مبارزه در سیرة امام صادق علیهالسلام
امامت یک جریان سیاسی در اسلام است و طبق اعتقاد شیعه امام کسی است که علاوه بر الگو بودن در شئون زندگی فردی و اجتماعی، رهبری نظام سیاسی جامعه را نیز در دست دارد و همچون پیامبر اوامرش واجبالاطاعه است. با این حال دوره سیاه اختناق بنیامیه و بنیعباس همواره تلاش حاکمان بر این بوده که از نفوذ امامان در جامعه جلوگیری کنند و آنان را در محاصره فقر و گمنامی قرار دهند. اما پیوسته حقیقت درخشان امامت باعث میشد تا مردم به آنان روی آورند و از برکات وجودشان بهرهمند شوند.
یکی از شبهاتی که از دیرباز و خصوصا پس از نهضت امام خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مطرح میشد این است که آیا در زمان غیبت امام معصوم، قیام علیه ظلم و جور عمل درستی است و اساسا آیا میتوان بر ضد حاکمان فاسد بپا خاست و در این راه خون داد و با ساقط کردن حکومت طاغوت، نظامی دینی ایجاد نمود؟ آیا در برابر نظام منحرف و تبهکاری که مجهز به ابزار نظامی و ارتشی نیرومند است، مبارزه و ایستادگی با دست خالی، امری مستحسن و پذیرفتنی است؟
اگر چنین باشد چرا هیچ یک از امامان شیعه جز حضرت سیدالشهدا(ع) بر ضد طاغوت زمان خود قیام نکرده و دعوت اصحاب و یاران خود برای قیام را نپذیرفتند و به شیوه تقیه زیستند؟
قائلان به این شبهه در ادامه دلایل خود، روش امام صادق(ع) را به عنوان شاهد و نمونه بارزی مطرح میکنند. زیرا آن حضرت در دوره ضعف و انحلال بنیامیه میزیست با این وجود بارها از قبول رهبری نهضتهای مختلف خودداری کرد و از همراهی با قیامکنندگان پرهیز فرمود تا اینکه زمینه برای بنی عباس مساعد شد و آنان به بهانه مظلومیت آلمحمد(ص) قیام نموده و با سرنگون کردن امویان، قدرت را به دست گرفتند. اگر قیام و دست به شمشیر بردن علیه حاکمان جور جایز بود، امام صادق(ع) در بهترین موقعیت قرار داشت تا با برانداختن بنیامیه، خود حکومتی بر مبنای قرآن و احکام الهی بنا نهد.
هیچ یک از امامان اهلبیت(ع) ویژگی دوران امام صادق(ع) را نداشتند. آن حضرت با توجه به ضعف و افول بنیامیه، توانست حوزهای نیرومند تشکیل دهد و علوم آلالله را منتشر فرماید. شاگردان آن حضرت را بالغ بر چهار هزار نفر شمردهاند با این وجود آن حضرت از قیام پرهیز داشت و از دعوت کنندگان به نهضت روی گردان بود.
عدد چهار هزار نفر باعث میشود که برخی گمان کنند آن حضرت میتوانست ارتشی قوی در برابر طاغوت تشکیل دهد و به مبارزه بپردازد و حال آنکه اکثریت آن افراد کسانی بودند که به امامت آن حضرت اعتقادی نداشتند و تنها به جهت استفاده علمی در اطراف ایشان گرد آمده بودند. در تأیید این موضوع به ذکر دو روایت مشهور بسنده میکنیم:
۱. سُدَیر صَیرافی گوید خدمت امام صادق(ع) رسیدم و عرض کردم چرا قیام نمیکنید؟! فرمود چه اتفاقی افتادهای سدیر؟ عرض کردم دوستان، شیعیان و یاران شما بسیارند(که با وجود آنان نباید سکوت کنید) فرمود فکر میکنی چه تعداد هستند؟ گفتم یک صد هزار نفر! فرمود یک صد هزار؟! عرض کردم آری بلکه دویست هزار باز فرمود دویست هزار؟! گفتم بله و چه بسا نیمی از مردم جهان! امام چیزی نگفت و دقایقی بعد، از من خواست با او به منطقه یَنبُع روم. هنگامی که به آنجا رسیدیم گله بزی دیدیم که مشغول چرا بود. امام رو به من کرد و فرمود ای سدیر! به خدا قسم اگر به تعداد این بزها، پیروان و شیعیانی داشتم بر جای نمینشستم و قیام میکردم. سدیر گوید آنگاه نماز خواندیم و پس از نماز بزها را شمردم تعدادشان هفده رأس بود! (بحار الانوار ۴۷/ ۳۷۲)
۲. مأمون رقّی گوید در محضر امام صادق(ع) بودم که شخصی از اهل خراسان به نام سهل بن حسن وارد شد و سلام کرد و گفت ای فرزند رسول خدا(ص)! چرا نشستهاید و از حق خود دفاع نمیکنید و حال آنکه شیعیانی به تعداد صد هزار نفر دارید که برایتان شمشیر میزنند. امام از او خواست بنشیند. آنگاه به کنیز خود دستور داد تنور را روشن کند و پس از برافروخته شدن آتش، فرمود ای خراسانی! برخیز و داخل تنور رو!
آن مرد التماس کرد که امام از او درگذرد و وی را به آتش نسوزاند. در همین لحظه هارون مکّی وارد شد و امام رو به او کرد و فرمود داخل تنور شو. هارون بلافاصله درون شعلهها رفت و در تنور نشست و امام صادق(ع) با سهل بن حسن به گفتوگو پرداخت و پس از مدتی به او فرمود ای خراسانی! به داخل تنور نگاهی کن. وی گوید برخاستم و دیدم هارون مکی بدون هیچ آسیبی، چهار زانو در میان شعلهها نشسته است. امام پرسید چند نفر در خراسان اینچنین سراغ داری؟ سهل گفت به خدا قسم یک نفر هم یافت نمیشود. امام فرمود آری یک نفر هم نیست! آنگاه ادامه داد: «ما قیام نمیکنیم تا زمانیکه پنج نفر یار همراه داشته باشیم. ما به زمانه آشناتریم.»(بحار الانوار ۴۷/ ۱۲۳)
این روایات به وضوح نشان میدهد که امام با وجود رنجی که از دستگاه حاکمه میبرد به جهت نداشتن یاورانی فداکار و از جان گذشته امکان قیام نداشته است. آن حضرت از سویی خود را در مقابل ظلم بیحد حاکمان میدید و از سوی دیگر طاعون جهل و خرافات را میدید که در جامعه گسترشی روزافزون داشت. مکتبهای انحرافی و اندیشههای کفرآمیز پیوسته در میان مسلمانان رواج مییافت و حقیقت تابناک دین در محاق قرار میگرفت. آن حضرت در فرصت اندکی که یافت توانست با بنیانگذاری مکتب جعفری، جهان را از علوم اهلبیت سرشار سازد و نحلههای گمراه و فاسد را باطل نماید.
یکی از حوادث مهم در دوره امام صادق(ع) قیام زید فرزند امام سجاد(ع) است که فرقه زیدیه منسوب به او میباشد. هم اینک به بررسی موضع امام نسبت به قیام عمویش میپردازیم:
از امام کاظم(ع) نقل شده که فرمودند: «از پدرم امام صادق(ع) شنیدم که فرمود خداوند عمویم زید را رحمت کند. او برای خشنودی آل پیامبر(ص) قیام کرد و چنانچه پیروز میشد به وعده خود وفا میکرد (و حکومت را به اهلبیت میسپرد) او در امر قیام خود با من مشورت کرد و من به او گفتمای عمو! اگر راضی هستی که در این نبرد به شهادت برسی و بدنت در کناسه کوفه(محل زبالهدانی شهر) به دار کشیده شود پس کار خود را پیگیری کن. (بحار الانوار ۴۶/ ۱۷۶)
امام عموی خود زید را از نهضت منع نکرد بلکه با این سخن هم حرکت او را تأييد فرمود و هم خبر از شهادتش داد. اما واضح است که مخالفت آن حضرت با دیگر اصحاب خود در امر قیام به این جهت بود که نمیخواست همه توان خود را درگیر مبارزهای کند که نابودی تشیع را به دنبال داشته باشد.
امام صادق(ع) هنگامی که خبر شهادت زید را شنید آنقدرگریست که صدایگریه زنها از پشت پرده بلند شد. آن حضرت از خداوند خواست تا او را نیز در اجر زید و اصحابش شریک فرماید و فرمود: «أشرَكَنى اللهُ فى تِلكَ الدِماء؛ خداوند مرا نیز در این خونهای ریخته شده سهیم نماید» همچنین به یکی از اصحاب خود هزار دینار داد تا در میان بازماندگان شهدای قیام زیدبن علی تقسیم نماید. این روایات به روشنی نشان از حمایت امام نسبت به قیام زید میدهد.
از سوی دیگر آن حضرت به درخواستهای مختلفی که با نیتهای ناخالص و نسنجیده صورت میگرفت پاسخ منفی میداد از جمله هنگامیکه ابومسلم خراسانی طی نامهای به آنحضرت نوشت من مردم را به سوی اهل بیت دعوت میکنم و برای خلافت کسی بهتر از شما نیست. حضرت پاسخ داد نه تو از یاوران من هستی و نه اینک برای قیام من زمان مناسبی است و همچنانکه بعدا مشخص شد ابومسلم خونهای بسیاری را بر زمین ریخت و جنایات هولناکی را در راه خشنودی عباسیان مرتکب گردید.
آنچه که گذشت نمونه بسیار اندکی از سیره سیاسی امام صادق(ع) بود. آن امام بزرگوار هیچگاه از تضعیف دستگاه حاکمه کوتاهی نفرمود حتی پس از استقرار بنیعباس با خلیفه جبار و بیرحمی مانند منصور دوانقی بارها به مشاجره پرداخت و نشتر پاسخهای تلخ و گزنده خود را در جان پلیدش فرو برد تا سرانجام آن عصاره جهل و گمراهی در ۲۵ شوال ۱۴۸ هجری با مسموم کردن امام(ع) او را به شهادت رسانید.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی