روشنفکران به روایت روشنفکران- 17
تازیانههای روشنفکری بر پیکر فرهنگ ایرانی
این مطالب هدفی را بهطور خاص پی نمیگیرند بلکه آنها از سویی به بیان نوشتههای کسانی میپردازند که دورهای در آب و هوای روشنفکری زیست کردهاند و از سوی دیگر قطار کلماتی که ذیل هر ایستگاه از «روشنفکران به روایت روشنفکران» میآید درصدد است به اقتضای آنچه در متن به آن میرسیم به ارائه توضیح پیرامون رویدادها و تبیین علل آنها بپردازد.
سرویس ادب و هنر-
این سلسله مطالب را به توفیق حضرت باریتعالی تا نوبت شانزدهم پی گرفته بودیم و چندی در انتشار آنها وقفهای رخ داد؛ لکن منت خدای را که آن ایام سرآمد. در واپسین نوبتهای این سلسله مطالب که با مرور و تبیین تقریرات مرحوم جلال آل احمد آغاز شد و تاکنون ادامه یافته است به این بخش از نوشتار آن نویسنده بزرگ معاصر رسیدیم که میگوید:
«...کار او [همایون صنعتیزاده] بالا گرفت و مربع همایون- بار قاطر- خانلری ـ خواجه نوری، داشت میشد چهار گوش پی بنای مطبوعات رسمی و نیمه رسمی و روی دانه شوقی که تو و امثال تو از سر بیخبری در پهن دان همایون کاشتید، علفهای هرز فراوان سبز شد به صورت کتابها و مؤسسهها و بند و بستها و او پس از مترجمها سراغ ناشرها رفت و دست یکیکشان را در حنایی فرو کرد که با بوی دلار و بلیط بختآزمایی آب گرفته بودند و بعد سراغ مجلهها. «سخن» را همین جوری خرید و راهنمای کتاب را و بعد همهشان را دست به دهان خودش نگاهداشت و نگاهداشت تا بوق انحصار کتابهای درسی را دکتر مهران زد. وزیر فرهنگ وقت به کمک فاطمی نامی که معاون فرهنگ بود؛ اما نانخور رسمی همایون. و ما در آن ایام (۳۸) و (۳۹) مشاور بودیم در تعلیمات متوسطه و میدیدیم که چگونه فرهنگ مملکت دارد بدل میشود به شعبهای از شعبات بنگاه فرانکلین آن وقت بود که صاحب این قلم به وحشت افتاد و من هم که مبادا در بنای این ظلم آباد، تو هم سهمی داشته باشی و چه باید کرد؟ جواب خیلی ساده بود. نردبان را بکش و اگر میتوانی خری را که بالای منبر بردهای بیاور پایین و این جوری بود که راه افتادیم که هر گناهی را کفارهای و گزارشها به فرهنگ- به رئیس- به وزیر و همه بیفایده و مبادا دیر شده باشد؟!»
در نوبتهای پیشین در مورد «یارشاطر» و «خواجه نوری» توضیحاتی ارائه کردم و تا حدی که این ستون و بضاعت اندک این قلم اجازه میدهد به تشریح کارنامه این دو فرد نشستم. حال و در این مقال به ادامه متن آل احمد بپردازیم که از قضا در سطرهایی که از اینجا به بعد به آنها میرسیم آن بزرگمرد با غیرت دینی و ایرانیاش متوجه این شده بود که اتفاقاتی در حال رخ دادن است که اگرچه آنها شاید اصلاً به چشم کسی نیایند اما مانند همان رخنه کوچکی هستند که در دیواره سد ایجاد شده و همان رخنه کوچک میتواند در یک زمان غافلگیرکننده موجبات ایجاد گسست در مقاومت سازه سد را پدید آورند و ناگاه فرو ریزد و... سپس مردمان پایین دست را سیل عظیمی با خود خواهد برد...
همچنین در نوبتهای قبل به این موضوع اشاره شد که «همایون صنعتیزاده» وقتی مدیریت جایی مانند مؤسسه فرانکلین را پذیرفت عملاً به عنوان کارگر فرهنگ مهاجم آمریکایی نایل آمد. در آن زمان که روزنامهها، مجلات و کتاب اصلیترین رسانهها به شمار میرفتند صنعتیزاده «پس از مترجمها سراغ ناشرها رفت و دست یکیکشان را در حنایی فرو کرد که با بوی دلار و بلیط بختآزمایی آب گرفته بودند و بعد سراغ مجلهها. [مجله] «سخن» را همین جوری خرید و راهنمای کتاب را و بعد همهشان را دست به دهان خودش نگاهداشت و نگاهداشت تا بوق انحصار کتابهای درسی را دکتر مهران زد.» هدف او از خریدن مجلات ایجاد شبکهای از رسانهها بود.
لکن از همه اینها مهمتر موضوعی است که در ادامه مرحوم آل احمد با عنوان «انحصار کتابهای درسی» به آن اشاره میکند. یحتمل منظور آل احمد از دکتر مهران؛ دکتر محمود مهران است. او در سال ۱۳۳۴ در کابینه «حسین علاء» به وزارت فرهنگ رسید و مدت دو سال در این سمت بود. پس از کابینه علاء، منوچهر اقبال به نخستوزیری رسید و محمود مهران را در وزارت فرهنگ تثبیت کرد و قریب سه سال و نیم در آن سمت بود. در کابینه شریف امامی نیز مدت کوتاهی وزارت فرهنگ را برعهده داشت.
چنانکه آل احمد نوشته در دوره وزارت محمود مهران، با کمک معاون وی که از او با عنوان «فاطمی» یاد شده که به تاکید متن «معاون وزیر فرهنگ بوده اما نان خور رسمی همایون صنعتیزاده» اتفاق بسیار مهمی رخ میدهد که عبارت بوده از اعطای انحصار کتابهای درسی به مؤسسه فرانکلین.
آموزش و پرورش هر مملکتی ستون فقرات آن کشور است. یک فرد که دچار ضایعه نخاعی شود چه اتفاقی برایش رخ میدهد؛ او از حرکت خواهد افتاد و به وضعیتی دچار خواهد شد که برای انجام بسیاری از کارهای ساده روزمره نیازمند کمک دیگران است. حال اگر استعمارگران بتوانند آموزش و پرورش یک مملکت را (که عرض شد همچون ستون فقرات جامعه است) دچار ضایعه کنند قطعاً آن ملت دیگر قدرت حرکت نخواهد داشت و آن کشور و سرزمین برای کوچکترین کارها نیز نیازمند استعمارگران خواهد بود.
موضوع بسیار تأسفآور این است که نه تنها فقط چاپ کتابهای درسی بلکه حتی تعیین و تهیه محتوای کتابهای مذکور نیز در اختیار شعبه ایران یک مؤسسه آمریکایی به نام فرانکلین گذاشته شده بود. محمدرضا پهلوی که هم خود و طرفدارانش (جماعت واپسگرای سلطنتطلب) به شدت مدعی حراست پهلوی پدر و پسر از فرهنگ ایرانی بودهاند تنها در مقابل همین یک فقره چه چیزی برای گفتن دارند؟!
«ایرج افشار» از دوستان نزدیک همایون صنعتیزاده در اینباره گفته است: «...طرح دیگری که همایون صنعتیزاده در تهیه و اجرای آن مؤثر بود تهیه کتابهای درسی و چاپ آنها بود. کار در دو جبهه بود. نخست تهیه بود که دبیران و استادان برجسته را برای آن منظور به کار گرفت و نشر آن منظور توسط سازمان خدمات اجتماعی (وابسته به اشرف پهلوی) میشد... ناگفته نگذارم که این کار در زمان وزارت دکتر «پرویز ناتل خانلری» و مدیرکلی «محمدامین ریاحی» صورت اجرائی یافت...»
چنانکه در سطرهای فوق آمده کار تهیه محتوا نیز به عهده این مؤسسه آمریکایی بوده و عمق فاجعه است. معلوم نیست یک دستگاه عریض و طویل در سلطنت پهلوی که به آن وزارت فرهنگ گفته میشد خود به چه کارهایی مشغول بوده که یکی از مهمترین وظایف خود (که تهیه محتوای کتابهای درسی و انتشار آنها بوده) را به شعبهای از مؤسسه اجنبی واگذار کرده بود؟! این موضوع آنگاه فاجعه بارتر مینماید که متوجه میشویم در زمان وزارت شخصی مانند «پرویز ناتل خانلری» این زد و بندها رخ داده است. خانلری شخصی است که از شعرا و ادیبان این مرز و بوم بوده ولی این موضوع را به وضوح در این فقره میبینیم که چگونه تفکرات روشنفکری آدمی را حتی اگر از فرق سر تا نوک پا آمیخته با فرهنگ و ادبیات باشد نسبت به حفظ و حراست از فرهنگ مملکت خویش در برابر استعمارگران غربی بیحرکت و خنثی و منفعل میسازد.
روشنفکری تنها یک ویترین است که در آن مجسمه شعارهای پرطمطراق را به نمایش گذاشتهاند. این تازه بخش خوب روشنفکری است. یعنی بخشی که در آن روشنفکران با شعارهای ویترینی، خود را مسئول حفظ و حراست از فرهنگ کهن ایران زمین وانمود میکنند. اینکه عرض کردم بخش خوب نه سبب خوب بودن ذاتی این سیاق روشنفکران بلکه در مقایسه با آن بخش دیگر به این یکی بخش عنوان «خوب» اعطا کردیم. بله واقعاً آن بخش دیگر تا این حد سیاه و تاریک و حتی بسیار عجیب است و آن بخش عبارت است از تبدیل شدن روشنفکران به سربازان فرهنگ مهاجم برای ویران کردن فرهنگ ایران زمین. برای نمونه به موضوع «میرزا فتحعلی آخوندزده» میتوان اشاره کرد که او را جزو چند نفری میدانند که سرسلسله روشنفکری در ایران بودهاند. این فرد پس از رفتن از ایران به تفلیس به نوشتن و اجرای نمایشنامههایی پرداخت که موضوع آنها هجمه و لجنپراکنی علیه مبانی اعتقادی ملت ایران بود. این فرد به ترکیه نیز سفر کرد و در برههای مقالهای نوشت که در آن به لزوم تغییر الفبای فارسی و جایگزینی الفبای لاتین به جای آن بود.
زبان بخش اعظم هویت هر ملتی را میسازد. زبان آنقدر مهم است که «مارتین هایدگر» که بسیاری او را بزرگترین فیلسوف قرن بیستم میدانند در مصاحبه با یک فرد ژاپنی میگوید: «زبان، خانه وجود است.» برای آنکه درک کنیم هایدگر چه اهمیتی به زبان داده است باید بدانیم «وجود» در فلسفه چه جایگاهی دارد. یافتن سادهترین و موجزترین مسیر برای تشریح این مهم به نظر امری چندان ساده نمیآید. در فلسفه اسلامی خداوند متعال «واجب الوجود» است و همه آفریدههای او «ممکن الوجود». خداوند «واجب الوجود» خوانده میشود چون وجود همه موجودات دیگر وابسته به اوست. یک فیلسوف مسلمان منشأ و مبدا همه موجودات را خداوند میداند و وجود او قائم به ذات خویش است. حال تصور کنید یک فیلسوف که ملحد است و اعتقادی به خداوند ندارد لاجرم در تفکرات و تقریراتش خدا را از مبدا و منشأ همه موجودات برداشته حال باید چه چیزی را به جای او بگذارد؟ به سادهترین زبان باید گفت که این قبیل فلاسفه معمولاً یک وجود عام را در نظر میگیرند که ماده و انرژی بوده و پیدایش چیزهای دیگر را محصول بر همکنش ماده میدانند.
پس به این صورت مشخص شد که وجود نزد فلاسفه (توحیدی یا غیرتوحیدی) از اهمیت بالایی برخوردار است. آدمی اگر خانهای نداشته باشد (چه آن خانه از چوب و خشت و سنگ بنا شده باشد چه یک عارضه طبیعی مانند یک غار باشد) وجودش بسیار شکننده و در معرض خطر است.
از جانب دیگر انسانها و یا از طرف حیوانات و حشرات و یا حتی رخدادهای طبیعی مانند رعد و برق. وقتی گفته میشود که زبان خانه وجود است یعنی زبان جایی است که وجود ما را تداوم میبخشد و هویت ما را شکل میدهد. چنانکه کسانی مانند حافظ و سعدی و صائب و فردوسی و... در زبان شعرشان همچنان تداوم یافتهاند. حالا در نظر بگیرید روشنفکرانی از آخوندزاده تا خانلری چگونه میتوانند خود را پاسدار فرهنگ و هویت ایرانی معرفی کنند وقتی اقدامات آنها (مانند پیشنهاد تغییر الفبا آخوندزاده) و یا انفعال آنها (مانند سپردن کار آموزش فرزندان ایران زمین به یک مؤسسه آمریکایی مانند خانلری) همچون تازیانههایی بر پیکر فرهنگ ایرانی فرود آمده است؟!....