داشت: «خیلی جای شکر دارد که او زود مرد!»
فصل هجدهم
آزادی فقط تبدیل به یک سری کلیشه شده است... کلیشه اوهوم، چه جالب!: «همه جوامعی که آزاد به نظر میرسند، آنقدر که به نظر میرسند آزاد نیستند»... و کلیشه مشکوک: «آزادی تقسیمناپذیر است».
دوایت مکدونالد، ۱۹۵۶
«توجه! توجه! شنوندگان عزیز، اکنون بیانیه فدراسیون نویسندگان مجارستان را خواهید شنید... این فدراسیون نویسندگان مجارستان است. از هر نویسندهای در جهان، از همه دانشمندان، از همه فدراسیونهای نویسندگان، از همه انجمنهای علمی، از نخبگان فکری جهان، از همه شما درخواست کمک و حمایت داریم. وقت کمی داریم. شما حقایق را میدانید. نیازی به ارائه گزارش ویژه به شما نیست. به مجارستان کمک کنید. به مردم مجارستان کمک کنید. به نویسندگان، دانشمندان، کارگران، دهقانان و روشنفکران مجارستانی کمک کنید. کمک کنید. کمک کنید. کمک کنید.»
یکشنبه، ۴ نوامبر ۱۹۵۶. ساعت ۸:۰۷ صبح، دقایقی پس از پخش این پیام، رادیو بوداپست ساکت شد. ارتش شوروی با هجوم به پایتخت در تاریکی شب، سرکوب وحشیانه قیام اکتبر را آغاز کرده بود. در طول چند ماه بعد، ۱۵۰۰۰ مجارستانی کشته و ۵۰۰۰ نفر بدون محاکمه دستگیر شدند. همانطور که لشکرهای تانک شوروی در بلوارهای مرکزی بوداپست به حرکت درآمدند، گویی اتحاد جماهیر شوروی جهان را به خاطر چنین قضاوت بدی در مورد خود مجازات میکرد؛ استالینیسم مرده است؟ زندهباد استالینیسم!
پس از یک دهه نقشه کشیدن و تحلیل و جمعآوری اطلاعات و تدوین استراتژیهایی برای آزادسازی «ملتهای اسیر» اروپا، آمریکا اکنون بیحرکت و ظاهراً مبهوت از این قدرتنمایی شوروی ایستاده بود. مانس اشپربر در ۱۱ نوامبر با لحنی تلخ نوشت: «انقلابیون مجارستانی مردند، ناامید از آن جهان آزادی که مایل بود در پیروزی با آنها شریک شود اما دوست نداشت در کنار ایشان مبارزه کند»، اما با تهاجم همزمان انگلیس، فرانسه و اسرائیل به سوئز، آیزنهاور خود را در باتلاق اخلاقی گرفتار یافت، باتلاقی که در آن ناچار بود حمله بیرحمانه و تجاوز آشکار امپریالیسم به جایی از دنیا (سوئز) را بپذیرد با آن که هیچ فرقی با تجاوز کمونیسم به جاهای دیگر دنیا (مجارستان) نداشت. اما فقط سوئز نبود که آمریکا را فلج کرد: در حالی که استراتژیستهای دولتی و مقامات ارشد اطلاعاتی سالها وقت خود را صرف برنامهریزی برای رویدادی مانند قیام مجارستان کرده بودند، این طرح مانند یک خیال واهی بود، یک بازی انتزاعی که در مواجهه با واقعیت کاملاً بیفایده از آب درآمد. «عملیات تمرکز»، که سازمان سیا معتقد بود از طریق آن امور مجارستان را از اوایل دهه 1950 تحت نظر گرفته است، به طرز ناامیدکنندهای مبهم از آب درآمد.
پانوشت:
1- روسگرایی در بریتانیا.