حاشیهنگاری بر بیتی از حافظ / 19
ملائک و گِلِ آدم
علی قرباننژاد
در ازل خداوند بود و صفاتش که از فرط کمال میل به تجلی داشتند. پس اراده آن جمال و جلال بیمانند بر «کن فیکون» قرار گرفت و نخستین تجلی و مخلوق او شد «صادر اول» یا «عقل اول» و آن نور حقیقت محمدی(ص) است. پس میان خالق و مخلوق عشق در جریان افتاد و دم به دم آن عشق و شور چنان زیبایی و عظمتی را خلق کرد که ناگاه ندای «فتبارک» حقتعالی به میانه آمد.
از عشق و شور و جذبهای که میان خالق و مخلوقش در جریان بود کار زیبایی و شور و تجلیگری به آنجا رسید که از آن چهار نور زاینده دیگر پدید آمد. پس چنان یک بازو و یک دست که به پنج انگشت میرسد آن انوار مقدس و جلوهگریهای دم به دم آنها از عشق و شور و نیاز به سوی خالق متعال و عشق و مهر و فیض آن به آن خالق به سوی آنها سببساز خلقت عالم بعدی شد.
آری خداوند جل جلاله در نهایت بیپایان مهربانی و بخشندگی و فیضرسانی است و لذا دوست میدارد که مخلوقاتش نیز به صفات او آراسته باشند و چونان ما آدمیان نیست که هر چیز خوب را فقط برای خود بخواهیم. پس او به مخلوقاتش به آن اندازه که ظرف و ظرفیتشان اقتضا میکرد از جام صفت «مصور» بودن و «خالق» بودن خویش نوشاند. لذا مخلوقاتش در هر عالم عالم زیرین خویش را خلق کردند. آن گاه او بر عرش فرمانروایی خویش در اعلاترین مرتبه که هیچ خیال و علم نافذی را توان رسیدن به آن مرتبه و جایگاه نیست مستولی شد.
این مدخل را عرض کردم که زمینهای حاصل شود و هم اینکه رخصتی از خالق کلام و کلمه تا به آن واسطه به یکی از غزلهای بسیار معروف حضرت استاد، حافظ شیرازی نظری افکنیم و سرآغاز آن غزل این است:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
یکی از استدلالهایی که توسط فلاسفه برای یکتایی خداوند مطرح میشود این است که اگر دو یا چند خداوند بر هستی حکومت میکردند فساد و تباهی بالاخره هستی را نابود میکرد. چرا که بالاخره این موضوع پیش میآمد که اراده یکی از آنها با دیگران در تضاد قرار گیرد و جنگ و نبرد میان آنها به وجود آید.
با این حال در مصحف شریف به آیاتی برمیخوریم که در آن از صیغه مفرد استفاده شده و هم آیاتی که صیغه جمع در آنها به کار رفته است. برای نمونه در آیه 60 از سوره مبارک غافر میخوانیم: «بخوانيد مرا تا شما را پاسخ گويم. آنهايى كه از پرستش من سركشى مىكنند زودا كه در عين خوارى به جهنم درآيند.»
چنان که در آیه فوق پیداست خداوند متعال میفرماید «بخوانید مرا» و نیز «پرستش من» که صیغه مفرد هستند. همچنین آیاتی دیگر به این شکل هستند: «و در حقيقت آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش هنگام [یا مرحله] آفريديم و احساس ماندگى نكرديم» و نیز «ما آن را قرآنى عربى [و فصیح و گویا] نازل کردیم، تا شما [آن را] درک کنید»
چنان که پیداست اراده خداوند بر این بوده که در این دست از آیات از ضمیر جمع «ما» استفاده شده است. چرایی این موضوع با بیت و غزل مورد اشاره از حافظ ارتباط جالب و زیبایی دارد.
همانطور که در مدخل این مبحث به عرض رسید خداوند متعال مخلوقاتش را متصف به صفاتش مینماید و این متصفش شدن البته فراخور ظرف و ظرفیتشان است. لذا آنها در هر مرتبهای که هستند بنا بر اینکه قدری از قدرت خداوند نیز در وجودشان قرار دارد میتوانند به خلقت بپردازند. در این باره ذکر یک مثال میتواند کمککننده باشد. فرض کنید یک مهندس رباتهایی را میسازد که آنها در یک خط تولید میتوانند به تولید یک محصول بپردازند. حال محصول نهایی نیز باز هم تولید آن مهندس به شمار میآید.
اما خلقتی که توسط مخلوقات خداوند به وجود میآید با خلقت خداوند یک تفاوت ویژه دارد و آن این است که خداوند از هیچ میتواند مخلوقی را بیافریند لکن مخلوقات او چنین توان و ارادهای ندارند چرا که وجود حقتعالی قائم به ذات خویش است و وجود همه مخلوقات او وابسته به وجود اوست.
با این همه اما خداوند که مالک و فرمانروای بلامنازع عالم هستی است از آنجا که یکی از صفات او «شکور» است و از فرط مهربانی وقتی میخواهد از آفرینش سخن بگوید از ضمیر جمع استفاده میکند. این موضوع هم گویای آن است که ما چگونه خدایی داریم و هم اینکه مصحف شریف تا چه اندازه حتی در جزئیات دقیق و بیاشکال است. به عبارتی با اینکه خداوند متعال مبدا و منشأ همه قدرتها و همه وجودها است و هر توانایی که یکی از مخلوقاتش دارد به سبب فیضی است که از «واجبالوجود» کسب کرده باز وقتی میخواهد از خلقت و آفرینش یا نزول قرآن و یا حتی نزول باران و... سخن بگوید آنچه مخلوقاتش در این باره و به فرمان او انجام دادهاند را نیز به حساب آورده و از ضمیر جمع استفاده میکند.
در بیت حافظ نیز او به شکلی جالب توجه ملائک را دستاندرکار خلقت جسم مادی انسان میبیند. با این حال چرا در میخانه این اتفاق رخ میدهد؟!
پیش از پرداختن به پاسخ سؤال فوق ابتدا نکتهای را عرض کنم. از آنجا که بیشترین کتابها و مقالات و یادداشتها پیرامون حافظ و شعرش به نگارش درآمده به همین سبب هم به گمانم در حق او و دیدگاهها و اعتقاداتش بیش از دیگر شاعران ظلم شده است. برای نمونه یکی از مصادیق این ظلمها همان دیوانی است که در شمارههای پیشین به آن اشاره کردیم که توسط یکی از شاعران سپیدسرای معاصر سامان داده شده و در آن بیتها و حتی غزلهای فوقالعادهای از او تنها به این خاطر که سمت و سوی آشکار مذهبی و اعتقادی داشته حذف گردیدهاند. هم از این قبیل برخی داستانسراییهایی است که یک مستشرق انگلیسی به نام «ادوارد براون» در کتاب «تاریخ ادبیات» خود آورده است. او برای یک ماموریت اطلاعاتی به ایران آمده بود و الحق که در آموختن و تسلط به زبان فارسی بسیار خوب و سریع بود اما هر چه باشد او یک مستشرق است. دردآور است که تاریخ ادبیات ما را باید یک فرد انگلیسی با ذهنیتها و تمایلات خود بنویسد. برای آنکه بدانیم چرا مستشرق بودن او محل ایراد است باید به یک کتاب به نام «شرقشناسی» اثر «ادوارد سعید» استاد صاحبنام دانشگاههای آمریکا رجوع کنیم.
این استاد ادبیات تطبیقی و نظریههای ادبی در دانشگاه کلمبیا آمریکا در بخشی از کتاب شرقشناسی خود پیرامون این موضوع بسیار مهم به بحث میپردازد که حاصل کار مستشرقان غربی یا به صورت مستقیم و یا به صورت غیرمستقیم در خدمت استعمار قرار داشته است. اکنون و این نوشتار فرصتی برای بسط و گسترش نظریه بسیار مهم ادوارد سعید نیست اما به همین مقدار بسنده کنم که کتاب شرق شناسی وی مهمترین تالیف او بوده که سالهای متمادی مورد توجه مجامع علمی قرار داشته و دارد.
الغرض یکی دیگر از ظلمهایی که در حق حافظ شده و میشود در ارائه تفسیرهایی از حافظ است که عمدتا هم توسط طیف غیرمعتقد به دین و یا برخی روشنفکران صورت گرفته است. نکته جالب توجه در این تحلیلها این است که این افراد علاقه وافری دارند که مسائلی از قبیل «می»، «شراب»، «میخانه» و... در شعر حافظ را به همان صورت تحتاللفظی معنا و تفسیر کنند و نکته در اینجاست که این جماعت عمدتا خود را به نحلههای جدید و مدرن هنر وابسته میدانند اما در هنگام مراجعه به شعر حافظ دقیقا شبیه به روش «اهل حدیث» و جمود آنها عمل میکنند. یکی از ویژگیهای اهل حدیث این بود که آنها به معانی تحت اللفظی در قرآن معتقد بودند به این صورت که عبارت «یدالله» در قرآن را در ذهن و زبانشان چنان رخ مینمود که گویی خداوند چنان انسان صاحبدستی است.
نکات فوق را از آن رو بیان کردم که همین اواخر در یادداشت شخصی پیرامون این غزل دیدم که به صورت کاملا جدی نظرش این بود که شاعر از فرط بسیاری استعمال خمریات در عالم وهم قرار گرفته و آنچه در آنجا دیده (یعنی آنچه در توهماتش دیده) را به نگارش درآورده است! جلالخالق! چگونه کسی میتواند بر اثر مصرف مادهای که بر ذهن اثر میگذارد دچار توهمی شود که در آن فرشتگان را ملاقات کند؟ یا در توهماتش مبانی معرفتی و فلسفی را بپیماید؟ چنانکه در این غزل هست و انشاءالله به آن اشاره میکنم.
بپردازیم به بحث خودمان؛ میخانه در این غزل در حقیقت جایی است که در آن فیوضات حق تعالی در جریان است. جایی است که ملائکه مستقر در آن به سبب قرار داشتن در ذیل سیطره فیض حقتعالی دست به کار خلقت میشوند. برای درک بهتر به این مثال توجه کنید: نمیدانم آیا بیرون از محیط شهرها و یا حتی روستاها که چراغها و لامپها روشن هستند آیا شب هنگامی در دشت یا بیابان بودهاید یا نه؟ در چنین محیطهایی است که آدم متوجه میشود نور ماه چقدر کار راهانداز است. در اواخر دوره دبیرستان یک بار به همراه دوستان به شهر قم و سپس مسجد مقدس جمکران رفته بودیم. قرارمان بر این بود که پس از زیارت بارگاه دختر دردانه حضرت موسی بن جعفر(ع) به جمکران برویم و شب را همانجا به صبح برسانیم و سپس به تهران برگردیم.
ساعت حدود 12شب بود که به همراه دوستان راه افتادیم به سمت جایی که در نزدیکی مسجد جمکران به کوه «حضرت خضر»(ع) معروف است. در سالهای اخیر تا بالای کوه که یک محراب سنگی بسیار جالب قرار دارد را چراغ گذاشتهاند و مردم میروند و دیدن میکنند اما در آن هنگام هیچ چیزی نبود. خب در محیط اطراف مسجد جمکران به سبب وجود چراغها آدمی متوجه میزان ظلمات شب نمیشود. راه که افتادیم بندهای خدایی که گویا همان اطراف زندگی میکرد به ما گفت اکنون نروید و بمانید تا هوا روشن شود. اما ما میخواستیم صبح زود عازم تهران شویم لذا رفتیم. باید مسیری را در بیابان طی میکردیم تا به پایین آن کوه میرسیدیم.
در نیمههای راه ناگاه دیدیم تمام بیابان را چنان ظلمتی فرا گرفت که رعب آور بود. به آسمان نگاه کردم ماه آن شب کامل بود ولی از طرفی آسمان ابری بود و لذا ماه در محاق افتاده بود. در آن شب به این پی بردم که نور ماه در جاهایی که چراغ و لامپی نیست چقدر میتواند راهگشا باشد. خلاصه که به قدری تاریکی سیطره یافته بود که یکی دو تا از دوستان گفتند برگردیم اما سخت دلم میخواست آنجا را ببینم. خاصه اینکه از همان آغاز دوره نوجوانی ارادت خاصی در وجودم نسبت به حضرت خضر(ع) حس میکردم. وقتی دوباره شروع به حرکت کردیم ناگاه قرص ماه از پشت ابر درآمد و ما را شادمان کرد. خلاصه به لطف حضرت باریتعالی رفتیم و آن بالا و در خلوت و سکوت کم نظیر آنجا... اوقات خوشی بود که با دوست به سر شد.
آیا ماه خودش نور دارد؟! همه میدانیم که ندارد. اما ماه با قرار گرفتن در موقعیتهایی که در مسیر مدار گردشاش هست در معرض نور خورشید قرار میگیرد و سپس آن را به سوی زمین بازمیتاباند. ماه بیآنکه نوری داشته باشد اما او نیز با فیضی که از خورشید به او میرسد خورشیدگونه میشود و قدری روشنی میآورد. صدالبته که اصلا قابل قیاس با خورشید نیست اما او با قرار گرفتن در معرض انوار خورشید، خورشیدگونگی میآموزد به قدر وسع و توانش. میخانه در غزل فوق دقیقا همان جایگاهی است که فرشتگان در آن مقام فیض از خالق متعال میگیرند. البته باید این را بگویم منظور این نیست که یک جایگاه جغرافیایی با طول و عرض مشخص هست که در آن وادی میتوان فیض را دریافت کرد. باید توجه داشته باشیم که ابعاد زمان و مکان برای این عالم هستند و اکنون نیز هم ذهن ما و هم زبان ما در بند این ابعاد است.
در مصراع دوم اما به کار گرفتن عبارت «پیمانه» برای من بسیار جالب و حیرتانگیز است. این عبارت به نوعی بیانگر آن است که همه چیز در هستی در نهایت دقت و محاسبهگری است....
گپ و گفت ما با این غزل ادامه دارد اگر خداوند عمر و توفیقی دهد.