نیمه پنهان کشمیر- 36
« از محبت خارها گل میشوند»
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
پس از پایان حکومت مهاراجه هاری سینگ و الحاق او به هند نظامیان هندی مقرشان را در منطقه پاندرسان قرار دادند. پس از آن و بهخاطر ملاحظات امنیتی هرگونه حفاریهای باستانشناسی در این منطقه به حالت تعلیق درآمد.
اوضاع پس از شروع درگیریهای مسلحانه بین مبارزان و نیروهای هندی بدتر هم شد بهطوریکه من نتوانستم سایتهای پاندرسان را که تحت کنترل نظامیان قرار داشت را ببینم.
من برای بازدید از سایتی که این مجسمهها درآن پیدا شده بود عازم این منطقه که در 5/1 کیلومتری جنوب مقرهای نظامی قرارداشت شدم. از اردوگاه نظامی و تابلوهای بزرگ تبلیغاتی آن شامل تصاویری از سربازان هندی که خنده بر لب داشتند و در حال دادن آب به پیرمردان کشمیری بودند یا به بچههای کشمیری ترحم میکردند گذشتم.
پایین این تصاویر نوشته شده بود: « از محبت خارها گل میشوند.» کمی بالاتر من دهکده را پیدا کردم. در بازار دهکده یک تابلو اعلانات برای نوشابهها و چیپسها تبلیغ میکرد. اکثر خانهها آجری و سیمانی و بشکل مخروبهای در آمده بودند، هیچ محل حفاری در آنجا قابل رویت نبود.
این مناطق کماکان تحت کنترل نظامیان قرار داشت اما من کنجکاو بودم ببینم آیا روستائیان چیزی در مورد آشوکا یا شهر او شنیده بودند.
وقتی بچه بودم پدرم به من داستانهائی را از چهارمین شورای جهانی بودائیها که در قرن دوم حکومت پادشاه بودایی کانیشکا در کشمیر برگزار شد تعریف کرد.
هراز چند گاهی یکی پیدا شده و ادعا میکند که مکان واقعی شورا را پیدا کرده است اما اکثرا بر این باورند که شورای مذکور نزدیک باغ هارون در شمال غربی سرینگر واقع شده است.
در یک گردش خانوادگی به این باغ پدرم به نقطهای در بلندی اشاره کرد و گفت آنجا بوده است که شورا برگزار شده است.
چند روز بعد پس از بازدید از موزه سرینگر به آنجا رفتم. تابلویی که روی آن سایتهای بودایی نوشته شده بود مرا به مناطق شیبدار که در سال 1905 باستانشناسان یک تالار نیایش استپا (معبد بودایی ) و اماکن زندگی را کشف کردند کشاند. در مرکز سایت بقایای معبد بودایی پیدا شد. من به پایههای سنگی و دومحوطه هم مرکز سنگهای صیقل داده شده که با علفهای هرز پوشیده شده بود خیره شده بودم.
بسیار سخت بود که تصور کنید به چه چیزی میتوانست شبیه باشد. در طرف چپ 4 دیوار سنگی افتاده و با خزه پوشانده شده بود.
محمد خضر که برای نهاد نقشهبرداری باستانشناسی هند کار میکرد و مسئول سایت بود گفت: اینجا ویهارا است جایی که راهبان بودایی با هم نشست برگزار میکردند.
طبق گفته یک مسافر چینی هیون تسانگ بیش از5000 راهب برای بحث و بررسی در مورد آئین بودا دور هم جمع میشدند.
در موزه من مصنوعات دستی از هاروان را دیده بودم. آنها هیچ ارتباطی با شورای بودایی نداشتند اما نمونههای خوبی از کارهای دستی گانداران بودند. کاشیهای بیلعاب با نقشهای گلدار، یک مرد هندو یونانی با نیزه آهویی را دنبال میکرد، یک زن با گوشوارههای ظریف و کوزهای بر سر و زن و شوهری در گفتوگو در یک بالکونی این نقشها دیده میشدند. ویرانههای هاروان بهنظر نمیرسید یک محل مورد توجه جهانگردان باشد.
خضر گفت: در گذشته جهانگردان از ژاپن و حتی از آمریکا به اینجا میآمدند اما بعد از اینکه درگیریها شروع شد دیگر کسی به اینجا نیامد.
علیرغم اینکه خانه خضر بهخاطر درگیریها آسیب دیده بود اما او بیشتر اوقات خود را در روز در این محل (سایت ) میگذراند.
پس از آنکه نهاد نقشه برداری باستان شناسی هند محل کارش را از سرینگر به جامو منتقل کرد وظیفه حفاظت از این میراث فرهنگی به عهده افرادی نظیرخضر گذاشته شد.
بعد از ویرانههای مرکزی خضر دیوار تازه سازی که با سنگ ریزهها ی براق و سنگهای صخرهای تزئین شده بود را بمن نشان داد، صومعهها و معابد بودایی حدودا در قرن اول همگی به همین سبک ساخته شدند.
او گفت: اکنون برخی از باستان شناسان ما تلاش میکنند نسخههای المثنی را با بهکارگیری از همان مواد برای بازسازی به مرحله اجرا بگذارند اما هیچ نشانی از شروع کارهای بازسازی دیده نمیشد. شب قبل یکی از دوستان شاعرم در ایمیل خود برای من چنین سروده بود:
«عشاق هم مانند تمدنها خرابههایی از خود بهجا میگذارند. من به ویرانههای معبد بودا نگاهی انداخته و در فکر فرو رفتم تمدنها هم مانند عاشقان از خود خرابههایی بهجا میگذارند».
پس از آنکه به سرینگر بر گشتم به دیدن مسجد آخوند ملا شاه رفتم که دارا شیکوه در سال 1649 میلادی برای استادش در دامنههای قله هاری پرابات در مرکز کشمیر ساخته بود. بخشهایی از این مجموعه اکنون در تصرف غیرقانونی افراد قرار دارد.
دیوارهای آهکی آبی عمارت در حال فرسایش بود، سقف گنبدی ریزش کرده بود، برخی از پنجرههای قوسیشکل از بین رفته بود، صدها کبوتر که در گوشه و کنار این مجموعه لانه کرده بودند در آسمان پرواز میکردند.
یک حمام ترکیهای جنب مسجد توسط بچههای محله به ورزشگاه تبدیل شده بود.
عکسهای آرنولد شوارتزنگر به در و دیوار این ورزشگاه چسبانده شده بود.
سرینگر یک شهر قرون وسطایی است که بهخاطر جنگهای معاصر در حال نابودی است. خیابانهایش خالی، مغازههایش تعطیل، پسربچههایش آماده سنگپرانی و سربازان هندی عصبانی بودند.
شهری با چند هزار سنگر نظامی، چهار زمین گلف و سه کتابفروشی.
این سیاستمداران مکار هستند که مدام دروغهایشان را در مورد جنگ و صلح و وعدههای ایجاد کار برای جوانان در تلویزیون و در حضور جمعیتهای مختلف تکرار میکنند.
این شهر به هنگام عبور خودروهای زرهی از جادههای درب و داغون و سربازان تا دندان مسلح کاملا تعطیل میشود. این شهر هرگز پیروز نشده و هرگز شکست هم نخورده است.
روزنامههای سرینگر بهطور مرتب حاوی آگهیهای در گذشت شورشیان در کنار افراد جوان و سالخورده است. برخی در تیترها با رنگ سرخ نوشته شده است و برخی دیگر آمار کشته شدگان را در صفحه اول خود درج میکنند.
سرینگر را باید در داخل یک کافی شاپ، در یک دفتر، در محیطی خارج از کالج، هنگام عبور از یک پل و تاریخ مملو از احساس نزدیکی و آشنایی، سیاست، نفس کشیدن، جنگ و در علائم بینشان و رویداد بزرگ جستوجوکرد.
سرینگر نظارهگر یک پل، یک پاکسازی و ساختمان نامشخص و بیهویت بوده با این پیشزمینه وآگاهی که مردانی در اینجا به زمین افتادهاند و پسرکی در اینجا شکنجه شده است.
به عنوان یک خبرنگار من خوش اقبال بودم که با معراج الدین یک عکاس خبرنگار کشمیری ملاقاتی داشته باشم.
روپوش عکاسیاش واقعا بهش میآمد. معراجالدین همیشه عینک آفتابی به چشم داشت چرا که او چشم چپش را هنگام عکاسی در یک درگیری از دست داده بود. یک ترکش نارنجک چشم او را از کار انداخته بود.
یکبار از او پرسیدم چگونه با خشونتهایی که در دور و برش رخ میدهد کنار میآید. او مثل کسی صحبت میکرد که همه چیز را دیده است.
او گفت: وقتی تظاهرکنندگان در پل گائوکادال قتلعام شدند مثل یک بچه میگریستم.