سردرگمی آمریکا در مواجهه با قدرت نوظهور چین (نگاه)
امین الاسلام تهرانی
چنانکه بارها نوشته شده و احتمالاً خوانندگانِ این سطور بارها خوانده و شنیدهاند تمرکز بر روی چین سیاستِ کلی آمریکا و مطابق با استراتژی امنیت ملی این کشور است و با رفت و آمد و رؤسای جمهور تغییری نمیکند؛ چرا که سرعت پیشرفت چین در سالهای اخیر غرب (با محوریت آمریکا) را شدیداً نگران کرده است، از آن رو که پیشرفت چین را مساوی با افول خود تفسیر میکنند. کارشناسان بارها یادآوری کردهاند، چین و آمریکا قطعاً در یک رویارویی تندِ «اقتصادی، سیاسی، دیپلماتیک و امنیتی» هستند. اما اگر کمی دقت کنیم متوجه خواهیم شد که چین به یک «مسئله» و یا دقیقتر به یک «مسئله بغرنج» برای آمریکا تبدیل شده است، به گونهای که میتوان سردرگمی آمریکاییها در مواجهه با آن دید.
اهمیت یافتن چین برای آمریکا در سالهای گذشته کاملاً مشهود است، امّا مواجهه آمریکاییها با چین همواره یک مواجهه استراتژیک نبوده است و رنگی از مواجهه هیجانی نسبت به چین در سیاست آمریکا هم در مباحث حزبی و سیاست داخلی و هم سیاست خارجی این کشور هویداست. افزایش چینهراسی و تبدیل چینهراسی به کالایی سیاسی در سیاستِ قطبی شده آمریکا کاملاً مشهود است. روز-به-روز این چینستیزی گسترش یافته، بهگونهای که بحث چین به موضوعی کانونی در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری کنونی تبدیل شده است. وضع بهگونهای است که «استیو بنن»، استراتژیست راستگرای معروف، گفته است که تنها راه پیروزی ترامپ آن است که او خطر چین را بسیار زیاد برجسته کند و خود را مرد میدان با مبارزه با چین معرفی کند. معنای این حرف آن است که بایدن برای مبارزه با خطر چین ضعیف است!
این مواضع در حالی مطرح میشود که رابطه آمریکا و چین، رابطه دوجانبه پیچیدهای است که از سنخ روابط معمولِ بین قدرتهای بزرگ نیست و جنبههای عمیقی مخصوصاً در بعد اقتصادی و اجتماعی دارد. برخی از آمریکاییها حالا میگویند که باید بین اقتصاد چین و آمریکا جدایی ایجاد کنیم و با وضع تعرفه و قوانین و مقررات دسترسی شرکتهای چینی را به بازار و فرصتهای اقتصادی آمریکا محدود و سخت کنیم یا با محدودیت ورود دانشجویان چین به آمریکا این بازار را تحتالشعاع قرار دهیم، اما باید توجه داشت که در چند دهۀ گذشته، روابط اقتصادی دو کشور به قدری به هم تنیده شد که «برگسن»، اقتصاددان دانشگاه هاروارد، اصلاح «چینِمریکا» را برای آن مطرح کرد. منظور او این بود که دو اقتصاد چین و آمریکا بهگونهای به هم وابسته و درهم تنیده شدهاند که یک واحد اقتصادی به هم پیوسته، یعنی «ترکیب چین و آمریکا»، را تشکیل میدهند. نقش این وابستگی متقابل بر انگارهای در آمریکا شکل گرفته بود که همزمان با گسترش روابط اقتصادی وی با چین، آن کشور در اقتصاد جهان ادغام شده و ساختارهای سیاسی داخلی و رفتار بینالمللی آن دگرگون میشود. اما در روندی نسبتاً طولانی، اقتصاد چین قدرت گرفت، اما سیاست چین به سمت غرب نرفت و چیزی را ساخت که به «کاپیتالیسم اقتدارگرایانه» یا «مدل چینی سرمایهداری» مشهور شده است. در نتیجه تکلیف آمریکاییها روشن نیست و این روند آنها را سردرگم کرده است. نگرانی آمریکا به عنوان یک به اصطلاح «هژمون» از برآمدن یک هژمون دیگر، یعنی چین، همچنان پابرجاست، اما نمیداند با آنچه کند!
در این شرایط چین همچنان راه خود را میرود. آمریکا مبتلا به ترس مبتنی بر از دست دادن موقعیت جهانی خود در مقابل قدرتِ نوظهورِ چین است. افزون بر این، آمریکا همچنان در پی نمایشِ قدرت و قدرتنمایی به منظور رعبافکنی مخصوصاً در مناطق پیرامونی چین، به ویژه در تایوان است؛ اما چین، به نظر میرسد، با اعتماد به نفس برخورد میکند. چین حالا نه فقط به تکنولوژیهای پیشرفته دست پیدا کرده بلکه توانسته است اینها را به کالاهای تجاری تبدیل کند و با این تحول زنجیرههای متعددی از وابستگی متقابل با کشورهای مختلف از جمله با آمریکا ایجاد کند. ثروتمند و تکنولوژیک شدن چین به این کشور امکانِ قدرت گرفتن در سایر حوزهها را نیز داده است و چین حالا با پروژههای گوناگونی خود که یکی از مهمترینِ آنها « یک کمربند، یک راه» است، به طرحی برای پیشرویِ آرام و استراتژیک در سطح جهانی دست زده است. در نهایت باید توجه داشت که تنش بین آمریکا و چین که بسیار هم جدی است کوتاهمدت نخواهد بود و تا مدتها با جامعه جهانی خواهد ماند. حتی شاید بتوان ادعا کرد که آیندۀ نظام بینالمللی در گرو نهائی شدن و مدیریت این رابطه است که به سرعت و به راحتی به سرانجام نمیرسد.
* منابع در دفتر روزنامه موجود است.