انتظارات یکطرفه!
روایت دکتر علی آقامحمّدی
از ماراتن مذاکرات با مهندس موسوی
مهندس موسوی گفت خب اصولش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدینژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو با هم غلط است و نباید اینجوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود. دوّم گفت که رهبری با ملاطفت، کارش خیلی مؤثّرتر است. ملاطفتی که رهبری میکند، ما اثرش را خیلی دیدیم. من خودم اعتقاد دارم هنوز. یک مورد ملاطفت ایشان بسیار مؤثّر است، کارآمد است. سوّم: همینطور که در مسئله کهریزک برخورد کردند، ایشان در آنجاهایی که امور را غلط میدانند خودشان وارد بشوند و مسائل تفکیک بشود و مردم در جریان قرار بگیرند. چهارم اینکه ماها دم و دستگاهی داشته باشیم، بتوانیم حرف بزنیم، تماس داشته باشیم، بتوانیم ارتباطاتمان را برقرار کنیم. میگفت اگر احمدینژاد را رها کنند، میرود با آمریکا هم سازش میکند. البتّه گفت من آقای احمدینژاد را متّهم نمیکنم؛ هرچند از او دروغ دیدم. ولی رهبری چهکار دارد به این ماجرا؟ خب، احمدینژاد خودش بیاید بگوید تو خودت دروغ میگویی. من و احمدینژاد باشیم. چرا رهبری وسط باشد؟ گفت نمیشود این طیف بخواهند حاکم بشوند و حرف هم حرف اینها باشد.
ما در جوابش بحث کردیم. من گفتم رهبری
نه فقط با قوّه مجریّه، با قوّه قضائیّه و قوّه مقنّنه هم باید همینطور برخورد کند. تنظیم قوا با ایشان است. رهبری هم با هیچکدام از اینها نسبت خاصّی ندارد و در حقیقت اگر مصلحت بزرگتری باشد، ایشان میایستند و حمایت میکنند، کمااینکه همیشه اینجور بوده که دولتها باید مورد حمایت باشند. مهندس گفت من این را قبول دارم که بالاخره دولت نیاز به حمایت رهبری دارد. گفتم پس شما هم این اصل را در همان چهارچوبی که میخواهی تعیین کنی، خودت قبول و رعایت کن؛ یعنی وقتی میخواهی مسائل را بیان کنی، رهبری را بگذار کنار، با دولت برخورد کن، بگو کی حقّت را خورده، کی برده، آنها را توضیح بده. اینکه اشکالی ندارد؛ ولی شما نظام را میآوری وسط، رهبری را میآوری داخل ماجرا. از این به بعد چهارچوبی بگذارید که نیایید به سمت خدشه بر کلّیّت نظام. شما میگویید که با آقای احمدینژاد دعوا دارید. خیلی خب، پس دیگر آنها را به رهبری نسبت ندهید، نگویید این روزنامه کیهان مال رهبری است یا فلانجا رهبری از دولت حمایت کرد، پس دارد به من چیزی میگوید. شما هم تفکیک کنید و جواب هرکسی که به رهبری حمله میکند را بدهید؛ یعنی همین تفکیکی که خودتان میگویید، خودتان هم قبول کنید و عمل کنید.
شما میگویید ملاطفت باشد، قبول؛ امّا نباید از آن سوءاستفاده بشود؛ باید با آن مثبت برخورد بشود. وقتی رهبری آمدند یک کار مناسب کردند، چرا شما حمایت نمیکنید؟ چرا جواب مثبت نمیدهید؟ مثلاً ایشان در ماجرای کهریزک وارد شدند، یا در نماز جمعه گفتند که ما این معترضان را وابسته نمیدانیم، چنین و چنان. هرچه رهبری در هرجا گفتند در این مسائل، شما هم جواب مثبت بدهید به آن. طبق همان صحبت، استناد کنید. این میشود همانکه شما میگویید. ولی اگر قرار بشود رهبر انقلاب ملاطفت بکنند، این به معنای تجرّی طرفهای دیگر بشود و آنها هی جلوتر بروند، معلوم است که رهبری نمیتوانند ملاطفت قابل سوءاستفاده درست کنند. این منطقی نیست. آقای موسوی گفت من این حرف را قبول دارم ولی نمیگذارند؛ نمیشود. بالاخره مهندس هی از اینکه این فرصتها نیست، صحبت میکرد؛ ولی ما میگفتیم نه، مسئله اصلی همین ابهامی است که شما گذاشتید وسط. من گفتم خب حالا شما میخواهید این کارها را شروع کنید، چرا میگویید جناح طرفدار رهبری یا بعضی وقتها میگویید خود رهبری هم نظرش این است؟ اگر ما بیاییم نظر طرفدارهای شما را جمع کنیم چه میشود؟ محدودهاش کجا است؟ از برانداز توی آنها هست تا خواننده مبتذل.
از طرف دیگر شما میگویید این کار شروع بشود؛ امّا تحقّق آن به شرطی است که نظام مستقر باشد. الان انتخابات شده، رئیسجمهور سر کار است، دولت استقرار پیدا کرده، شما باید اینها را به رسمیّت بشناسید. او گفت من به انجمن جامعهشناسی گفتم که ما به جسد قانون هم که شده باید احترام بگذاریم، باید بپذیریم. گفتم خیلی خب، همین را شما به هر شکلی بتوانی بگویی، خوب است. اینطوری شما وارد چرخه زندگی سیاسی میشوی و آنجا هیچکس مشکلی با شما ندارد. امّا شما هنوز داری روی انتخابات ادّعا میکنی. او گفت نه، من ملاقات رهبری که رفتم، آنجا گفتم که دیگر کاندیدبشو نیستم. من این را به شما قول میدهم؛ دیگر بههیچوجه وارد این صحنه نمیشوم. میتوانم این بساط را جمع کنم، چنین کنم و چنان کنم. گفتم خب شما همینها را روشن کنید، یک چهارچوب بدهید.
ولی او در مجموع اعتمادی نداشت. از طرفی در حرفهایش هم این بود که بالاخره من مثل گربه میمانم، اگر به من آسیب بزنند، دیگر تحمّل هیچچیز را نمیکنم؛ تیپم این است. اینجوری نیست که من را با زور و جبر ببرند و هرچه میخواهند بگویم؛ اینجوری نیست که کسی با فشار بشود من را کنار بزند. از طرف دیگر میگفت من با نظام هستم، با رهبری هستم، این چهارچوب را قبول دارم؛ میخواهم خدمتی بکنم. در صحبتهایش کامل نسبت به آقا احترام میگذاشت. حرف او تمام که شد، همه صحبت کردند. من صحبتهای خودم یادم است. البتّه صحبت همهمان هم تقریباً در یک راستا بود. گفتم الان این وضعیّت واقع شده و شما هم که نخواستید به یک صورتی جمعش کنید. حالا هرچه بود، انتخابات تمام شده و رئیسجمهور هم معلوم شده. حالا شما چهکار میخواهی بکنی؟ راهحلّ شما چیست؟ گفت شما میگویی چهکار کنیم؟ گفتم ما چیزی نمیگوییم، شما هر جور که میخواهی، این 14 میلیون آدم را حفظ کن. شما که میگویی بیشتر هم هستند، حالا که آن ثابت نشده، ولی
14 میلیون قطعاً هستند. حق و حقوق این
14 میلیون را از بین نبر. اینها در پناه شما قرار گرفتهاند. شما اگر حفظ بشوی، اینها را هم حفظ کردهای. این وظیفه شما است؛ چون شما به عهده گرفتی و آمدی وسط؛ پس این کار را برای اینها بکن. او گفت حق و حقوق ما تضییع شده است. گفتم در کف خیابان که حق و حقوق پیدا نمیشود؛ این آراء در صندوقها بوده. الان شما نمیتوانید برای اینها حقّی پیدا کنید؛ اگر هم میخواهید، باید با یک قاعده و سیستمی و از یک راهی بروید جلو. شما که دیگر رئیسجمهور نمیشوید. خواستههای اینها را منسجم کنید، درخواستهایی بکنید که شدنی باشد؛ بعد بگویید من اینقدر خواستهها را جلو بردم؛ میخواستم تا حدّاکثر ببرم، امّا نشد. مهندس گفت ببین سادهاش این است که میخواهی بگویی من هم بروم در تلویزیون بگویم غلط کردم! گفتم من غلط میکنم این حرف را به شما بزنم؛ اصلاً عقل میگوید که شما نباید همین حرف را بزنی، چون به ضرر نظام است. شما شخصیّتی هستی، سابقهای داری، الان هم محترمی. حالا انتخابات است، چیزهایی پیش میآید. من فکر میکنم که شما با وجود این تظاهراتی که شده، راهی نشان بده که بشود دنبال کرد. باز توضیح داد که نه، اینجوری نمیشود و ما باید چنین و چنان کنیم. من گفتم آخر شما فرمولی یا راهی بدهید و بگویید من اینطوری این حق و حقوق را احقاق میکنم. بعد گفتم آقای مهندس موسوی! این آدمهایی که به شما رأی دادند، اینها همه کاغذ و قلم و صندوقند؛ اینها چریک نیستند. اگر بنای کار چریکی باشد، اینها هیچکدام در خیابان نمیمانند؛ میروند خانههایشان. شما که نمیتوانید با یک سیستم چریکی کارتان را جلو ببرید. روش چریکی شکست خوردن است؛ دستاوردی در آن نیست. نظام هم نمیایستد تماشا کند، تعارف ندارد. ولی فکر میکنم شما بنا نداری نظام را بههم بریزی؛ طبیعت شما هم با این حرفها نمیخواند که این کار را بکنی. امّا شما یک راهحل بگذار وسط. گفت: تو میگویی چطور؟ گفتم من میگویم آقای مهندس موسوی! هر جور که شما میخواهید، ظرف هر مدّتی که شما دوست دارید، همه خیابانهای تهران مال شما؛ مردم را بیاور، ببر، شعار بده، هر کاری میخواهی بکن؛ ولی بگو کِی جمعش میکنی؟ خودت پهن کن، خودت هم جمعش کن؛ ولی چهارچوبش را شما بده. اگر از چهارچوب خارج شد، نظام وارد میشود. اگر این جمعیّت صبح بیایند و راه بروند، باز شب بیایند راه بروند اتّفاقی نمیافتد. هر چند روز شما فکر میکنید اینها حرارتشان میخوابد، ادامه بدهید. ایشان گفت مگر میشود؟ گفتم چرا نمیشود؟ شما این طرح را بنویس. گفت: این چه حرفی است تو میزنی؟ گفتم حرف سادهای است. هر کاری میخواهی بکن، ولی آخرش جمع کن این کار را. اینهمه جمعیّت در خیابانهای تهران هست؛ نتیجه انتخابات هم میگوید در تهران بیشتر مردم به شما رأی دادند. مگر اینها نسبت به آن رأیی که شما داشتی، چقدر بیشترند؟ اینهمه آدم میآیند در خیابان، خب همینها رأی دادند به شما؛ بازهم میگویی رأیهایشان گم شده و اینها میآیند که رأیهایشان را پیدا کنند. درصدی از آنهایی که رأی دادند، حالا میگویند رأی ما کو؟ میخواهیم پیدایش کنیم. اینکه طبیعی است، شما این را بگو، آنها هم جوابشان همین است. ولی این کارها چیست؟ بالاخره تدبیری لازم است. شما یک مدیر سیاسی هستید. او گفت نه، اینجوری بعید میدانم بشود. گفتیم این حرفها تمام شد. الان که شما ما را دعوت کردید، برای چه بود؟ حتماً میخواستید ما برویم کاری بکنیم؛ ولی کاری به ما ندادید.
ما داریم میرویم از اینجا، هیچ اتّفاقی هم نمیافتد و این داستان عاقبت خوبی نخواهد داشت. این کارها بدون گفتوگو شکل نمیگیرد. بالاخره یک راهی پیدا کنید، ما همان را دنبال میکنیم؛ میدانیم که میشود. او گفت «حالا ببینیم» و دیگر تمام شد.
به هر صورت اصرار ما بر این بود که شما یک مدلی درست کنید و طبق همان مدل اعلامشده جلو بروید؛ امّا او بیشتر یک نوع ملاطفت و باز شدن فضا را میخواست. خیلی از چهارچوب استقبال نمیکرد، چون میدانست خودش مسئول آن است، باید بپذیرد. ما نتوانستیم تا آخر به توافقی برسیم. همه حرف ما رفت به این سمت که شما خودتان مسئولید؛ کسی دیگر مسئول نیست. چهارچوب را شما تعیین کنید؛ همین صحبتهایی هم که خودتان میکنید، چهارچوب خوبی است. چیز خیلی عجیب و غریبی لازم ندارد؛ میشود بر همین منوال حرکتی را سامان بدهید؛ امّا همه بدانند شما خودتان مدیریّت میکنید، کار را میبرید جلو. مطمئن باشید راه برایتان بسته نیست. یکی از دوستان همراه ما صورتجلسه این مطالب را هم نوشت ولی مهندس موسوی در هیچ جلسهای حاضر نشد مطالبی که خودش میگوید را امضا کند. میگفت بروید با فلانی بنشینید صورتجلسه کنید.
نهایتاً در جمعبندی آخری هم که داشتیم، مثل دفعه قبل تأکید کردیم و گفتیم شما اهل آخرت و قیامتی. الان هم یقین داریم که قیامتت خراب میشود، اگر کاری نکنی. آقای فاتح به من گفته بود که اگر آقا یک دستور شرعی- نه سیاسی - بنویسند، همین الان آقای مهندس موسوی اجابت میکند. اگر ایشان بگوید حرام است، او اطاعت میکند. گفتم ما این اطّلاع را درمورد جنابعالی داریم؛ پس ما با این زاویه به شما نگاه میکنیم. خود شما هم ما را خواستی. هرچه طرح بدهی، ما میرویم برایت اجرا میکنیم. حرفِ روشن باشد، شدنی باشد؛ ولی اگر شدنی نیست، ما به شما میگوییم؛ چون نه نفعی داریم، نه جانبی را میگیریم. ضمناً آنجا گفتیم این چیزی که به نام جنبش سبز درست شده، شما باید هویّتش را روشن کنید. شما اگر شال سبز سیّدی گذاشتهای و این جنبش یک چهارچوبی دارد، بیا بگو من علاقهام به اهلبیت این است، رابطهام با حکومت این است. دیدگاهت را توصیف کن. حتّی منفی هم نمیخواهد بگویی که این نیست، آن نیست؛ مثبت بگو. بله، آنوقت یک عدّه میروند کنار، یک عدّه از این جنبش جدا میشوند. امّا اگر این کار را نکنی، آن عدّه قلیل میآیند همه را میگیرند و خود شما را بیرون میکنند. آنوقت شما دیگر طرّاحی و هدایت این جریان را از دست میدهی. شما هم نسبت به رأیدهندگان به خودت مسئولیّت داری؛ یا باید این مسئولیّت را بپذیری یا این رابطه را قطع کنی؛ یا بگویی دیگر نیستم یا نسبت به آنها انجام وظیفه کنی.