یک شهید، یک خاطره
اگر لازم باشد به جنگ با اسرائیل میروم
مریم عرفانیان
روزی با محمدرضا صحبت میکردم که گفت: «میخواهم به جبهه بروم.»
آن زمان، برادر دیگرم «علی» جبهه بود.
به او گفتم: «محمدجان، تو هنوز کوچک هستی. هر وقت به سن علی رسیدی، به جبهه برو.»
او با آرامش گفت: «حسن جان، شما دو برادر، بزرگترم هستید و من از نظر مادرم و خانواده خیالم
راحت است.»
و ادامه داد: «اگر کسانی که چند فرزند دارند به جبهه بروند و شهید شوند، بهتر است یا من که مجردم و زن و فرزندی ندارم؟
من تنها هستم، حتی اگر لازم باشد، به جنگ با اسرائیل هم میروم ...»
خاطرهای از شهید محمدرضا صفایی
راوی: حسن صفائی، برادر شهید