kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۷۲۶
تاریخ انتشار : ۰۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۸
خاطرات رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۹

خاک کف پای بسیجی‌ها

 
 
 
سعید علامیان
3‌ - عموی بچه‌ها
پیش از شروع عملیات کربلای پنج، توی مقر فرماندهی جمع بودیم. آخرین جلسه‌ فرمانده‌ها و مسئولان لشکر ثارالله برای عملیات بود. 48 نفر بودیم. حرف‌های عملیاتی زده شد. روضه‌ای خواندند و همه اشک ریختند. نوبت به خداحافظی رسید. همه تک‌‌تک 
حاج ‌قاسم را در آغوش گرفتیم. بعد با همدیگر وداع کردیم. از برادر به هم نزدیک‌تر بودیم. می‌دانستیم عده‌ای از این جمع شهید می‌شوند و بعد از عملیات، در بین ما نخواهند بود. وقتی رزمنده‌ها سوار کامیون‌ها می‌شدند تا به خط بروند، بدرقه‌شان کردیم. سراغ گردان 410 رفتم. فرمانده گردان، علی عابدینی، و حاج ‌قاسم میرحسینی - جانشین حاج ‌قاسم سلیمانی - آنجا بودند. عکاس تبلیغات، مشغول گرفتن عکس از رزمنده‌ها بود. میرحسینی و عابدینی گفتند بیا عکسی با هم بگیریم. آنها دو طرفم ایستادند، و یک عکس سه‌نفره گرفتیم. نمی‌دانستم این، آخرین عکس ماست! هر دو در آن عملیات شهید شدند. نه‌فقط عابدینی و میرحسینی، 24 نفر از آن جمع 48نفره، در همان عملیات به شهادت رسیدند! پس از پایان عملیات کربلای پنج، مراسمی برای یادبود شهدا در ستاد لشکر برگزار شد. معمولاً فرمانده لشکرمان در این جلسه‌ها صحبت می‌کرد. حاج‌قاسم از اول تا آخر سخنرانی‌اش اشک ریخت. همه برای از دست دادن برادرهایمان داغ‌دیده و غصه‌دار بودیم؛ اما سوز دل حاج‌قاسم، چیز دیگری بود؛ در آن چند روز، 24 برادر از دست داده بود. غیر از فرماندهان، گروهی از رزمنده‌های لشکر هم شهید شدند که هر یک‌شان، مثل عضوی از خانواده‌ حاج‌قاسم بودند. او با آنها مثل یک پدر تا می‌کرد.
میرحسینی، زندی، مغفوری، طیاری، حاج‌علی محمدی و... هر یک که شهید شدند، حاج‌قاسم می‌گفت دیگر نمی‌خواهم توی این دنیا بمانم. جلسه‌ای برای یادبود شهید عابدینی بود.1 حاج‌قاسم در باره‌ او ‌گفت: «علی توی چند عملیات مجروح شده بود. یک جای بدنش سالم نبود.» وقتی می‌گفت بدن نحیف عابدینی روی زمین افتاده بود، اشک از چشم‌هایش مثل چشمه می‌جوشید. 
19 دی 1366، مراسمی برای سالگرد عملیات کربلای پنج داشتیم. دقایقی صحبت کردم؛ ‌گریزی به مصیبت حضرت زهرا(س) زدم، و نوحه خواندند. آن شب، حاج‌قاسم گفت: احساس می‌کنم تنهایم؛ علی [عابدینی]، قاسم [میرحسینی]، [حسین] تاجیک، [یونس] زنگی‌آبادی رفته‌اند. از اول جنگ تا حالا، این‌طور احساس تنهایی نکرده بودم. یکی دو سال پیش، نامه‌ای از حاج‌قاسم دیدم که برای هم‌رزمان شهیدش نوشته بود. دانستم پس از 40 سال، هنوز داغ آن روزها بر دل حاج‌قاسم سرد نشده است و فقط با پیوستن به آنها تمام می‌شود. خطاب به آنها نوشته بود که نمی‌توانم شما را فراموش کنم. لحظه لحظه‌ آن روزها را به یاد آورده بود.2 در و دیوار خانه‌اش، پر از عکس شهدا بود. قاب بزرگی توی اتاق مهمانی‌اش بود. روی آن، عکس‌های فرماندهان شهید لشکر ثارالله، شهید مغنیه و شهدای مدافع حرم جا گرفته بود. دفتر کارش، طبقه‌ دوم بود. هر کس با او قرار داشت، از طبقه اول وارد می‌شد تا به اتاق کارش برسد، روی دیوار کنار پله‌ها و راهرو و سالن ورودی دفترش، عکس‌های شهدای ایرانی و غیرایرانی را می‌دید. یک تابلوی بزرگ هم با بیش از 100 عکس شهید در اتاق کارش بود. روی تاقچه‌ کنار میزش، عکس‌های خودش با شهیدان بود. با شهدا زندگی می‌کرد. همیشه خودش را کنار شهدا می‌دید.
پانوشت‌ها:
1‌. علی عابدینی سال 1342 در روستای لاهیجان رفسنجان چشم به جهان گشود و نوزدهم دی‌ 1365 در عملیات کربلای پنج شهید شد.
2‌. متن نامه چنین است: «یادگاران! علی‌ام، خانعلی‌ام، محمدم، محمودم، مهدی‌ام، حسینم، سیدجوادم، آیا می‌توانم شما را تنها بگذارم؟ آیا می‌توانم شما را فراموش کنم؟ شما، همه‌ وجود من هستید. در صفحه‌ دل من، تصویری زیباتر از تابلوی قامت مردانه‌ شما حک نشده است. حافظه‌ من مملو است از نام‌های مقدس شما، و هر کدام، بر صفحه‌ دلم یادگاری نوشته‌اید. دوربین وجودم، هر آنچه تصویر دارد، بدرود است و بدرودها. عزیزانم! من بارها و بارها جان دادن‌تان را نظاره کرده‌ام و صدها قتلگاه شما را به تماشا نشسته‌ام. من خرخر بریدن گلوی شما را با گوشم شنیده‌ام. در زیر شنی‌ تانک، له شدن بدن‌هایتان، و زیر شلاق دژخیم، فریاد خمینی خمینی‌تان را نظاره‌گر بوده‌ام. جان دادن‌های مظلومانه و معنویت‌تان که هنوز از شیارهای پاشنه‌ پایتان در خوزستان و کردستان، چشمه‌ خون می‌جوشد. من بوی گوشت کباب‌شده‌ ابدان‌تان را در صدها میدان مین، تک و پاتک، بارها استشمام کرده‌ام؛ بدن‌هایی که در گودال‌های بمب برای همیشه ناپدید شدند. من همه‌ امیدم در قیامت، به آخرین نگاه آشنا و بوسه‌ وداع است که هنوز گرمی آن را در این زمستان عمرم حس می‌کنم. من در سرزمین شما روییده‌ام و با خون شما آبیاری شده‌ام، و همه‌ جوانه‌های خدمتم، بوی خون شما را می‌دهد. قاسم، بی‌شما قاسم نیست. قاسم، با شما قاسم شد. حیات من، بی‌شما مرگ است، و مرگ، با شما، حیات لذت‌بخش من. خاک کف پای بسیجی‌ها: قاسم سلیمانی.»