ای آخرین بهار چرا دیر کردهای؟!(چشم به راه سپیده)
دوازده
زلفت اگر نبود نسیم سحر نبود
گمراه میشدیم نگاهت اگر نبود
مهر شما به داد تمنّای ما رسید
ورنه پل صراط چنین بیخطر نبود
تعداد بینظیریتان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن، اشتیاق نسیمانهای نداشت
تا چشمهای حضرت یعقوب، تر نبود
بی تو چه گویمت؟ که در این خاک، سرزمین
صدها درخت بود ولیکن ثمر نبود
ای آخرین بهار چرا دیر کردهای؟!
ای مرد با وقار چرا دیر کردهای؟!
ای آخرین توسّل خورشید بامها!
ای نام تو ادامه نام امامها
ای خواستم بخوانمت، امّا نمیشود
لکنت گرفتهاند زبان کلامها
ما آن سلام اول ادعیه توئیم
چشم انتظار صبح جواب سلامها
حالا چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقامها!
از جانماز رو به خدای بهشتیات
عطری بیاورید برای مشامها
ای آخرین بهار چرا دیر کردهای؟!
ای مرد با وقار چرا دیر کردهای؟!
ای التماس و خواهش بالا، دوازده!
ظهر اذان عقربه ما، دوازده!
من حقم است، هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساختهام با دوازده
با چند نمره باشد اگر رد نمیشوم؟
یک، دو، سه، هفت، هشت، نه آقا دوازده
بی تو تمام اهل قیامت رفوزهاند
ای نمره قبولی دنیا، دوازده!
ثانیههای کُند، توسّل میآورند
یا صاحبالزمان خدا! یا دوازده!
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکیست
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده!
امروز اگر نشد ولی یک روز میشود
ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده
ای آخرین بهار چرا دیر کردهای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کردهای؟
هر شب کنار پنجرههای وصال تو
حرف تو بود و آمدنی که قرار بود
آن روزها که بوی تو در سال میوزید
پاییز هم برای درختان بهار بود!
حتی نگاه کردن خورشید جمعه هم
نذر ظهور دولت چشم نگار بود
جمعیتی به ناله ما گریه میشدند
از بس که آه ندبه ما گریهدار بود
ای آخرین بهار چرا دیر کردهای؟!
ای مرد باوقار چرا دیر کردهای؟
علیاکبر لطیفیان (بخشی از یک ترجیعبند).
لحظه موعود
آغاز ابرها
در ساعت یک است به وقت نجف
کمی پس از دو
باران گرفت در کنار بقیع
درست ساعت سه طوفان شد
در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمی به لحظه موعود مانده است
علیرضا قزوه
گل نرگس
دستهایت ضریح حاجتها
چشمهایت گل اجابتها
شبنم روی گونه سرخت
مایه سبزی طراوتها
طاق ابروی قاب قوسینت
لیت شعری ایناشارتها
تار تار بلند گیسویت
رشتههای نجات امّتها
نخ ابریشمی تسبیحت
بند آزادی از اسارتها
ای نگاه کبوترانه تو
آسمان پر از نجابتها
من زمینی نبودم از اول
آمدم زیر خاک پایتها
هی نوشتند پشت ماشینها
بر روی شیشهها عبارتها
خواهد آمد، بیا، گل نرگس
کم کن از بینمان مسافتها
جام جم با تمام حافظهاش
میکشند از لبت خجالتها
هاشمی! فاطمی! ابوالحسنی!
به تو با این چنین اصالتها
حیدری زاده دو تیغ، ابرو
کشته چشم تو شهامتها
نور زهراییت تقدّسوار
سر زد از کوثر ای ساحتها
ای حسن صورت بقیعنشین
ای کریم همه کرامتها
کربلایی حسین والفجری
رجعت سرخ، تا شهادتها
چون علیاکبر و عمویت عباس
شدهای جزو سرو قامتها
زینبی زینت علی طینت
کوه صبر پر از صلابتها
تازه مشهور میشوی حالا
مثل سجاد در عبادتها
بشکاف علم روز دنیا را
باقرالعلم و البلاغتها
ربودی شیعیان جعفریات
ششمین صادق صداقتها
بی تو مردند کنج زندانها
کاظم الغیظ، باب حاجتها
آهویت نه گدای تو هستم
یادگار رضا و رأفتها
باز دریای جود جوشش کرد
در جواد آب این سخاوتها
تا گدایان سامری چون من
در نقی خانه هدایتها
یازده جلوه عسکری بشوند
پشت این پرده بشارتها
میرسد صوت مکّه ایت به گوش
یثربی گونه با فخامتها...
ای غزل باز از تو شیرین شد
نمکین مهدی حلاوتها
وَ تو طاووس بزم اهل بهشت
آخرین حد به این ملاحتها
غلامرضا فاتحی
حرف نگفته
من آمدهام که دل به دریا بزنم
یک حرف نگفته دارم، آن را بزنم
بر پایه پای خویش ماندم چو درخت
آقا نکند دوباره درجا بزنم
سید حسن مبارز
آیینه بخت
بي روي تو، ماه و سالمان گمشده است
آيينه بخت و فالمان گمشده است
چون عقربهها به دور خود ميگرديم
پرواز درون بالمان گمشده است
آسیه رحمانی