«غزه» جایی که نان رؤیاست و شهادت رهایی(نگاه)
مترجم: سید محمد امین آبادی
هر صبحی که خورشید در نوار غزه طلوع میکند، چیزی جز گرسنگی بیشتر، فروپاشی بیشتر و حسی عمیقتر از ناامیدی به همراه ندارد. بیش از سه ماه است که بیش از 2 میلیون نفر در دل فاجعهای بیسابقه زندگی میکنند؛ قحطی واقعی به تمام معنا، در میان جنگی بیرحم، محاصرهای بیامان و سکوتی نابخشودنی از سوی جامعه جهانی بر مردم غزه تحمیل شده است. قحطی در غزه دیگر صرفاً حس محرومیت نیست؛ به واقعیتی روزمره بدل شده است که در صحنههایی چون بیحال شدن مردم از شدت گرسنگی در خیابانها آشکار میشود.کودکان، زنان، سالمندان، هیچکس در امان نیست. با چشمهای خود دیدهایم که بدنها روی پیادهروها میافتند و جانها بیرون از ویرانههای نانواییها یا در صفهای کمکرسانی -که هرگز چیزی تحویل نمیدهند- از دست میروند.
بهای هر کیلو آرد از ۳۰ دلار فراتر رفته و قیمت هر کیلو شکر به بیش از ۱۳۰ دلار رسیده است. بیشتر مواد غذایی یا بهکلی نایاباند یا آنقدر کمیاب که گویی وجود خارجی ندارند. تراژدی فقط در قیمتها نیست، بلکه در نبود کالاهای ضروری است. مردم نه تنها پولی برای خرید ندارند بلکه دیگر چیزی برای خریدن نیز باقی نمانده است. نه روغنی مانده، نه برنجی، نه نانی حتی یک قوطی تُن ماهی هم پیدا نمیشود.
مناطق بهاصطلاح «امن» مانند شمال رفح به مناطق مرگ تبدیل شدهاند. غیرنظامیانی که از شدت گرسنگی به این نواحی پناه میبرند تا شاید کمکی بیابند، هدف حمله قرار میگیرند. بر اساس گزارش سازمان ملل، نیروهای اسرائیلی از اواخر ماه می(خرداد) تاکنون بیش از هزار فلسطینی را در حالی که برای دستیابی به کمکهای غذایی تلاش میکردند، کشتهاند. دهها نفر هر روز کشته میشوند. همانگونه که «مارتین گریفیث»، رئیس پیشین کمکهای انساندوستانه سازمان ملل هشدار داده است، این قحطی عامدانه «بدترین جنایت قرن بیستویکم» است.
شاید دردناکترین تصویر از این فاجعه، تصویر نوزاد خردسال، «یحیی النجار» بود که تنها چند ماه داشت و بر اثر سوءتغذیه شدید جان باخت. بدن کوچک او به استخوانهایی تبدیل شده بود که تنها پوستی شفاف بر آن کشیده شده بود صحنهای ویرانگر، که در برابر چشمان جهان و در قلب فلسطین رخ داد.
دیگر از گرسنگی بهصورت انتزاعی حرف نمیزنیم. کودکان هر روز فریاد میزنند: «نان میخواهیم!» «غذا میخواهیم!» اما کسی به آنها خوراکی نمیدهد. پسرعموهای کوچک من، که تنها پنج سال دارند، سحر از خواب برمیخیزند و به پدرشان التماس میکنند تا برایشان یک قرص نان بیاورد، اما او توان خرید آن را ندارد. یک قرص نان به کالایی لوکس در غزه تبدیل شده است. برخی پدرها از چادرهای خود فرار میکنند، چون دیگر تاب نگاه پر از ناامیدی فرزندانشان را ندارند. مادری را دیدم که دعا میکرد فرزندانش بمیرند، فقط به این دلیل که دیگر نمیتوانست آنها را سیر کند. برخی مادران جلوی چادرها نشستهاند، اشکریزان، و در گوشهای دعایی زیر لب زمزمه میکنند: «خدایا، خودت ببرشان... از این عذاب نجاتشان بده.»
در خیابانها، دیگر کسی توان راه رفتن ندارد. مردم بدنهای خود را به زحمت روی زمین میکشند. ضعف بهحدی شدید است که پاهایشان دیگر تحمل حمل آنها را ندارد. چهرهها گود افتادهاند، جان از آنها رفته است. کودکان به اسکلتهایی بدل شدهاند. مردها رنگپریده و لاغر، در سکوت سنگینی استخوانهای خود را با زحمت روی زمین میکشند.
با چشمهای خود دیدم که پیرمردی بیش از هفتاد سال، از جوانی که تکهای نان میخورد خواست تا آن را با او تقسیم کند. آیا گرسنگی ما را به جایی رسانده که پیران ما باید برای لقمهای گدایی کنند؟ ما که متأهل هستیم، دیگر نمیتوانیم برای همسرانمان غذا فراهم کنیم. ماههاست که فکر داشتن فرزند را کنار گذاشتهام؛ نه از روی میل، بلکه چون این نسلکشی دیگر مجالی برای تصور آیندهای برای آنها باقی نگذاشته است. هر صبح، همسرم میپرسد: «امروز چه داریم برای خوردن؟» و من در حالی که عرق شرمندگی از ناتوانی در محافظت از کسی که دوستش دارم بر پیشانیم نشسته پاسخ میدهم: «امروز روزهام». ما از سر نومیدی روزه میگیریم، نه از سر دینداری. اگر آبی باشد، مینوشیم، و خودمان را با اندک امیدی فریب میدهیم، فقط برای آنکه یک روز دیگر را دوام بیاوریم. وعدههای غذائی ما هر روز از هیچ ساخته میشوند: عدسی مخلوط با ماکارونی، برنج پختهشده روی آتش چوبی، یا سوپی که جز آب جوش چیز دیگری ندارد. میخوریم، اما یک ساعت بعد دوباره گرسنهایم. برای فرار از گرسنگی میخوابیم، اما گرسنگی با ما از خواب برمیخیزد. در طول روز، سرگیجه میگیریم. در سکوت فرو میرویم. با واژهها یکدیگر را دلداری میدهیم. چرت میزنیم، به این امید که شاید درد کمی آرام گیرد. من ۱۴ کیلوگرم وزن کم کردهام، و هنوز در حال مبارزهام. اما آنها که نه کاری دارند، نه پولی، نه پناهی چه میکنند؟
در خیابان، زیر آفتاب سوزان جولای(تیر- مرداد) ، کودکی با حسرت به دستفروشی که آب خنک میفروشد، خیره شده است. یک لیوان نیم دلار قیمت دارد، اما هیچکس توان خرید آن را ندارد. نه برقی هست، نه پنکهای و نه سایهای فقط تشنگی در هوا موج میزند. کسی در حال خوردن ساندویچ از کنارم میگذرد و پنج یا ده کودک، حتی شاید چند پیرمرد، دورتادورش جمع میشوند و برای یک لقمه التماس میکنند. این حرص نیست که آنها را به این کار وامیدارد، بلکه نومیدی مطلق است چرا که آنها انساناند، و گرسنگی هر چیز دیگری را از آنها گرفته است. بازارهایی که هنوز پابرجا ماندهاند، خالیاند.
بیمارستان ناصر، آخرین امید در جنوب غزه، به پناهگاهی برای آنهایی تبدیل شده که در تلاش برای زنده ماندن هستند. نه دارویی مانده و نه غذائی و فقط فریادهای مادران، اشکهای بیماران، و نالههای کسانی که در آستانه گرسنگی یا مرگ قرار دارند در بیمارستان موج می زند. مرگ دیگر کسی را در غزه نمیترساند. برای بسیاری، به آرزو تبدیل شده است. کشته شدن با ترکش یا در یک حمله هوایی آسانتر از آن است که ببینی فرزندانت از درد گرسنگی به خود میپیچند، یا همسرت آنقدر ضعیف شده که حتی توان ایستادن ندارد. مرگ دیگر پایان نیست بلکه یک رهایی است. آنچه امروز در غزه میگذرد، یک فاجعه طبیعی نیست. قحطی عمدی و کشتاری در سکوت است، در حالیکه مردم بهتدریج ناپدید میشوند، بدون آنکه دیده شوند. جمعیتی که با برنامهای حسابشده، بهتدریج و بیرحمانه از گرسنگی میمیرند. در همان حال، زیرساختها نیز نابود میشوند. بیمارستانها بمباران میشوند. غیرنظامیان، در حالی که گرد کامیونهای حامل آرد جمع شدهاند، به قتل میرسند، و جهان از پشت صفحه نمایشهایش تماشا میکند، بیآنکه اثری از انسانیت در آن دیده شود. این است غزه امروز: شهری بینصیب از روشنایی، ساکنانی در انتظار پایان. آنها معجزه نمیخواهند؛ فقط اندکی نان، کمی دارو، و ذرهای کرامت انسانی می خواهند. جهان میبیند و میشنود،
اما هیچ نمیکند؛ گویی زندگی ما ارزشی برای زیستن ندارد. ما برای ایجاد حس ترحم نمینویسیم، بلکه حقیقت را چنان که هست گزارش میدهیم غزه در حال نابودی از طریق گرسنگی است و... و در برابر چشمان جهانیان نابود میشود.
نویسنده: احمد عزیز خبرنگار ساکن در نوار غزه
منبع : میدلایست آی