یک شهید، یک خاطره
هدیه
مریم عرفانیان
سال دوم دانشگاه برای موفقيت در تحصيل به مسعود هدیه دادند. هدیهاش هم یک جفت کفش بود. یک بار در کمال تعجب دیدم که به کفش نو خاک میزد تا براق نباشد!
علت این کار را از او پرسیدم؛ گفت:
- «خجالت میکشم با این کفشها به دانشگاه بروم.»
نگاهش خیس اشک شد، ادامه داد: «چون خيلیها کفش معمولی هم ندارند بپوشند چه رسد به نو!»
* خاطرهای از دانشجوی شهيد مسعود فغفور مغربی
* راوی: پدر شهید