kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۵۱۵۳
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۳
نیمه پنهان کشمیر- ۲۱

تحریک عواطف مذهبی مردم با تخریب یک مسجد

 
 
 
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
در هر صورت ما با برخی از دانشجویان کشمیری در دانشگاه علیگره آشنا شدیم و آنها کمک زیادی به ما در پذیرش کردند. 
دانشگاه پرازدحام بود و هیچ اتاقی در خوابگاه مهیا نبود اما دوستان کشمیری من مرا به خوابگاهشان بردند و جایی برای من دست‌و‌پا کردند.یکی از دوستانم و من روز بعد پدربزرگ را در ایستگاه قطار بدرقه کردیم. برایم سخت بود که ببینم او آنجا را ترک می‌کند اما واقعا هیجان‌زده بودم که در جای جدید و دوستان جدیدی هستم همه چیز خوب شروع شد من همراه با یک دوست جدید به تماشای اولین فیلم بالیوودی به‌نام آزادی! رفتیم. در اولین روز من قدم‌زنان همراه با کتاب‌ها و انتظاراتم به سمت ساختمان مدرسه حرکت کردم.
 سِر سیداحمدخان (1898-1817) این دانشگاه را در سال 1920 بنیانگذاری کرد تا مسلمانان با آموزش و پرورش مدرن آشنا 
شوند.
دانشگاه علیگره زمانی لقب «آکسفورد شرق» را هم یدک می‌کشید. اما به روزهای بدی گرفتار آمده و مثل سایر دانشگاه‌های ایالتی در هند 
رو به احتضار بود.
چهارچوب و محتوای سیاسی دانشگاه همه چیز را بدتر کرده بود: این دانشگاه در حالی‌که یکی از پیشروترین نهادهای مسلمانان هند به شمار می‌رفت اما نگرانی و درماندگی آنان درباره موقعیت‌شان در هند ملموس و مشهود بود. 
من در مورد تنش‌های قومیتی در شمال هند شنیده بودم اما آیا این یک پریشان خیالی از گذشته دور بود یا واقعیت داشت؟
در دسامبر 1992 تقریبا یک سال قبل از اینکه به علیگره بیایم، جماعتِ افراطیِ هندو، «مسجد بابری» در «آیودیا» که چندصد کیلومتر با علیگره فاصله داشت را تخریب کرده بودند.
 حزب دست راستی بی.جی.پی (حزب مردم هند) چنین استدلال می‌کرد که مسجد بر خرابه‌های یک معبد ساخته شده است. آنها می‌خواستند اکنون معبد «رام» را در بنای تخریب شده مسجد بابری بنا کنند. تخریب مسجد خشونت‌های مذهبی را در سراسر هند تحریک کرد و در نتیجه هزاران نفر کشته شدند.
«هلال» دوست جدیدم در علیگره شاهد این خشونت بوده است.
دو روز بعد از تخریب مسجد بابری هلال و 10 دانشجوی کشمیری قطاری را از علیگره به مقصد دهلی گرفته و قصد داشتند از آنجا با اتوبوسی عازم کشمیر شوند.
 «کارسواک‌ها» (فعالان مذهبی هندو) که مسجد را تخریب کردند همه با همان قطار سفر می‌کردند.
آنها سربندهای زعفرانی‌رنگ به سر بسته و همراه خود نیزه سه شاخه، دیلم و خنجر حمل می‌کردند. کارسواک‌ها از دانشجویان نام و محل اقامتشان را پرسیدند، بیشتر دانشجویان ضمن اعلام نام واقعی‌شان گفتند: آنها کشمیری هستند.
او بعدا متوجه شد که کارسواک‌ها آنها را «تروریست‌های مسلمان کشمیری» خطاب می‌کنند و قصد دارند با دیلم و خنجر به آنها حمله کنند.
هلال جیغ و دادهایی را شنید و متوجه شد کارسواک‌ها دانشجویان زخمی را وادار می‌کنند خود را از قطار در حال حرکت به بیرون پَرت کنند. گروه کارسواک‌ها سپس سراغ هلال آمدند و نام او را پرسیدند. نام‌خانوادگی او «بات» بود که هم به مسلمانان شباهت داشت هم به هندوها. هلال به دروغ به آنها گفت: من یک هندو هستم، نام من پروین بات و نام پدرم بادریناد بات است. 
او می‌ترسید آنها بخواهند کارتِ هویت او یا بدتر از آن شلوار او را در بیاورند و به ختنگاه بدن او نگاه کنند ببینند او مسلمان است یا نه.
عناصر افراطی معمولا از این کارها می‌کنند. خوشبختانه گروه کار سواک‌ها عجله داشتند و او را به حال خود رها کردند.
هلال می‌‌خواست در ایستگاه بعدی پیاده شود اما مشاهده کرد جماعتی در سکو به‌دنبال یک دانشجوی کشمیری به نام رفیق صوفی که در رشته شیمی تحصیل می‌کنند هستند.
هلال امیدوار بود دوستانش در کوپه‌ها زنده مانده باشند، قطار دو ساعت بعد به ایستگاه راه‌آهن دهلی رسید هلال و یک پسر دیگر بیرون ایستگاه منتظر دوستانشان شدند که بیایند، آنها برخی را ملاقات کرده‌اما خیلی‌ها هم مفقود شده بودند.
هلال بعدا متوجه شد «فرحت رزاق» دوست و دانش‌آموز کلاس نهم با ضربات چاقو به قتل رسید که جسدش توسط پلیس بین ریل‌های راه‌آهن پیدا شد. 
یک دانش‌آموز دیگر به نام جاوید اندورابی برای یک ماه مفقودالاثر بود؛ بعدا گزارش‌هایی مبنی بر کشف یک جسد مجهول‌الهویه روی ریل‌های راه آهن نزدیک شهری که نیم ساعت با دانشگاه علیگره فاصله داشت دریافت 
شد.
کسانی که جسدش را پیدا کرده و دفن کرده بودند شلوارش را نگه داشتند بدین ترتیب برادران اندورابی توانستند از همین طریق جنازه را به عنوان برادرش شناسایی کنند.
نشان «تیلور» روی شلوار مرد مجهول‌الهویه نام خیاط خانواده اندورابی در شهری در کشمیر بود. علی‌رغم یأس و ناامیدی در هندوستانی که شاهد ظهور ملی‌گرایی هندوهاست بیشتر دوستان مسلمان کاملا احساسات میهن‌پرستانه داشتند. آنها با ایده جدایی کشمیر از هند مخالف بوده و چنین احساس می‌کردند که اگر کشمیر از هند جدا شود زندگی برای مسلمانان هند بدتر خواهد شد!
هر زمانی که یک مسابقه کریکت از خوابگاه ما در تلویزیون پخش می‌شد دوستان مسلمان هندی با هیجان بسیار از تیم هند طرفداری می‌کردند اما برعکس کشمیری‌ها از «سریلانکا» و هر تیمی که مخالف هند بازی می‌کرد طرفداری می‌کردند.
 زندگی متفاوت دانشجویی، سردرگمی‌ها و تنهائی‌های اوایل جوانی سرمان را گرم کرده بود. پس از دوسال دوران دبیرستان من در پائیز 1995 در رشته علوم‌ سیاسی، جامعه ‌شناسی و ادبیات انگلیسی وارد کالج شدم.
هیچ استادی هرگز به خودش زحمت نداد تا ارتباطی بین متون کتاب‌های درسی با تحولات و درگرگونی‌های شدید سیاسی- اجتماعی، خارج از کلاسِ درس در جامعه برقرار کند.
آنها عبارت‌هایی را در متن کتاب درسی در کلاس‌ها می‌خواندند و دانشجویان هم از آنها نت‌برداری می‌کردند و از روی عادت یاد می‌گرفتند چگونه در امتحان به سؤالات پاسخ بدهند. در هر حال من کلاس‌های ادبیات انگلیسی را ترجیح می‌دادم. استادی که به ما همینگوی تدریس می‌کرد گویشی هندی و انگلیسی داشت که به گفته هلال در آنجا به این نوع لهجه «هنگلیش» می‌گفتند.
دانشجویان اندکی در کلاس‌ها حضور پیدا می‌کردند و آنهائی که این کار را می‌کردند عده قلیلی بودند که می‌توانستند درست صحبت کنند یا جمله‌ای را به‌صورت صحیح بنویسند.
سیاستمداران دانشجو همراه با نوچه‌هایشان درحالی که هفت‌تیرهای وطنی حمل می‌کردند متکبرانه در دانشگاه جولان می‌دادند. هر یک هفته در میان تیراندازی‌هایی در محوطه دانشگاه به وقوع می‌پیوست که طی آن گروه‌های جنایتکار دیگر گروه‌ها را مورد ضرب‌وشتم قرار 
می‌دادند.
وقتی سیاستمداران دانشجو با گروه‌های رقیب درگیر نبودند رویاهایی را در اذهانشان می‌پروراندند تا بتوانند آنها را در امور سیاسی هند به مَنصه ظهور برسانند.