کد خبر: ۳۰۵۴۰۰
تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۱:۱۹
حکایت اهل راز

به پیشانی‌ات «منبری» نوشته!

 
 
 
 
آیت‌الله سیّد احمد فِهری زنجانی نقل کرد: آقای محقّقی می‌گفت: خدمت شیخ رجبعلی خیاط رفتم. 
ایشان گفت: در ضمیرت کُره‌ای می‌بینم (ایشان برای امرار معاش در منزل کرۀ جغرافیایی تهیه می‌کرده و می‌فروخته و کسی از آن مطلع نبوده است) و چند قلم‌مو و رنگ؟!
آقای محقّقی افزود که مهم‌تر اینکه شیخ فرمود: می‌بینم که به پیشانی‌ات منبر نوشته.
 این مطلب برایم خیلی تعجب‌آور بود؛ زیرا من منبری نبودم تا اینکه پدرخانمم در یزد فوت کرد. آنجا مرا در مسجدش نگه داشتند و گفتند: باید این‌جا بمانی و به جای ایشان منبر بروی. 
گفتم: نمی‌توانم!
کتاب آوردند و گفتند: از روی کتاب بخوان. 
مدتی از روی کتاب می‌خواندم تا بالأخره منبری شدم. 
* کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری انتشارات دار الحديث قم