ستاره دوازدهم: معامله با خدا
ابوالقاسم محمدزاده
بروز و ظهور انقلاب اسلامی یک جهانبینی تازه در بینش انسانهایی بود که درد دین داشتند و زمینهای بود برای رشد و بالندگی فرزندی از این آب و خاک که سال 1342 از مادر سیدهای بدنیا آمده بود تا سربازی باشد برای سیدی که هنگام تبعیدش مامور ساواک پرسیده بود:
- پس کو سربازانت؟
در جواب آن دست نشانده سفاکان فرموده بود:
«سربازان من در دامان مادرانشان در حال پرورش و تعلیم و تربیتند.»
زمزمههای انقلاب اسلامی، سر آغاز حضور سربازانی بود که آن مسافر راهی تبعید وعدهاش را داده بود و حالا سرباز تعلیم دیده در دامن مادری سیده همدوش سایر فرزندان این آب و خاک راهی کوچه و خیابان شده بودند تا نشان دهند کودکی که از بدو تولد به اصول اخلاقی و فرایض دینی علاقه نشان داده در میدان عمل، اعتقاداتش را در عرصه تظاهرات و سامان دادن به تظاهرات مردمی و به خیابان کشاندن دانشآموزان شهر نقش مهمی ایفا کند و به نمایش بگذارد همان سربازانی هستند که روحالله وعدهاش را داده بود.
پیروزی انقلاب مردم ایران به رهبری امام خمینی، سرآغاز راه دور و درازی بود که او پای در آن راه گذاشته بود دانشگاه ادامه مسیر انقلاب فکری و اندیشهای او بود که میتوانست در این سنگر علاوه بر جهتدهی اندیشه و تفکراتش در راه ترویج افکار و راه امام گام بردارد.
پس از پیروزی و تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی در سال 1360 موفق به اخذ دیپلم ریاضی فیزیک شد و به دانشکده تربیت معلم مشهد راه پیدا کرد و در رشته دبیری مشغول به تحصیل شد و با فارغالتحصیلی در رشته دبیری جهت تربیت و خدمت به قشر محروم جامعه راهی یکی از روستاهای درگز گردید. با فعالیت مجدد دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگی در دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد و در رشته مهندسی عمران ادامه تحصیل داد اما دانشگاه و درس مانع حضور او در جبهههای جنگ نگردید.
محمود رضا همواره در دانشگاه حرفش این بود که: «خدا کند خون جوانانی که با اخلاص و روحیه شهادت طلبی در این راه رفتهاند پایمال نگردد و در سایه نظام اسلامی حقوق مستضعفین حفظ و دست سرمایهداران از این مملکت کوتاه گردد».
او علاوهبر کسب علم و دانش در رشته علوم دانشگاهی، برای کسب علوم معنوی و تربیت عملی اندوختههای دینیاش پا به جبهههای جنگ گذاشت و همزمان در دو دانشگاه علم و عمل دانشگاه صنعتی اصفهان و دانشگاه جنگ مشغول به تحصیل شد. شش سال در دانشگاه جنگ حضور داشت و دو مرتبه مجروح گردید. در حالیکه خانوادهاش از مجروحیت او خبر نداشتند و بدون هیچ منت و طلبی از انقلاب میگفت: «اگر با خدا با خدا معامله میکنی، بدان! که سودش را او محاسبه و پرداخت میکند.»
محمودرضا در اوج جنگ درس میخواند و درس هم میداد و هر موقع به دانشگاه جنگ میرفت، به واسطه علم و رشته تحصیلیاش، در واحد ادوات یگانهای حاضر در خطوط مقدم دفاعی خدمت میکرد و در کنار دیگر رزمندگان جان برکف اسلام، یک پای ثابت نیروهای ادوات لشکر21
امام رضا علیهالسلام بود و بهعنوان جانشین گردان ساجدین این لشکر، در کنار رزمندگان به ایفای نقش پرداخت و کلاسهای عملی دانشگاه جبهه و جنگ را با موفقیت طی نمود و سرانجام
«محمود رضا ناظمی» در امتحان سخت کربلای 5 در تاریخ 22دی سال 1365 پایاننامه دانشگاهیاش را در جنوب شلمچه با اصابت ترکش خمپاره به سرش و با امضای خون گرفت و راهی دانشگاه الهی بهشت شد تا در آنجا و در کنار جد مادرش امام حسین و حضرات معصومین(ع) حضور پیدا کند و ستارهای باشد در علم و عمل، برای آیندگان این مرز و بوم...
روحش شاد و راهش پر رهرو باد!