با طلوعت غنچهها وا میشوند دشتها از نو شکوفا میشوند (چشم به راه سپیده)
آفتاب عشق، بر عالم بتاب
ای حضور عشق، ای نور کمال
معنی گلواژههای بیزوال
ای زلال آبی دریای نور
تکسوار جادههای بیعبور
شاهد شبهای تلخ انتظار
التهاب سینههای بیقرار
بیحضور عشق، دل افسرده است
باد شور زندگی را برده است
غنچهای دیگر نمیروید به باغ
خندهای از ما نمیگیرد سراغ
بوی غم دارد، فضای زندگی
گر نباشد عشق، وای زندگی
با طلوعت غنچهها وا میشوند
دشتها از نو شکوفا میشوند
پونهها با عشق لب وا میکنند
ژالهها با لاله نجوا میکنند
با تو بوی عشق دارد خانهها
بوی گل دارد پر پروانهها
با تو تا سبز رهایی میرویم
تا حریم آشنایی میرویم
با تو میخوانیم شعر سبز نور
با تو میآییم تا اوج حضور
با تو یعنی: عشق، یعنی: آفتاب
آفتاب عشق، بر عالم بتاب
نسترن قدرتی
هرگز دلم نیاسود
اي سفر کرده دلم بيتو بفرسود بيا
غمت از خاک درت بيشترم سود بيا
سود من جمله ز هجر تو زيان خواهد شد
گر زيانست درين آمدن از سود بيا
مايه راحت و آسايش دل بودي تو
تا برفتي تو، دلم هيچ نياسود بيا
ز اشتياق تو درافتاد بجانم آتش
وز فراق تو درآمد به سرم دود بيا
گر ز بهر دل دشمن نکني چاره من
دشمنم بر دل بيچاره ببخشود بيا
زود برگشتي و دير آمده بودي بکفم
دير گشت آمدنت دير مکن زود بيا
کم شود مهر ز دوري دگران را ليکن
کم نشد مهر من از دوري و افزود بيا
گر به پالودن خون دل من داري ميل
اوحدي خون دل از ديده بپالود بيا
***
جانا دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد که هيچ دلت بر دلم نسوخت؟
نزد تو نامهاي ننوشتم که سوز دل
صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت
بر من گذر نکرد شبي کاشتياق تو
جان مرا به آتش ده گونه غم نسوخت
در روزگار حسن تو يک دل نشان که داد
کو لحظه لحظه خون نشد و دم به دم نسوخت
يکدم بنور روي تو چشمم نگه نکرد
کاندر ميان آن همه باران و نم نسوخت
شمع رخ تو از نظر من نشد نهان
تا رخت عقل و خرمن صبرم به هم نسوخت
گفتي در آتش غم خود سوختم تو را
خود آتش غم تو کرا اي صنم نسوخت؟
کو در جهان دلي که نگشت از غم تو زار؟
يا سينهاي کز آن سر زلف به خم نسوخت؟
اوحدي مراغهاي
شهر ما بوی خدا داشت
دیدن روی شما کاش میسّر میشد
شام هجران شما کاش که آخر میشد
بین ما فاصلهها فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد
شهر ما بوی خدا داشت، دوبارهای کاش
با ظهورت نفس شهر معطّر میشد
پاک میشد دل تاریک به لطفت ای کاش
مالک خانه دل ساقی کوثر میشد
طاقتم طاق شد از دوری دلگیر شما
جمعه آمدنت کاش مقدّر میشد
صبح و شب اهل دلی زمزمه میکرد ای کاش
پسری منتقم سینه مادر میشد
کاش میشد حرم از دست تو سیراب شود
دست تو یاور عبّاس دلاور میشد
؟؟؟؟
فدای یک نگاه تو
بیا دوباره پاک کن ز جادهها غبار را
به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را!
تمام لحظههای من فدای یک نگاه تو
بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را
؟؟؟؟
خواب خوش خورشید
آسمان بیدار کرد از خواب خوش خورشید را
عشق زد بر گردنش یک رشته مروارید را
عطر نرگسها وزید و باز باران خنده کرد
مست کرد از گوشه هر نغمهاش ناهید را
باد بر گیسوی باغ انتظارش شانه زد
تا به رقص انداخت موجش شاخههای بید را
ماه پشت پرده بالا زد حجاب ابر را
تا زمین بهتر ببیند آنچه میتابید را
چند قرن است این غزلها از بیانت عاجزند
واژهها وا کردهاند اینجا لب تمجید را
ای یقین محض هرکه پشت در جامانده است
میرسد روزی که میکوبد در امید را
... آه! وقتی لحظه تحویل دلها باشی و
با اذان خود گواراتر کنی این عید را
من کلاس اول شعرم اجازه یک سؤال
میزنی بر دفترم با مهر خود تأیید را؟
زهرا محمودی
برایم بنویس
معنی فاصلهها چیست برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست برایم بنویس
تو تماشاگر من بلکه نه من فاصلهای
علت دوری ما چیست برایم بنویس
همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس
... خون دل خوردنت از بار گناهان من است
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس
مثنوی نه، غزلی نه، نه قصیده آقا
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین میافتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس
مهرشاد واحدی