گفت وگو با برادر شهید سیدابراهیم رئیسی
خادم جمهور از میان مردم، برای مردم
گاهی مهم نیست که از کجا آغاز شوی و دفتر زندگیات چگونه و با چه سختیهایی ورق بخورد، مهم آن پایان خوشی است که اوج سعادت را برایت به ارمغان میآورد و این دفتر بیحاشیه، اما پربرگ و بار را برای آیندگانی به ارث میگذارد که درک درستی از تو و مسیر روشن تو دارند، به این امید که با خواندن رهنمودهای درج شده در آن چون خود تو در قله سعادت و شهادت به فرشتگان الهی فخر بفروشند. شهید سیدابراهیم رئیسی که دلش میخواست خادم جمهور خطابش کنند، روزگارانی دور و دراز در مسیر خدمت صادقانه گامهای استوار و بلندی برای مردم کشورش برداشت و هنگام خدمت به مردم به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید. رئیسجمهوری که از میان مردم برخاست و دغدغه دردهای مردم را داشت، با شهادتش محبوب قلبها شد. حالا نام نیک و جاودانی از خودش به یادگار گذاشته است؛ حالا همین مردم آرزوی ادامه یافتن راهش را دارند و میخواهند کسی چون خود او بر جایگاهش تکیه بزند، تا دیگر آن روزهای بیاعتنائی برخی مسئولین برایشان تکرار نشود و حضورش حداقل التیامی بر قلبهایشان برای داغ از دست دادن رئیسجمهور محبوبشان باشد.
سیدعلی رئیسالساداتی از زندگی و خدمات خالصانه و زندگی شهیدانه برادر شهیدش برایمان میگوید.
سید محمد مشکوه الممالک
با سلام و درود محضر شهدای اسلام، شهدای خدمت، شهدای امنیت، شهدای جنگ تحمیلی، شهدای سلامت، شهدای مدافع حرم و...
سیدعلی رئیسالساداتی، برادر شهید سیدابراهیم رئیسی، متولد دوم خرداد 1338 هستم و برادرم متولد آذر 1339 بود. وقتی پدرمان را از دست دادیم، بنده حدوداً هفتساله بودم و به کلاس اول میرفتم و برادرم سید ابراهیم پنج، شش سال بیشتر نداشت. بعد از فوت پدرم ما تحت سرپرستی و مراقبت برادر بزرگترم، بهنام آقا سیدجواد رئیسی به زندگی ادامه دادیم. برادرم سیدجواد و سه خواهرم ازدواج کردهبودند و چهار نفر از فرزندان هم هنوز در سن کودکی و نوجوانی بودیم.
کودکی مهربان و با عاطفه
از همان کودکی باعاطفه، مهربان و اهل کمک به دیگران بود. بهعنوان مثال زمانی که ما در خانه برادر مرحوممان بعد از انتقال منزل پدری زندگی میکردیم، با فرزندان ایشان، که تقریباً همسن ما بودند، با بچهها خونگرم و صمیمی بودند. بسیار اهل خویشتنداری بود و اگر احیاناً کوتاهی میدید، تحمل بسیار بالایی از خود نشان میداد و سعی میکرد که گذشت و اغماض داشتهباشد و خلاصه اینکه خیلی بردبار و صبور بودند.
سه عامل او را راهی قم کرد
برادرم سید ابراهیم خودش برای رفتن به قم و ادامه درس طلبگی تمایل داشت. وقتی از مقطع دبستان در مدرسه جوادیه فراغت پیدا کرد، علاقهمند بود که درس علوم دینی را ادامه بدهد. یکی از عوامل این تمایل هم برادر ارشدمان بود که اکنون از دنیا رفتهاست. ایشان همت زیادی در اینباره داشت که برادرم به تحصیل علوم دینی بپردازد. البته فرزند خودش، سیدجعفر، را نیز که کوچکتر از برادرم بود، به اتفاق سیدابراهیم به قم فرستاد و علاقهمند بود که فرزندش نیز طلبه شود. اینطوری هم سیدابراهیم در قم تنها نبود و هم فرزندش در کنار او درس علوم دینی را یاد میگرفت.
یکی از بستگان ما بهنام حجتالاسلام سیدناصرحسینی، که حدود پنج شش ماه پیش مرحوم شدهاست، در قم زندگی میکرد. سیدجواد سفارش سیدابراهیم و فرزند خودش را به ایشان کرده و خواستهبود که مراقب آنها باشد و اگر مشکلی داشتند هوای آنها را داشتهباشد. چون آن زمان تلفن همراه و امکانات ارتباطاتی زیاد نبود، برای همین سفارش آنها را کردهبود. هم خانواده ایشان به برادر مرحومم توجه داشتند و هم برادرم به ایشان علاقهمند بودند و رفتوآمد محدود خانوادگی داشتند.
عامل دیگر سوق دادن سیدابراهیم به طلبگی، مادرم بود، که علاقهمند بود فرزندش تحصیلات علوم دینی داشتهباشد. در مجموع این سه عامل موجب شد که آقا سیدابراهیم به قم مشرف شده و به تحصیلات طلبگی بپردازند. اصلاً کسی هم نگران تصمیم او نبود، چون خودش نیز علاقهمند بود. پدرم روحانی و پدر مادرم نیز روحانی بودند. بنابراین چون در یک خانواده مذهبی و روحانی بزرگ شدهبودیم، همین مسئله باعث علاقهمندی ایشان شده بود.
نقش مادر در عاقبت بهخیری فرزند
با توجه به اینکه آیتالله رئیسی از پنج، شش سالگی بدون پدر و در کنار مادر بزرگ شد، نقش مادر در زندگی ایشان و ما خیلی پررنگ بود. خصوصاً که مادرم توسلات بسیار زیادی داشته و دارند. همانطور که مرحوم برادرم توسلاتش به ائمه اطهار علیهمالسلام بسیار زیاد بود، مادرم نیز، که خداوند او را حفظ کند، توسلات زیادی داشته است. هنوز هم گاهی اوقات روضه اهل بیت علیهمالسلام را دارند و روضه را یا خود میخواندند و یا به فردی از منبریها برای خواندن روضه سفارش میکردند.
اقدامات انقلابی شهید
برادرم در دوران نوجوانی دنبال درس و بحث و تفسیر قرآن بود و سعی میکرد که در جلسات درسهای اخلاقی و تفسیری که در مشهد برگزار میشد، مشارکت داشتهباشد. در اثنای این جلسات مذهبی، در ارتباط با نهضت انقلاب هم مباحثی مطرح میشد. بهعنوان نمونه در مجالسی مثل مجالس آیتالله خزعلی، که از قم به مشهد میآمدند، شرکت میکرد. همینطور جلساتی که در مسجد کرامت برگزار میشد، یادم است که توسط آیتالله خامنهای مدیریت میشد. یعنی پایگاه انقلابی، قبل از انقلاب برای کسانی که در نهضت حضرت امام رحمتالله علیه بودند، پایگاه آیتالله خامنهای بود، که در قالب درسهای تفسیر و سخنرانی برگزار میشد و برادرم سعی میکرد که در آن جلسات حضور داشته باشد. البته برادرم قبل از رفتن به قم، در جلسات دیگری هم شرکت میکرد. بعد هم در جلسات قم مشارکت داشت و هم در جلسات دروس حوزوی شرکت میکرد و هم مباحث سیاسی را دنبال میکرد. آن زمان هنوز انقلاب نشدهبود و ایشان هم سن زیادی نداشت، اما طلاب در حین تحصیل به تدریج و به تناسب، به تبلیغ هم میرفتند. معمولاً طلاب که به روستاها یا شهرستانها و یا شهرهای بزرگ به تبلیغ میروند، به تناسب از دفتر تبلیغات قم اعزام میشوند و در ماههایی مثل محرم و رمضان، برای مدت طولانیتری میروند. مثلاً ده روز محرم و یا سی روز ماه مبارک رمضان. وقتی طلاب به محل تبلیغی خود اعزام میشوند، بعد از نماز و یا در بین دو نماز به نشر احکام اسلامی اقدام میکنند و البته در مراکز تبلیغی آن زمان مباحث انقلابی را هم مطرح میکردند. اگر اعلامیه و یا مطالبی بود، اگر روشنگری خاصی لازم بود، طلاب مبلّغ به آن میپرداختند و مردم را از فساد و ستم طاغوت آگاه میکردند، تا مردم را آماده کنند و کمکم نسبت به ادامه نهضت اقدام کنند، تا اینکه نتایج تلاش آنها منجر به پیروزی انقلاب شد.
ما هم گاهی فعالیتهای محدود انقلابی داشتیم، از جمله اینکه خودمان اعلامیه میآوردیم و در جلسات و همینطور در راهپیماییها شرکت میکردیم. قبل از پیروزی انقلاب در مشهد راهپیمایی زیادی انجام میشد، که آیات عظام آن زمان مثل آیتالله مرعشی، آیتالله شیرازی و شخص آیتالله خامنهای، حجتالاسلام کامیاب و سایر علمایی که در مشهد بودند، خط فکری مردم را هدایت و آنها را نسبت به قیام ترغیب و روشنگری میکردند. ما نیز در حد توان مشارکت داشتیم. در آن زمان راهپیماییها فراگیر بود و در شهرهایی چون تبریز، قم و مشهد زیاد انجام میشد. ما وقتی راهپیمایی بود، مشارکت داشتیم و دیگر نیازی نبود که بزرگترها بگویند. در واقع تمام نوجوانان همسن ما در راهپیماییها مشارکت داشتند. برادرم نیز مطالب و اطلاعاتی را که از قم میآورد، برای آگاهسازی هرچه بیشتر خانواده مطرح میکرد و واقعاً هم تأثیر داشت. چون ارتباطات در آن زمان آنچنان گسترده نبود.
دادستانی دادگاه انقلاب
بعد از پیروزی انقلاب هم، اوایل سال 58 جنگ شروع شد و هنوز جبهه شکل نگرفته بود. آن زمان سن برادرم خیلی کم بود و تقریباً نوزده، بیست سال داشت و به خاطر دارم که ایشان به مسجدسلیمان برای تبلیغ رفته بودند. چون طلاب به جاهای مختلفی اعزام میشدند. برادرم آن سالها در مسجدسلیمان بود. آنجا با آیتالله شیخهادی مروی، برادر حاج احمد آقا مروی که اکنون تولیت آستان قدس را بر عهدهدارد، ارتباط داشت، که آنجا از طرف آیتالله قدوسی حاکم شرع بود. آیتالله قدوسی هم دادستان کل انقلاب بودند، که به شهادت رسیدند. حجتالاسلام شیرازی هم فکر میکنم به ایشان کمک میکرد که بعدها به سازمان تبلیغات منتقل شد و از قضات آن زمان بود. آیتالله مروی هم بعد از خدمت در سمتهای مختلف از دنیا رفت. آنجا از برادرم دعوت کردهبودند تا با نهادهایی که بعد از پیروزی انقلاب شکل میگرفت، همکاری کنند؛ از جمله دادستانی انقلاب که برادرم نیز همکاری کوتاه مدت خود را در مسجد سلیمان شروع کردهبود، که به مرور به همکاری بلندمدت تبدیل شدهبود.
بهصورت دقیق اطلاعی ندارم که چه مدت در جبهه بوده، ولی میدانم که برای سرکشی میرفت. به فرموده حضرت امام رحمتالله علیه حضور وی هم در جبهه واجب کفایی بوده و هم در دستگاه قضا. حضرت امام(ره)فرمودهبود: «خدمت در دستگاه قضا واجب کفایی است، برای کسانی که برای قضاوت اهلیت دارند.» برادرم نیز احساس وظیفه کرده بودند که میتواند در دستگاه قضا منشأ اثر باشند.
قاضی بیست و یکساله
از برادرم دعوت شده بود که با دستگاه قضا همکاری داشته باشد. آن زمان کرج جزء استان تهران بود. بعد از اینکه مرحوم آقای مروی از مسجد سلیمان به تهران آمدند، از طرف آقای قدوسی حاکم شرع کرج شدند و سپس از برادرم دعوت شد که برای همکاری با ایشان به کرج برود. آیتالله مروی مدت کوتاهی در کرج حاکم شرع بودند و برادرم با ایشان همکاری میکردند. در همان سال آیتالله مروی به تهران میآیند و در بازرسی کل کشور مسئولیت معاونت سازمان بازرسی را بر عهده میگیرد و مرحوم برادرم در کرج به خدمت خویش ادامه میدهند.
درآن زمان آیتالله قدوسی، دادستان کل کشور، به شخصی بهنام حجتالاسلام والمسلمین آقای غلامرضا سلطانی مسئولیت میدهند. آن زمان دو نفر دادستان کل داشتیم؛ یک دادستان کل کشور و یک دادستان کل انقلاب. بعد از اینکه آقای مروی معاونت بازرسی کل را بر عهده میگیرد، به تقاضای رئیس وقت سازمان بازرسی کل همکاری خود را آغاز میکند و برادرم در کرج میماند و آقای سلطانی از طرف شورای عالی قضائی بهعنوان حاکم شرع تعیین میشود. بهموجب قانون اساسی سابق، قوه قضائیه ما مدیریت واحد نداشت و مدیریتش سیستم تعدد قاضی بود. به این مفهوم که پنج فقیه قوه قضائیه را اداره میکردند، که رئیس آن، آیتالله شهید بهشتی همان رئیس دیوان عالی کشور بود. شورای عالی قضائی آن زمان آقای سلطانی را بهعنوان حاکم شرع منصوب میکند و بعد از مدتی برادرم در حدود 21 سالگی دادستان انقلاب اسلامی کرج میشود، که فکر میکنم قبل از او آقای درچهایزاده دادستان بودهاست. برادرم چند سالی دادستانی کرج را ادامه میدهد و سازمان دادستانی کرج شکل میگیرد. سپس بعد از شهادت آیتالله قدوسی به دست منافقین، برادرم به تقاضای دادستان وقت کل انقلاب، آقای سیدحسین موسویتبریزی، به سمت دادستان همدان منصوب شد.
یعنی بهصورت همزمان سمت دادستانی کرج و دادستانی انقلاب همدان را داشتهباشد. کوتاه مدت عهدهدار بود تا دادستان کرج از سوی دادستان کل آقای بابازاده منصوب شد و خدمت ایشان در کرج خاتمه پیدا نمود.
در سن بیست و یک سالگی خواهان خیلی زیادی داشت و از هر طرف میخواستند به او مسئولیت بدهند. توانمندی بالایی داشت و در مدیریت موفق بود. در کرج هم خیلی موفق عمل کرد و فعالیتهای خوبی داشت و اوضاع را ساماندهی کرد. آن زمان سازمان دادستانی کرج این شکل کنونی خود را نداشت، ابتدائی بود. تا اینکه کمکم نیرو استخدام کردند و بهتدریج قضات آمدند و مشغول شدند و در آنجا حوزه دادستانی انقلاب تقریباً ساماندهی شد. سپس چون در همدان به او نیاز داشتند، خواستند که از او در دو سمت استفاده شود. البته این کار معمول هم بود. ابتدای انقلاب بود و قاضی تربیت نشدهبود و هنوز قاضی دادگاه انقلاب و دادستانی انقلاب پا نگرفتهبود، چون هنوز آموزش و کادرسازی صورت نگرفتهبود. به همین دلیل هم در عرصه قضا سعی میکردند تا از افراد موجود نهایت استفاده را بکنند.
شهیدرئیسی بعد از اینکه از قم برگشت، دنبال همکاری با نهادهای انقلابی بود، یعنی به موازات تحصیل علوم دینی، در زمانهایی که برنامهریزی میکرد، به آنها هم میپرداخت. مثلاً یکی از اساتیدش آیتاللههادی مروی بود.
سکوت در برابر هجوم تهمتها
شهید قطعاً به ادامه تحصیل علاقه داشت. اما مسئلهای که هست؛ با اینکه مدرک دکترا داشت، اما در برابر هجمه تهمتها سکوت میکرد. دلیل سکوتش این بود که کلاً اهل جنجال و این چیزها نبود. چون به هر صورت عرصه خدمت، بردباری و صبوری میطلبد. انسان باید حلیم باشد. مخصوصاً کسی که کار قضا انجام میدهد، باید خیلی مراعات داشتهباشد. کلامش، رفتوآمدش و تمام شئون زندگیاش را باید با مراعات پیش ببرد. در مسائل اخلاقی خیلی رعایت میکرد، تا بتواند از طوفان حملههایی که به شخصیتش میشود، با بردباری و شکیبایی عبور کند.
اهتمام به صله رحم
برادرم حتی بعد از رسیدن به ریاستجمهوری نیز سعی میکرد که هر هفته با ما تماس تلفنی داشتهباشد. در کل رعایت حال خانوادهاش را میکرد و همیشه احوالپرسیهایش را داشت. گاهی با تلفن آشنا و گاهی نیز با تلفن ناشناس زنگ میزد. اگر هم میتوانست، به منزلمان هم سر میزد و یا اینکه ما به منزل ایشان میرفتیم. اگر مراسمی داشتند، شرکت میکردیم. آخرین ملاقات ما هم حدود یک ماه و نیم قبل از شهادتش، یعنی حدود پانزده یا شانزدهم فروردین امسال بود که به منزل ما تشریف آوردند، البته با خانواده نبودند و تنها آمدند. اتفاقاً خانواده ما هم منزل نبودند و به شهرستان رفتهبودند، که تماس گرفتهبودند که میخواهم به دیدنتان بیایم. این آخرین ملاقات ما بود. دو برادر با هم بودیم و خیلی خوش گذشت. جالب است بدانید در این دیدار آخر که من در خدمت برادرم بودم، نسبت به زمانهای دیگر بیشتر وقت گذاشت و حدود سه ساعت و نیم منزل ما بود. بعد هم شماره بستگان را گرفتم و زنگ زدم و او با آنها صحبت کرد و احوالشان را پرسید و یا اگر عزیزانشان فوت کرده بودند تسلیت گفت.
به مشهد هم که مشرف میشد، هروقت میآمد، در هر جایگاهی که بود؛ سمت ریاست جمهوری و یا جایگاه قوه قضائیه، سعی میکرد تا جاییکه برایش مقدور است و زمان اقتضا میکند، به بستگان وفامیل سر بزند و یا اینکه آنها را به جلسهای دعوت کند، تا در یک زمان خیلی کوتاه بتوانیم همدیگر را ببینیم. اهتمام به
صله ارحام یکی از امور مهم زندگیاش بود.
مقام و منصب اخلاق نیکویش را تغییر نمیداد!
با توجه به اینکه جایگاه بالایی داشت اما اخلاق ایشان اصلاً تغییر نکردهبود و تواضع حداکثری و برخورد خیلی خوبی داشت. سمت و پست هرگز بر اخلاق و رفتارش تأثیر نمیگذاشت و همیشه همان تواضع و فروتنی خود را داشت. مهربانی، برخورد با تبسم و رفت و آمد بافامیل و بستگان را همواره حفظ کرد.
برادرم کمکهای پنهان و آشکاری برای بستگان داشت و کمکهایش به گونهای بود که سعی میکرد کسی متوجه نشود. اگر کسی فوت میکرد، اگر کسی مشکلاتی داشت و به او مراجعه میکرد، باواسطه یا بیواسطه سعی میکرد تا جایی که ممکن بود، یا خودش و یا به وسیله بستگان و آشنایان کمکی به آن شخص بکند. ولی هرگز از سمتش برای انجام کاری برای کسی سوءاستفاده نکرد. اگر توصیهای در ارتباط با کار قضاوت و یا سایر مسائل قضائی، به او میشد و یا در مورد استخدام و غیره حرفی میزدند، میگفت: «هر کاری که بقیه مردم میکنند و هر حقوقی که برای بقیه متصور است، برای شما هم همینطور است. بنابراین من نمیتوانم خلاف این عمل کنم. بنده مسئولیت دارم و از لحاظ شرعی، منطقی و قانونی هیچ توجیهی ندارد که من بخواهم رابطه را بر ضابطه مقدم کنم.»
سعی میکرد که در تمام امورات زندگیاش اعم از امور اداری و زندگی خانوادگی، در بیانات و سایر امور، پیوسته جانب عدالت را رعایت کند.
داماد همهچیز تمام
برادرم بهصورت موقت دادستان کرج بود، تا کسی را برای این سمت پیدا کنند. بعد از انتصاب دادستان کرج، از برادرم قدردانی کردند و او دیگر برای ادامه خدمت به همدان رفت و آنجا ماندگار شد و سپس ازدواج کرد. او هم مانند هر جوان دیگری در پی یک مورد مناسب برای ازدواج بود. مرحوم حجتالاسلام سیدناصرحسینی که در قم بود، خود و خانوادهاش زحمات زیادی هم برای برادرم کشیدند. روی برادرم شناخت کامل پیدا کردهبودند، که طلبه خوبی است و از نظر خانوادگی و اخلاق و منش او را تأیید میکردند و گزینهای مد نظر داشتند. خانواده آیتالله علمالهدی یکی از بستگان سببی آقای حسینی بود. همسر آقای حسینی اینطور گزینهای را از خانواده آیتالله علمالهدی به برادرم معرفی کردهبود و او هم با خواهرمان جلسهای با خانواده عروس داشتند. دیگر از جزئیاتش اطلاعات بیشتری ندارم. البته برادرم با خانواده هم مشورتهایی داشت. در ازدواجهای سنتی معمولاً اول خانوادهها قدم پیش میگذارند و بعد دختر و پسر باهم صحبت میکنند. ابتدا خانوادهها بررسیهای مقدماتی را انجام میدهند و گفتوگوهای مقدماتی طی میشود و سپس موضوع علنی میشود. در مورد برادرم نیز ما میدانستیم که رفتوآمدهایی برای یک ازدواج در حال انجام است و این وصلت در حال شکلگیری است. هر دو خانواده هم دارای خوبیهای خود بودند و احتیاج به تحقیقات زیادی نبود. مرحوم برادرشهیدم که دارای حسن شهرت کافی و سواد خوب بود و از هر حیث شایستگی لازم را داشت. خانواده عروس هم خانواده محترمی بودند. به این ترتیب برادرم زندگیاش را شروع کرد. البته به تهران رفتند و مراسمی در یکی از خیابانهای تهران با حضور آیتالله مهدویکنی گرفتند. آیتالله علمالهدی، آیتالله مهدویکنی، آقای سیدناصر حسینی، که در ازدواجش نقش داشت و سایر دوستان و فامیل در این مراسم حضور داشتند. خطبه عقدش را نیز مرحوم آیتالله مهدویکنی در دانشگاه امام صادق خواندهبود.
رهرو حقیقی امام و رهبری
برادرم در زندگیاش از مشی و منش حضرت امام راحل، مقام معظم رهبری و سبک و روش آیتالله مهدویکنی و آقای شیخهادی مروی و بزرگان آن زمان که مرحوم شدهاند تاثیر گرفتند.بعد از اینکه از همدان آمد، بهعنوان معاون دادستان تهران معرفی شد. زمانی که برادرم معاون دادستانی بود، آقای اشراقی دادستان تهران بود و بعد از مدتی فکر میکنم حجتالاسلام علی رازینی این مسئولیت را به عهده گرفت. بعد از ایشان هم، تصور میکنم، برادرم سمت دادستانی انقلاب تهران را عهدهدار شد. شهید رئیسی بعد از دادستانی تهران هم، به دستور مرحوم آیتالله یزدی ریاست سازمان بازرسی کل را متقبل شد. سپس دادستان کل کشور شد. آیتالله شیخهادی مروی فوت کردند، آیتالله شاهرودی به ریاست قوه قضائیه منصوب شدند و سپس آیتالله صادق آملی لاریجانی ریاست قوه قضائیه را عهدهدار شدند و همزمان مرحوم برادرم بهعنوان معاون اول ایشان ادامه خدمت دادند. سپس در سمت دادستان کل کشور با قوه قضائیه همکاری داشتند، و پس از مدتی به تولیت آستان قدس رضوی از سوی مقام معظم رهبری منصوب گردیدند و در نهایت سمت بعدی برادرم ریاست قوه قضائیه بود. چون قوه قضائیه از مشاغلی است که انتصابش به دستور مقام معظم رهبری انجام میشود.
اینکه برادرم پشت سر هم سمتهای مختلفی گرفت، با سفارش و این مسائل نبود، بلکه کار و اثربخشی او در سمتش بود که توانمندیهای او را معرفی میکرد. مقامات مسئول که کارش را میدیدند، سمت بالاتری به او میدادند. حضرت آقا که در رأس امور کشور و شخص نخست مملکت هستند، وقتی دیدند که اهلیت این کار را دارد و اقبال و مقبولیت هم از جانب جامعه قضائی کشور در مورد او وجود دارد، شهیدرئیسی را به ریاست قوه قضائیه منصوب کردند. برادرم سریعالعمل و در کار قضاوت و جایی که میبایست قلم میزد و تصمیم قضائی اتخاذ میکرد، خیلی محتاطانه عمل میکرد. الحمدلله هم در سازمان بازرسی کل و هم در دادستانی کل منشأ اثر بود و خوب عمل میکرد.
آشنایی با رهبر انقلاب
شهیدرئیسی از اوایل پیروزی انقلاب پای درس حضرت آیتالله خامنهای میرفت و با ایشان آشنایی داشت. برادرم با آقای شیخ احمد مروی، تولیت کنونی آستان قدس، دوست و حتی در قم نیز همحجره بودند و مأموریتهایی هم به نظرم باهم داشتند. به خاطر دارم که آن زمان در بیرجند، که بخشی از استان خراسان بود، مأموریتی از جانب مرحوم آقای طبسی، که تولیت آستان قدس بودند، به آنها دادهبودند.
حاج آقا اهل بیرجند بود؟!
در زمان بعد از انقلاب برای انجام یکسری مقدمات و کارهای فرهنگی به مأموریت رفتهبودند. آن زمان برادرم سمت قضائی نداشت و بهعنوان امین و نماینده رفتهبودند و علت رفتوآمدش به بیرجند نیز همین مطلب بود.
بسیاری از مردم فکر میکنند که آیتالله رئیسی اهل بیرجند است. مأموریتی که در بیرجند داشت، بهخاطر مسائل فرهنگی و علمی بود. اعتبار مسائل علمی در بیرجند نسبت به سایر شهرهای استان خراسان بیشتر است. مردم بیرجند از جهت علمی و ردههای دانشگاهی نسبت به سایر شهرهای استان خراسان بزرگ آن زمان قبل از تقسیم سه استان، فرهیخته و سرآمد بودند. علاقه برادرم به آنجا نیز از این جهت بود و رفتوآمدهای تبلیغی و فرهنگی به آنجا داشت. بنابراین برادرم اهل بیرجند نیست، ولی علاقه زیادی به آنجا داشت و مردم بیرجند نیز خیلی به او علاقهمند بودند و با آرای بالای مردم شریف آنجا نماینده مجلس خبرگان شد.
رمز و راز عدد «سه»
سه سال دادستان بود. سه سال در قوه قضائیه خدمت کرد و سه سال هم در منصب ریاست جمهوری بود و پیکرش نیز در 3/3/1403 به خاک سپردهشد. نمیدانم که آیا این عدد ۳ اتفاقی است و یا اینکه واقعاً رمز و رازی در آن نهفتهاست. ما که نمیدانیم واقعاً چه چیزی وجود دارد و چه حکمتی است؟
شهیدی که جهانی شد
شهادت او شبیه شهادت مرحوم آیتالله بهشتی و شبیه حاج قاسم سلیمانی بود. هم شهید بهشتی رضواناللهتعالیعلیه و هم شهید حاج قاسم هر دو مظلوم بودند. شهیدبهشتی در زمان خودش تهمتها و حرف و حدیثهایی متحمل میشد که حضرت امام رحمتالله علیه در مورد او گفتند: «شهید بهشتی یک ملت بود.» و در زمان شهادت حاج قاسم سلیمانی نیز حضرت آقا فرمودند: «حاج قاسم یک مکتب بود.» بنابراین شهادت او هم برای همه اعم از جامعه نظامی، بسیجی، نیروهای مسلح، برای مردم و دوستداران انقلاب اسلامی ضایعه بسیار سختی بود. در مورد برادرم نیز تجلیلی که از او در داخل کشور و همچنین در کشورهای همسایه و کشورهای مسلمان انجام گرفت و اعلام عزای عمومی و حتی اعلام یک دقیقه سکوت در سازمان ملل، مفهومش ارادت به این شهید و احترام به مقام حقوقی او در شأن رئیسجمهور است. اینها نکات مهمی است که در تاریخ ثبت شده.
تعاریفی که خود حضرت آقا در ارتباط با او انجام دادند، تعاریف بینظیر و یا کمنظیری است. آخرین تعبیری که حضرت آقا در سخنرانی چهارده خرداد داشتند، فرمودند: «دلم برای رئیسی سوخت.» این دارای مفهوم است. به نظرم میرسد ایشان علاقهمند به عملکرد ریاست جمهوری برادرم بودند. در زمان خدمتش نیز در سخنرانیهایشان بهطور ضمنی یا صریح از عملکرد دولت تعریف میکردند و به طور روشن و شفاف بیان کردند: «رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت» و خدماتی هم که برادرم بهعنوان رئیس دولت انجام میداد، در رسانهها بهطور مشخص اعلام شد. مردم خودشان شهادت میدهند که اگر زحمات رئیسجمهور و ریلگذاریها و تلاشهای او نبود، ممکن بود که بخشی از کارها به تعویق بیفتد و یا طولانیتر شود. او در زمان حیاتش سعی میکرد مسیر انجام کارها را کوتاه کند و زمان انجام پروژهها و راهاندازی کارخانههای و جاهای مختلف و فعالیتهای صنعتی و تولیدی را سرعت بخشد. جاهای مختلفی سفر میکرد و نزدیک مردم و در کنار مردم بود و خود را جزئی از مردم میدانست و این به وضوح برای مردم روشن و مبرهن بود البته جایگاه ایشان و امثال برادرم میتواند برای سایرین دست یافتنی باشد.
شهادت اوج آرزوهایش بود
با اینکه در مورد شهادت صحبت نمیکرد، اما شهادت یکی از آرزوهایش بود. همه مسلمانها دوست دارند که مرگ باعزتی داشتهباشند. خصوصاً چنین چهرههایی میخواهند که در بستر از دنیا نروند. او هم مرگ باعزتی داشت. همه ما باید از دنیا برویم. ولی مرگ باعزت نعمتی است. شهادت برادرم حتی باعث عزت ملی و سرفرازی جمهوری اسلامی شد و مقام معظم رهبری حضور مردم در تشییع و بدرقه میلیونی این عزیزان را به حماسهای جدید تعبیر نمودند و شرکت حداکثری مردم در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو را مکمل این حماسه بیان داشتند.
اعتقاد به ولایت مطلقه امام خمینی(ره)
ارادتش به حضرت امامخمینی رحمتالله علیه و مقام معظم رهبری بسیار زیاد بود. در بحث ولایتپذیری به جلوگیری از اختلافات بین قوا اشاره میکرد، اما یکی از صفات بارزش این بود که از اعضای قوا غیبت نمیکرد و چیزی پیش ما نمیگفت. برادرم واقعاً غیبت کسی را نمیکرد. من هیچوقت نشنیدم از کسی گلهمندی داشته باشد.
شوخ طبع ومتبسم بود
سید ابراهیم شخصیت بسیار شوخطبعی داشت و تبسم همیشه در چهرهاش بود. خیلی کم پیش میآمد که عصبانی شوند و اگر هم عصبانی میشدند بحث را عوض میکردند.
دردی که التیام ندارد
پدر یکی از قضات سابق دادگستری فوت کردهبود و مراسم داشتند و من در آن مجلس ختم شرکت کردهبودم. بعد از اتمام مراسم که به خانه آمدم، اخبار تلویزیون داشت اعلام میکرد که یکی از سه هلیکوپتری که آن روز پرواز کردهاند، فرود سخت داشتهاند!
اصطلاح «فرود سخت» برایم بار سنگینی داشت و گفتم که این مقدمه یک اتفاق است. مدام با خودم کلنجار رفتم و به خانواده و به مشهد هم اعلام کردم که فعلاً مادرمان از این حادثه مطلع نشود. ولی خبرها را مرتب رصد میکردم. تا ساعات آخر شب، نزدیک نیمه شب بود که معاون اجرائی رئیسجمهور مطلبی را در تلویزیون گفتند: که دلم اندکی آرام گرفت. گفت: «نگران نباشید، یک تماسهایی با یکی از سرنشینان بوده.» و دو ساعتی آرام بودم و با خود فکر میکردم که نهایتاً شاید مقداری شکستگی و صدمه جزئی داشتهباشند. در همین اوضاع و احوال فکر میکردم که چه اتفاقی میافتد و آنها چند نفر بودند؟ و مدام به گوشیاش زنگ میزدم و از طرفی هم آخرین وضعیت را رصد میکردم که بدانم اخبار چه میگوید. تا نیمههای شب بود که شبکه خبر اعلام میکردکه فلان مقدار تا محل حادثه مانده، دو کیلومتر مانده، سه کیلومتر مانده! میگفتم: «خدایا چرا این فاصلهها و کیلومترها تمام نمیشود؟! چرا به محل حادثه نمیرسند؟!»
تا صبح ما اصلاً خواب نداشتیم و باز نگاه میکردیم که اخبار چه میگوید! تا اینکه ساعت هفت، یا
هفت و نیم صبح بود که خواهرزادهام زنگ زد و گفت: «من تبریز هستم. از فلانی خبر دارید؟» گفتم: «نه خبری ندارم.» گفت: «دایی خبر بدی برایتان دارم. دایی دیگر همهچیز تمام شده.» و دیگر اطلاعاتی به من نداد. من خیال میکردم که دروغ است. بیخبری نه تنها برای خانوادهاش بلکه برای همه ملت ایران واقعاً سخت بود، چون یک رئیسجمهور مردمی بود. واقعاً مردم خیلی ناراحت بودند. همه عزادار شدند. انگار همه عزیزشان را از دست دادهبودند. میهمان و میزبان یکی شدهبود. همه از شهرستان زنگ میزدند و من هم گوشی را نبستهبودم. همه منقلب بودند و چون کارهای ایشان با نیت خدمت خالص برای مردم بود. خداوند در دل این مردم نسبتبه ایشان محبت ایجاد کردهبود. مادر و همسر و فرزندانش نیز از طریق تلویزیون خبردار شدند. رسانه ملی واقعاً خوب کار کرد و آرامآرام مردم را مطلع کرد. همچنین تیمهایی که تا صبح تلاش میکردند. کوه، سردی هوا، مه، طوفان و سایر عوامل محیطی... اصلاً همهچیز دست به دست هم دادهبودند که برادرم آسمانی شود.
همیشه نگران از دست دادنش بودم!
هروقت به خانه ما میآمد، به او میگفتم: «شما نباید تا این حد در منظر و مرئی با ماشین بین مردم تردد کنید. ممکن است دشمن برایت کمین بگذارد و در قالبهای مختلف بخواهد شما را بزند.»
البته اعتقاد داشتم به دلیل اینکه قدم و تلاشش در راه خدا و برای مردم است خدا حافظ او خواهد بود.
از دوریاش دلتنگ میشدم
خیلی برایش دلتنگ هستم. به یک سفر مشهد مشرف شدم. خواب دیدم. شب ساعت دو یا سه بود. او را در خواب در حرم دیدم، قبل از شهادتش بود. مدتی بود که او را ندیدهبودم و دلتنگ او بودم. مشهد هم وقت کمی داشتم و میخواستم به تهران برگردم. با خود گفتم: «دوست دارم که او را در مشهد ببینم.» اما جلسه کاری داشتم. به حرم رفتم. از خواب که بیدار شدم، نصف شب مشرف شدم و داخل حرم رفتم و او را دیدم و روبوسی کردیم و بعد هم جدا شدیم که البته این موضوع قبل از ریاست جمهوری ایشان بود. در آخرین ملاقات هم که در منزل ما بود، دل سیر او را دیدم و الحمدلله آن روز فراغت کافی هم داشت.
ارادتی ویژه به امام هشتم
الحمدلله که برادرم سیدابراهیم رئیسی در کنار امام رضا علیهالسلام به خاک سپردهشد و این سعادت بالایی است. خیلی به امام رضا علیهالسلام علاقهمند بود. حتی وقتی برای جلسات کاری به مشهد میآمد و وقت کوتاهی هم داشت، یا اینکه مثلاً پروازش دو ساعت تأخیر داشت، خیلی زود میرفت و به زیارت امام رضا علیهالسلام عرض ادب میکرد و برمیگشت و از هر فرصتی برای ادای احترام به امام رضا علیهالسلام استفاده میکرد. و الحمدلله بالاًخره به آرزوی خود رسید و در کنار امام رضا به خاک سپردهشد.
به تقاضای خودم بازنشسته شدم
وقتی برادرم رئیس قوه قضائیه شدهبود، بنده عضو معاون شعب دیوان عالی کشور و معاونت وزیر دادگستری را هم داشتم. بعضی از همکاران و دوستان تقاضاهای زیادی داشتند، که در فلانجا فلان مشکل وجود دارد و چون توقعاتی هم بود، گفتم: «هر روز یک مشکل و یک تقاضا، نمیخواهم در کار برادرم که مدیریت قوه قضائیه و مسئولیت آن را دارد، مداخله کنم.» و به تقاضای خودم از قوه قضائیه بازنشسته شدم. بعد از مدتی پروانه وکالت اخذ نمودم، البته کار وکالت یک کار حرفهای و فنی است و یک کار رابطهای نیست. پارتیبازی و این مسائل را برنمیتابد. اما بعضیها اهداف دیگری را دنبال میکردند! پیگیری مسیر پرونده، یک کار فنی است. وکیل وظیفه دفاع از موکل خود را بهنگام دارد و باید غبطه و مصلحت موکل خود را رعایت کند. پیگیریها و مراجعاتی داشتهباشد. ولی باز افرادی بودند که با اهداف دیگری سراغ من آمدند، تا از نفوذ من استفاده کنند. بنابراین برای احتیاط این کار را هم رها کردم.
دیدار با رهبر انقلاب
بعد از شهادت برادرم سید ابراهیم در روز تشییع که معظمله بر پیکر شهدای خدمت نماز خواندند، توفیق داشتم و به محضرشان رسیدم و با ایشان چند لحظهای صحبت کردم و گفتم که ما را دعا کنید و ایشان هم اظهار لطف فرمودند. خانواده شهید و آیتالله علمالهدی، همسر شهید، دامادها و دختران شهید هم بودند و بنده نیز ملحق شدم. یک ملاقات دیگر هم در مراسمی که مقام معظم رهبری برای شهدا گرفتند، داشتیم و محضرشان رسیدیم. البته قبلاً در مراسم عمومی دیگر خدمت ایشان رسیده بودم.
از دولت برادرم سمتی نگرفتم
برادرم در سخنرانی انتخاباتی گفت که از بستگان من کسی در منصبی نخواهد بود، از طرفی خودم هم علاقهای نداشتم که بخواهم پیگیری کنم و منصبی داشتهباشم و او هزینهاش را با عنوان عمل نکردن به وعدهاش بپردازد. برای همین هم بودکه خود را بازنشسته کرده بودم.
محبوبیتی که پایان نداشت
برادرم خیلی دوست داشت که بین مردم باشد. واقعاً هم این مردمی بودنش باعث این همه محبوبیت شد. نمیتوانیم بگوییم که دولتهای دیگر مردمی نبودند، آنها هم مردمی بودند، ولی به نظر من یکی از کارهای مثبت دولت رئیسی این بود که در سطح وسیعتر به مردم توجه میکرد، چون خودش نیز آدمی بود که درد فقر و مشکلات را از جهت مادی به گونهای لمس کردهبود که بداند کسانی که از طبقه پایین اجتماعی هستند، چه میکشند و چه تحملی دارند!
شاخصههای ویژه اخلاقی
شهیدرئیسی ویژگیهای زیادی داشت؛ مردممداریاش زبانزد بود. اخلاص خیلی بالایی داشت. توسلاتش به ائمه اطهار خیلی زیاد بود. همه ائمه علیهمالسلام را دوست داشت، ولی به اباعبداللهالحسین بیشتر متوسل بود و به امام جواد علیهالسلام نیز علاقه بسیار زیادی داشت. سعی میکرد که در پیادهروی اربعین شرکت کند، ولو در ابتدا یا انتهای مراسم. حتی در مراسمی شهید سلیمانی را بهطور اتفاقی میبیند و معانقهای با هم داشتند. این صحنه را تلویزیون هم پخش میکند. سعی میکرد تا جایی که ممکن است، هم از حیث امنیتی و هم از حیث کاری، بهطور کوتاهمدت، رسمی یا غیر رسمی، به عراق برود، بعداً معلوم میشد که حاج آقا در عراق بودهاست. وقتی برمیگردد میگویند که حاج آقا را دیروز در حرم مثلاً امام حسین علیهالسلام یا حضرت ابوالفضل علیهالسلام، یا در بینالحرمین دیدیم. یکی دیگر از شاخصههایش نیز گرهگشایی از مردم بود. سعی میکرد از تمام فضای اداری و از تمام فرصتهای سازمانی برای گرهگشایی از کار مردم استفاده کند.
قاطعیت در گشودن گرههای مردم
در سخنرانیهایش نیز ملاحظه فرمودید که میگفت: «آقای استاندار! آقای وزیر! اینجا این پروژه چقدر زمان میبرد.» مثلاً یک ماه، سه ماه مهلت تعیین میکرد و میگفت: «در این مدت سعی کنید این پروژه را به اتمام برسانید. بخشی از کارش پیگیری و بخشی هم دستور سازمانی بود. یعنی دستور اداری که صادر میکرد، بعد از آن پشت سرِ هم، زنگ میزد و پیگیر بود. حتی برای مسائل بینالمللی. مثلاً فردای روز اجلاس شانگهای بود، یا یک جلسهی کارشناسی بود، یا مثلاً یک جلسه راجع به نفت اوپک، یا راجع به گروه کشورهای جنبش عدم تعهد بود، یا اجلاسی از ژنو حقوق بشر بود زنگ میزد و پی گیری میکرد. قبل از جلسه با افرادی که در این اجلاس مؤثر بودند، تماس تلفنی میگرفت. مثلاً به آقای پوتین زنگ میزد. یا به فلان کشور یا به امیر قطر زنگ میزد و مسائلی را مطرح میکرد. اینها خود موجب تألیف قلوب میشود. برداشت من این است که یک رایزنی دیپلماتیک انجام میداد. یعنی وزیر خارجه که کار دیپلماسی خود را انجام میداد، ایشان هم به سهم خود از جایگاه ریاست جمهوری با مقام همتراز خود در جهت رفع مشکلات کشور در کشور هدف تماس میگرفت. ممکن است که بعضی تعهدات ما در زیرساختهای کشور و در اقتصاد ما تأثیرگذار باشد. تصور میکرد که تأثیر دارد. یا مثلاً اگر اجلاس منطقهای داشت سعی میکرد از آن فرصت استفاده کند و با چند رئیسجمهور و نخستوزیر مذاکره کند، تا در مسائل اقتصادی جاری کشور تأثیر داشتهباشد.
خستگیها را خسته کرده بود
اصلاً خستگی نمیشناخت. از یک سفر خارجی که برمیگشت بدون اینکه استراحت کند سر کار دیگری میرفت. انگار مدام چیزی را دنبال میکرد. یعنی آرام و قرار نداشت. در مورد خوابش به حداقل ممکن بسنده میکرد. سعی میکرد در جلسات به حد ممکن خودش شرکت کند و نماینده نفرستد. خیلی پرکار بود و کار مؤثر انجام میداد. به همین دلیل هم ماندگار شد. بعضی وقتها بعضی جلسات را بهصورت صوری و فقط برای رفتن جلوی دوربین انجام میدهند، ولی او اینطور نبود و کارهایش قلبی بود. کارش را برای رضای خدا انجام میداد، خدا هم عنایت کرد. و انشاءالله که عاقبت بخیر شدند. همان طور که مقام معظم رهبری در پیام تسلیت برادرم فرمودند: «این حادثه ناگوار در ثنای یک تلاش خدمت رسانی اتفاق افتاد؛ همه مدت مسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بیوقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد. رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت در این حادثه تلخ ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و باارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانهروزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.»