kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۴۳۲۶
تاریخ انتشار : ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۱:۱۸

اي سفر کرده دلم بي تو بفرسود بيا غمت از خاک درت بيشترم سود بيا (چشم به راه سپیده)

 
 
 عطر پاک گلپرها 
سلام وارث آزاده پیمبرها 
عصاره دل آیینه‌گون کوثرها
کلیم! نوح! محمّد! مسیح! ابراهیم! 
خلاصه دل پاک پیام‌آورها 
روان شده است به رگ‌های آسمان خونت
که می‌زند به هوای تو نبض خاورها
نه شایدی، نه گمانی، به حتم می‌آیی 
خدا نشانده تو را در تمام باورها 
به کاهنان پر از ادّعا خبر بدهید 
شنیده شد نفس یوسف از پس درها
نفس بکش که در ‌این عصر زرد پاییزی
نسیم پُر شود از عطر پاک گلپرها
بیا و از جگر ریش‌ریش باغ بپرس 
چه‌ها گذشته بدون تو بر صنوبرها 
چه بی‌حواس زمینی! چه ظهر غمگینی
تو را ندید که می‌آیی از پی سرها 
تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت 
نشسته‌ای چه غریبانه بین خنجرها 
چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟
چقدر خم شده قدّت به یاد خواهرها؟ 
هزار شاعر نور و هزار شعر صبور
کشانده‌اند تو را تا خیال دفترها 
هزار بار نوشتند و تازگی داری 
طلایه‌دار تمامی نامکرّرها...
  حسنا محمدزاده 
  آفتاب عدل
ای واژه نهفته به دل‌های منتظر
نامت به باور همه اعصار، منتشر
چشمم به جمعه خیره شد ‌ای آفتاب عدل
لختی بتاب، تا بشود ظلم، منکسر
جان‌های تشنه با تو چه سیراب می‌شوند 
دل‌های خسته در طلب توست، منحصر 
قدری ببار و دشت بیارای و سبز کُن 
لطف خدا به ما همه در توست، مستتر
ای ذوالفقار تشنه عدل ‌ای ضمیر پاک 
ای از ریا و ظلم و ستم، سخت منزجر
برچین بساط ظلم و ستم را، از ‌این زمین 
بفکن به خاک، پشت ریا، شاه مقتدر
در آرزوی یک نفسم، در هوای تو 
ای واژه نهفته به دل‌های منتظر 
مصطفی معارف 
  از سر ناچاری 
بی‌تو همه دقیقه‌ها تکراری‌ست
زخمی که نشسته در دل ما، کاری‌ست
این چشم به راهیِ همیشه، آقا
نه چاره ما که از سر ناچاری‌ست
سید اکبر سلیمانی 
  دیر شد، بیا 
اي سفر کرده دلم بي تو بفرسود بيا
غمت از خاک درت بيشترم سود بيا
سود من جمله ز هجر تو زيان خواهد شد
گر زيانست درين آمدن از سود بيا
مايه راحت و آسايش دل بودي تو 
تا برفتي تو، دلم هيچ نياسود بيا
ز اشتياق تو درافتاد بجانم آتش 
وز فراق تو درآمد بسرم دود بيا
گر ز بهر دل دشمن نکني چاره من 
دشمنم بر دل بيچاره ببخشود بيا
زود برگشتي و دير آمده بودي بکفم
دير گشت آمدنت دير مکن زود بيا
کم شود مهر ز دوري دگران را ليکن
کم نشد مهر من از دوري و افزود بيا
گر به پالودن خون دل من داري ميل 
اوحدي خون دل از ديده بپالود بيا
  اوحدي مراغه‌اي
   بهانه پروازم توئي 
من را نمی‌شناخت کسی اینجا، گمنامم و به نام تو می‌نازم
شادم که مثل عده معدودی، شعری برای نام نمی‌سازم
شعرم برای توست شعاری نیست، کشتی برای موج‌سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم، وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست، قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه‌ای ازلی دارد، پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگرچه هیچ نمی‌ارزد، سوزانده است نام و نشانم را
می‌سوزم و به هیزم ابیاتم، بیتی به عشق شعله می‌اندازم
یا صاحب‌الزمان و زمین موعود، دانای هر که آمد و هر چه بود
گمنامم و تویی تو، که می‌دانی، تنها به نام سبز تو می‌نازم
نغمه مستشار نظامی
  سؤالی بپرسم؟
ما را در آورده از پا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی‌قراری؟
این خانه‌ها بی‌حضورت، زندان زجر و شکنجه‌ست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفس‌ها، قناری
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای چشم‌ها در فراقت، از اشک، چون رودِ جاری
در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بی‌وفائیم، نه اهل مکر و ریائیم
ما بنده تحت امریم، تو صاحبُ الاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است
در چشم ما گنج قارون، بی‌توست عینِ نداری
از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سؤالی
کِی دست پُر مِهر خود را بر شانه‌ام می‌گذاری؟
محمد قاسمی